شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 23 و 24 / قلمرو دانش » مکتب‌ها و حوزه‌های حدیثی و اعتبار‌سنجی احادیث
مکتب‌ها و حوزه‌های حدیثی و اعتبار‌سنجی احادیث | آیت‌الله سید احمد مددی
2301 بازدید

مکتب‌ها و حوزه‌های حدیثی و اعتبار‌سنجی احادیث در گفت‌وگو با آیت الله سید احمد مددی

 

اشاره: مشکل اصحاب امام صادق و امام باقر علیهما‌السلام این بود که کلام امام علیه‌السلام غالباٌ در مدینه به ‌صورت شفاهی صادر شده و در کوفه تنظیم و تدوین می‌شد. تفاوت بین این دو شهر در کنار فاصله نسبتاً زیاد، ایجاد مشکل می‌کرد. یکی از مشکلاتی که در عراق پیش آمد «تعارض» روایات بود که بیشتر در احادیث امام صادق علیه‌السلام بود در حالی‌ که در روایات امام سجاد علیه‌السلام دو حدیث متعارض وجود ندارد.

 

رهنامه: در بیشتر درس های خارج زمانی که بحث سندی مطرح می شود به ذکر نکاتی پیرامون توثیق و تضعیف راوی بسنده می شود. در درس خارج و کتابی که از حضرتعالی با عنوان «نگاهی به دریا» به چاپ رسیده، مسائل دیگری درباره سند مطرح شده است مانند اینکه سند روایت، تاریخ روایت است و تاریخ روایت، نشان دهنده این است که روایت در چه مکتب ها و حوزه های حدیثی گشته تا به دست مؤلف کتاب رسیده است. لطفاً مقداری راجع به این موضوع توضیح فرمایید؟

استاد: علوم بر دو نوع است. یکی علوم حقیقی مانند طب که دارای موضوع مشخص هستند. نوع دیگر، علوم اعتباری هستند که موضوع آنها در همه زمان ها یکی نیست بلکه به طور همیشگی در حال تکمیل است مانند فقه، اصول و حقوق. رجال هم از علوم اعتباری است. این طور که گفته شده، علم رجال تقریباً از نیمه اول قرن دوم به وجود آمده است. همچنین گفته شده شعبۀ بن الحجاج البصری است (160 ق) برای اولین‌ بار در آثار خود بحث رجالی کرده است. ایجاد ارتباط از زمان پیدایش علم رجال تا دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله هدف مشخص این علم است. علم رجال یا اسناد، وسیله ای برای تثبیت این هدف شد و تمام علوم شرعی و نقلی به بحث اسناد نیاز پیدا کردند. در روایتی از امام صادق علیه السلام داریم که: إِذَا حَدَّثْتُمْ‏ بِحَدِيثٍ‏ فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِي حَدَّثَكُمْ فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَلَكُمْ وَ إِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْه‏[1]

ذکر اسناد، کار بزرگی بود که در قرن دوم به صورت رسمی انجام شد اما در قرن اول نیاز کمتری به این کار احساس می شد. یکی از افتخارات معارف اسلامی همین ذکر اسناد است که برخی عالمان اهل سنت گفته اند: مما خصّ الله تعالی به هذه الامّۀ الاسناد. این عبارت صحیح است؛ چرا که در مسیحیت یا یهود چنین چیزی وجود ندارد و این نعمت بزرگی برای امت اسلامی است.

ابتدا بحث رجال از زاویه توثیق و تضعیف بود و بعد زاویه های دیگری پیدا شد مانند اینکه نام دقیق فلان راوی چیست؟ سپس بحث مشترکات پیش آمد؛ بعداً شناخت دقیق تر محل زندگی و خصوصیات روای مورد بررسی قرار گرفت. هرچه در طول زمان احساس نیاز بیشتری به وجود می آمد، بررسی این خصوصیات اهمیت بیشتری پیدا می کرد.

مشکل اصحاب امام صادق و امام باقر علیهما السلام این بود که کلام امام علیه السلام غالباٌ در مدینه به صورت شفاهی صادر شده و در کوفه تنظیم و تدوین می شد. تفاوت بین این دو شهر در کنار فاصله نسبتاً زیاد، ایجاد مشکل می کرد. یکی از مشکلاتی که در عراق پیش آمد «تعارض» روایات بود که بیشتر در احادیث امام صادق علیه السلام بود در حالی که در روایات امام سجاد علیه السلام دو حدیث متعارض وجود ندارد.

این مشکلات خارجی باعث شد که نوشتن آثار توسط شیعیان آغاز شود که بعداً مقابله، تنقیح، تصحیح و پالایش شد. با شرایطی که پیش آمد کوفه عظمت سیاسی و اجتماعی خود را از دست داده و رشد بغداد آغاز شد که در نتیجه بخشی از این آثار برای تصحیح و تنقیح به بغداد برده شد. با حضور و رشد اشعری ها -که عرب یمنی بودند- در قم، این شهر هم زمینه دیگری بر رشد روایت اهل بیت علیهم السلام شد. به عبارت دیگر، مکتب بغداد و قم در طول مکتب کوفه قرار داشتند؛ چراکه کوفه هنوز از بین نرفته بود اما عظمت خود را از دست داده بود. مکتب بغداد تقریباً از سال 150 تا 310-320 و قم نیز از حدود سال 190 تا حدود سال 400 که دوره مرحوم صدوق است، اقدام به تدوین و تصحیح آثار نمودند. پس یک دسته آثار متعلق به مکتب کوفه بود که با کوفیّت خود محفوظ ماند؛ دسته دیگری را بغدادی ها از کوفه گرفته و تبیین کردند و یک دسته را قمی ها با روش های خاص خودشان از اهل کوفه تبیین کردند.

اعتبارسنجی حدیث شیعه با اهل سنت متمایز است. شیعه در مرحله تصحیح و تنقیح از روش اهل سنت پیروی نکرد؛ چراکه، آنها با استناد به آیه نبأ «کل خبر یروی عدل ضابط عن مثله الی آخر الاسناد من غیر شذوذ و لا علۀ » را روایت صحیح می نامند. به دلیل محدودیت شیعه در محیط، کتاب ها و راویان، این تفکر در شیعه جایگاهی پیدا نکرد. در اهل سنت ممکن است از یک راوی معروف دویست تا سی صد نفر نقل روایات کنند اما در شیعه به خاطر تقیّه، شرایط سخت و دلایل دیگر، محدودیت وجود داشت؛ لذا، آنچه در شیعه بیشتر رشد کرد تنقیح، تصحیح و مقابله متون اولیه بود. برای نمونه کتاب حسن بن المحبوب یک نسخه کوفی؛ یک نسخه بغدادی و یک نسخه قمی داشت. نسخه ای که به قم انتقال یافته بود، میراث کوفه بود که یا توسط برخی از کوفیان مانند ابراهیم بن هاشم آورده شد و یا بعضی مانند احمد اشعری یا سهل بن زیاد از قم به کوفه رفته و این میراث را به قم منتقل کردند. اینکه کتاب ها چطور به قم آمدند روشن است. از عجایب این است که کتاب هایی که در قم توسط افرادی چون احمد اشعری و صاحب نظرانی مانند کلینی، صدوق یا ابن ولید تصحیح شد بعداً به بغداد منتقل شد. فهرست نویسان بزرگ مانند شیخ طوسی و نجاشی نسخه های تصحیح شده قم را از مکتب کوفه به بغداد منتقل کردند؛ یعنی در بغداد دوم به جای نسخه های کوفی نسخه های تصحیح شده قمی ها آمد. در کتاب حسن بن محبوب خیلی از طرقی که در کتاب نجاشی یا شیخ می بینیم از قم به بغداد رفته است؛ یا یک راوی قمی به بغداد رفته و اجازه داده که تاریخ آن مشخص است؛ لذا، عده ای از قمی ها هستند که به بغداد رفته اند اما شیخ طوسی آنها را درک نکرده، یا بغدادی هایی بودند که به گونه ای با قم رابطه پیدا کردند.

رهنامه: آیا همه این مطالب را از سند روایت به دست می آورید؟

استاد: نه، از شواهد تاریخی و اجازات هم استفاده می کنیم. ما اصطلاحی به نام «اجازات» داریم که طرق اصحاب به کتاب ها است و اصطلاح دیگر «اسانید» است که طریق اصحاب به روایت است؛ یعنی برای نمونه الکافی اسانید را ذکر کرده و کتاب نجاشی اجازات را جمع کرده است. مشیخه صدوق اسانید است اما مشیخه شیخ طوسی در تهذیب و استبصار اجازه است. با اینکه هر دو مشیخه هستند اما با هم تفاوت دارند؛ یکی اجازه و یکی سند است.

اصحاب ما به تدریج در طول دویست، سی صد سال روی بحث اسناد کار کرده اند که نتیجه این فعالیت ها در مکتب دوم بغداد ظاهر شده است. مکتب دوم بغداد با آمدن کلینی (ره) در حدود سال 322ق آغاز شده و با خروج شیخ طوسی در سال 450 ق به پایان می رسد. این مکتب مقداری از میراث کوفه، مقدار فراوانی از مکتب بغداد اول و مقدار قابل توجهی از میراث قم را در خود جای داده است. در مقابل مکتبِ دوم بغداد، دیگر مکتب دوم قم یا کوفه وجود ندارد و آنها یک دوره بیشتر نداشته اند.

مشکلی که بعد از علامه به وجود آمد این بود که اصحاب به بسیاری از روایات ضعیف عمل کرده بودند. اولین عکس‌العمل به این موضوع تقسیم اصحاب به دو دسته «جابری» و «کاسری» بود. کسانی که روایات ضعیف را کنار می‌گذاشتند «کاسری» و گروهی که عمل اصحاب به روایت را جابر ضعف روایت می‌دانستند «جابری» نامیده شدند.

ما این قضیه را که با مجموعه شواهد تاریخی مختلف به دست آورده ایم مقداری شکل و شمایل داده ایم؛ لذا ما می گوییم چه در سند و چه در اجازه، یک نوع تاریخ وجود دارد و به قول امروزی ها خودش یک خبر و گزارش است. مثلاً سند علی ابن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن حریز یا عن ابن ابی عمیر عن جمیل یا ابن ابی عمیر عن زراره، دارای تاریخ است؛ می توان آن را معنا نمود و وضعیتش را روشن کرد. این امکان به خاطر وجود کتاب های فهرست در میان شیعه است. البته حدود هفتاد یا در نهایت هشتاد درصد احادیث ما قابل بررسی و توضیح هستند و مواردی وجود دارد که قابل تشخیص نبوده و مشکل دارد.

اهل سنت از این راه پیش نرفتند؛ چون نیازی به کتب و تصحیح آنها وجود نداشت. آنها از صحابه نوشتاری نداشتند؛ لذا چیزی برای بررسی در اختیارشان نبود. مهم ترین نوشته آنها از صحابه -غیر از آ نهایی که متعلق به امیرالمؤمنین علیه السلام است- کتاب عبدالله بن عمرو عاص بود. همچنین کتابی که ابوهریره برای برادر وهب بن منبه نوشته که حدود چهارصد حدیث دارد و غالب آنها مشکل دارند.

بنابراین، بحث اهل سنت رجالی شد و بحث ما رجالی صِرف نشد. مثلاً درباره سکونی، ابتدا وضعیت او باید بررسی شود. سپس نوبت کتابی است که سکونی در کوفه نوشته است. من در مصادر شیعه تاریخ وفات ایشان را ندیده ام اما در منابع اهل سنت، وفات او در سال 180 ق ذکر شده؛ یعنی درست تا نزدیک زمان شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام و شاهدی نداریم که این کتاب را بر امام کاظم علیه السلام عرضه کرده باشد؛ بنابراین، بعد از بررسی شخصیت و وثاقت سکونی، سراغ نسخه شناسی کتاب او می رویم. مشهورترین نسخه این کتاب همان نسخه نوفلی است که مرحوم ابراهیم بن هاشم به قم آورده و منتشر کرد. مکتب بغداد دوم نیز از همین نسخه استفاده کرده است. البته در این نسخه کم و زیاد شده که بحث های جالبی دارد.

علاوه بر صاحب یا راوی کتاب باید خصوصیات نسخه را در طول زمان بررسی کرد؛ یعنی همان تعبیری که سند هم یک نوع متن است و تاریخ دارد. اینکه اول سند را بررسی کنیم و بعد به متن بپردازیم، درست نیست بلکه متن و سند یکی هستند و تفاوتی با هم ندارند.

در این بررسی ها روشن می شود روایتی که عبدالله بن مغیره از سکونی نقل می کند با روایت نوفلی فرق دارد. اینها را یکی یکی تفکیک کرده ایم و این تفکیک بر مبنای قال فلان، قال فلان نبوده بلکه با زحمت خودمان بود. ما روایت های عبدالله بن مغیره از سکونی را بررسی کرده ایم که این روایات گاهی با نوفلی اختلاف دارد مثلا عبارت حدیث در نسخه یکی از آنها ستّۀ و در نسخه دیگری سبعۀ نقل شده است. در ادامه، وضعیت عبدالله بن مغیره را با اینکه جزء اصحاب اجماع است، بررسی کرده ایم. نجاشی درباره او می نویسد:

ثقة ثقة، لا يعدل‏ به‏ أحد من جلالته و دينه و ورعه‏[2]

با این تجلیل بزرگی که از ایشان شده است باز هم او را زیر سؤال برده ایم؛ چون تقریباً در بزرگان شیعه، فردی به اندازه عبدالله از سکونی نقل نکرده است. بزرگان دیگری مانند ابن ابی عمیر، بزنطی، صفوان، هشام بن سالم، جمیل بن دراج هم در این طبقه هستند اما به اندازه عبدالله بن مغیره از سکونی نقل نکرده اند.

سعی کرده ایم همه این مطالب بررسی شود. در دنیای اسلام تمام علم متّکی به اسناد بود. در طب، تفسیر، تاریخ، عقاید و در تمام معارف اسناد مرسوم شد. به عبارت دیگر اسناد به صورت یک پایه و روش علمی درآمد و این نشانه رشد عقلانی جامعه اسلامی است. اسناد، سبب شد که بتوانیم تمام این معارف را ریشه یابی کنیم. عده ای از علمای اهل سنت واقعاً اهل نظر بودند و الآن ما خیلی ضعیف هستیم؛ یعنی هم می توانستند صحبت فقهی را تنقیح کنند و هم روایت اصولی را تنقیح کنند و هم در باب عقاید، تفسیر و روایت بررسی و تنقیح مناسبی داشته باشند. بنده یک چیزی به اسناد اضافه کردم که «ما خص الله به هذه الطائفه الفهرست». من علاوه بر اهداف علم رجال، اهداف فهرست را که بین اصحاب ما بوده توضیح داده ام؛ چون اینها علوم اعتباری هستند و طبق اهداف تغییر می کنند.

در زمان علامه تنقیح کتب اولیه اصحاب در بغداد و قم انجام می شد. این بررسی هم از جهت راوی بود که بحث رجالی می شد، هم صحبت نسخه و تعدد نسخه و کم و زیادی آن و گاهی بحث در این بود که این نسخه متعلق به چه کسی است. در زمان های سابق به جای ذکر انتشارات نسخه، می نوشتند کتاب جمیل به روایت ابن ابی عمیر که تمام این نسخه شناسی ها را در فهرست انجام داده اند. البته تعدادی از کتاب ها در طول زمان حذف شد که توانستیم مقدار فراوانی را احیا کنیم. البته اشکال می شود که راه وصول به اینها خیلی قطعی و واضح نیست که این اشکال وارد است. با این حال، وقتی همه را در کنار هم قرار می دهیم شاید هشتاد درصد از آن وضوح عرفی داشته باشد و نه قطع اصطلاحی فلسفی، اما حدود بیست درصد از آن مشکل دارد که قبول داریم.

رهنامه: لطفاً پیرامون پیدایش و پیشینه تصحیح سندی توضیحاتی ارائه بفرمایید.

استاد: در قرن هشتم و دوران علامه حلّی (ره) قراین احادیث از بین رفته و مرحوم علامه همان راه اهل سنت را پیش گرفت و مانند سنی های قرن دوم مجبور شدند اتصال را با سند و رجال درست کنند. در قرن هشتم دیگر همه منابع موجود نبود و اگر هم وجود داشت دارای برخی مطالب متعارض و غیرقابل قبول بودند. اصحاب مطالب و روایات خوب را در همین کتاب های «الکافی»، «الفقیه» و تا حدّی «التهذیب» آورده اند و بقیه روایات هم به فراموشی سپرده شد. از طرف دیگر شیعیان همیشه با مسائلی چون کمبود ورق و چاپ روبه رو بودند که این مشکل حذف روایات را تقویت می کرد و علامه حلّی راهی جز رجال نداشت. بعد از علامه حلّی (ره) تا امروز، همین راه علامه پیگیری شده است. برخی مانند شهید ثانی (ره) مبنای دیگری را اختیار کردند و گفتند که مثلاً فلان روایت، طبق قواعد علامه ضعیف است. البته باید دقت کرد؛ چراکه تعریف متفق علیه روایتِ «صحیح» نزد اهل سنت «ما یرویه عدل ضابط عن مثله الی آخر الاسناد من غیر شذوذ و لا علّۀ» است اما علامه حلّی (ره) صحیح را چنین تعریف می کند «ما یرویه عدل امامی عن مثله الی آخر الاسناد» و علامه دو قید (شذوذ و علۀ) را نیاورده است. اهل سنت چون به «آیه نبأ» تمسّک می کنند عبارت «ما یرویه عدل ضابط» را در تعریف آورده اند اما در تعریف شیعی «ما یروی عدل امامی» آمده که تفاوت بسیاری با هم دارند. «علۀ» به معنای مرض است که در اصطلاح یعنی روایت، بیماری نداشته باشد که این بیماری ممکن است در متن یا سند باشد. پس خلاف آنچه برخی تصور کرده اند، صحیح ما عین صحیح سنی ها نیست.

مشکلی که بعد از علامه به وجود آمد این بود که اصحاب به بسیاری از روایات ضعیف عمل کرده بودند. اولین عکس العمل به این موضوع تقسیم اصحاب به دو دسته «جابری» و «کاسری» بود. کسانی که روایات ضعیف را کنار می گذاشتند «کاسری» و گروهی که عمل اصحاب به روایت را جابر ضعف روایت می دانستند «جابری» نامیده شدند. این اصطلاح «جابریّت» و «کاسریّت» در قرن نهم و دهم در میان شیعیان پدید آمد و سنی ها چنین اصطلاحی ندارند. اینکه ما کارمان را با آنها مقایسه کنیم خیلی خوب است البته گاهی برخی افراد کتاب های اهل سنت و اصطلاحاتشان را می خوانند و مانند آن را در شیعه به کار می برند که این کار درست نیست.

تقریباً 90 درصد معارف شیعه اعم از فقه، اصول، حدیث، رجال، فهرست، عقاید و تفسیر مطابق با مکتب بغداد دوم است. مقدار زیادی از معارف مکتب دوم بغداد مربوط به مکتب اول بغداد و مقداری از آن هم مال قم است و مختصری نیز از کوفه گرفته‌ شده است.

به عبارت دیگر، علمای ما احساس کردند که راه علامه اشکال دارد. مرحوم وحید بهبهانی (ره) مطلبی را در اصولشان مطرح کرده اند که طبق آیه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ‏ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[3] عمل اصحاب به روایت از مصادیق تبیّن است که آیت الله خویی (ره) این نظر را ردّ می کنند. ما عرض کردیم این مسئله، به قول مرحوم نائینی (ره) از قضایای حقیقیه نیست و نباید روی آن بحث کلی کرد. بلکه این یک واقعه خارجیه است که در شیعه پیدا شده است و در علم الحدیث نیست. ما الآن باید درباره این واقعه خارجیه نظر دهیم؛ مثلاً با یک حدیث به ظاهر ضعیف که در الکافی آمده و بر اساس آن فتوا هم داده شده چه کنیم؟ این واقعیتی بود که در شیعه به وجود آمد و یک حادثه اجتماعی بود که باید از لحاظ فنی حل شود چراکه از زمان علامه حلی (ره) تا سال 1000 این راه پیگیری شد.

سپس اخباری ها و ملّا محمدامین استرآبادی گفتند اگر روایت ضعیف است قبول می کنیم و اگر تعارض هم داشته باشد اهل بیت علیهم السلام علاج آن را بیان کرده اند. این یک مبنای متفاوت از کاسریت و جابریت است که طبق نظر مشهور اخباری ها هر چه روایت در کتب مشهوره هست مورد عمل قرار می گیرد. هم روایات کتبی که انتسابش و مولفش واضح است مانند علل الشرائع شیخ صدوق (ره)، امالی شیخ مفید (ره) و طوسی (ره) و هم به روایات کتاب های درجه دو و درجه سه عمل می کردند. این جریان از حدود سال 1000 شروع شد و تا حدود سال هزار و صد این دعواها ادامه داشت.

مرحوم وحید بهبهانی، در حل این مشکل اساسی دو کار مهم انجام داد؛ اول، راهی که قدما انجام دادند و آن جبران ضعف سندی روایت با عمل مشهور بود؛ راه دیگر، بحث بر سر علت و منشأ ضعف سند بود. علت برخی از این ضعف ها وجود راویان مجهول در سند بود که برای خروج آنها از جهالت و اثبات وثاقت ایشان تلاش نمود. به قول آقای خویی اگر نام راوی در کتاب علی ابن ابراهیم باشد، در کتاب کامل الزیارات باشد و … دال بر وثاقت است که به تدریج بر این قواعد افزوده شد؛ بنابراین مرحوم وحید (ره) دو راه را پی گرفت؛ یکی اینکه عمل اصحاب را مورد توجه قرار داد و دیگر اینکه به دنبال برداشتن منشأ ضعف در موارد جهل به راوی رفت و توثیقات عام از زمان وحید به وجود آمد. وحید بهبهانی (ره) در بحث های اصولی و فقهی نیز خیلی ورود پیدا کرده و الفاظ فقهی بسیار دقیقی ارائه نمود. بیشتر زیربناها و ریزه کاری های فقه و اصول، کار اساسی وحید بهبهانی بود. این هم جریان بررسی سندی در قرن دوازدهم.

این وضع تا زمان شیخ انصاری (ره) ادامه پیدا کرد که از نظر زمانی، ما تابع شیخ هستیم. شیخ تحقیقات اصولی و فقهی را توسعه داد. البته ایشان در بحث رجالی خیلی کار نکرده است اما مشکلات به وجود آمده برای حدیث را قبول کرده و جابریت و کاسریت را نیز قبول دارد؛ یعنی تقریباً آن سه نکته ای را که وحید بهبهانی داشت در زمان شیخ نیز وجود دارد. شاگرد شیخ، مرحوم حاجی نوری (ره)، در ابتدای قرن چهاردهم بحث رجالی شیخ را زنده کرد. (اینها که ما نام می بریم، جریان عمومی حوزه نیست؛ چراکه، حوزه اصفهان طور دیگری عمل می کرد. ما اسمی از حوزه اصفهان نبردیم و حوزه نجف را معیار قرار داده ایم) بعد از حاجی نوری(ره)، مرحوم نائینی (ره) همان تحقیقات و دقت های فقهی و اصول وحید را ادامه داد و عمل مشهور را جابر ضعف سند روایت دانست و کار رجالی نکرد. بعد از ایشان، مرحوم خویی(ره)، همان توسعه و بحث رجالی را پیش گرفت؛ جابریت را قبول نکرد اما تحقیقات اصول فقهی را ادامه داد.

بحث رجال را از قرن دوم و سوم شروع کردیم و تا زمان خودمان ادامه دادیم و فهمیدیم الآن کجا هستیم و چه کاری باید بکنیم؟ آیا راه اخباری ها را پیش گرفته و خودمان را خسته نکنیم؛ یا نه، بیاییم هر دو کار را انجام بدهیم یا یک کار؟

بررسی های رجالی اصحاب ما تا قرن هشتم یک نوع خاصی بود و رجال اصطلاحی نبود. (من فقط بنا است ادعا کنم و در مقام اثبات نیستم چون طول می کشد.) معتقدم که هیچ کدام از قدمای ما این مسلکی که مثلاً حجیت خبر ثقه که آقای خویی می فرمایند یا حجیت خبر که علامه گفته را نداشتند. الآن امثال مرحوم نائینی می گویند قراین یا عمل اصحاب؛ البته بیشتر روی عمل تکیه دارد. ما هم در حقیقت همین را می گوییم. مرحوم محقق، این دو را از یکدیگر جدا می کند اما اصحاب ما غالباً این دو تا را با هم خلط می کنند؛ یعنی قراینی که در چند روایت و لو ضعیفه وجود دارد با عمل اصحاب جمع می کنند.

اهل سنت غالباً این تغییرات را ندارند. برای توضیح بیشتر باید برگردیم به اهل صحابه و بعد از آنها. عده ای از آنها مانند حنابله دنبال خبر هستند، عده ای مانند حنفی ها به دنبال قیاس و رأی و گروهی نیز متوسط هستند. هرکدام از این گروه ها دارای مسالک و مذاهب خودشان هستند.

فکر می کنم یک ترسیم کلی از وضع پیدایش بحث سندی و رجالی و مبانی خاص موجود در آن ارائه شد. اگر در زمان ما شخصی بخواهد وارد بحث رجالی شود باید موضع خود را مشخص کند. این میراثی است که 1200 سال بر آن گذشته و تفکرات، شهرها و مؤلفان کتاب ها در آن تاثیر داشته اند که برای به دست آوردن نقطه صحیح و لو نقطه حجت، باید همه اینها را با هم جمع کرد.

رهنامه: در دروه معاصر برخی اصل را بر عدم پذیرش روایت قرار داده اند که از آنها به «قرآنیون» تعبیر می شود. نظر حضرتعالی درباره این دیدگاه چیست؟

استاد: چون این افراد غالباً درست درس نخوانده اند خارج از قواعد صحبت می کنند. بله ما در طول تاریخ چنین قولی داشته ایم مانند سید مرتضی (ره) که اصلاً قایل به حجیت خبر نیست اما این قول ضوابط خاص خودش را دارد. سید، روایت محفوف به قراین را هم حجت نمی داند. مرحوم سید مرتضی مضمون خبر و شواهد آن را مورد توجه قرار می دهد و کاری به لفظ و شواهد بر لفظ خبر ندارد. در این موضوع سه مبنا وجود دارد:

مبنای اول: کسانی مانند آقای خویی می گویند وثاقت راوی در حجیت خبر کافی است مگر اینکه این حجیت مصادم با واقع و اعراض قطعی اصحاب از آن روایت باشد و گرنه تا وقتی مصادم با واقع نشود روایت مورد قبول است.

مبنای دوم: برای اینکه این خبر با الفاظش صادر شده است یا در کتابی بوده یا مورد فتوی واقع شده باشد، شواهدی اقامه می کند.

مبنای سوم: وثاقت راوی و شواهد بر الفاظ خبر فایده ندارد و شواهد باید بر احکامی که در خبر هست اقامه شود؛ این راه سید مرتضی است.

ما این مطلب را سه بخش کرده ایم؛ صدور، متن و مضمون. مرحوم سید مرتضی شواهد صدور را چه به لحاظ حال راوی و چه به لحاظ عمل اصحاب، قبول نمی کند. البته مرحوم سید مرتضی در بعضی از مسائلی که چاپ هم شده حمله تندی به قمی ها می کند که خیلی تند است و تقریباً به فحاشی رسیده است. این کار از حدّ علمی گذشته و قمی ها به استثنای شیخ صدوق به مجبر یا مشبه متهم شده اند که خیلی تند و برخلاف واقع است.

بنابراین، سید مرتضی چون بیشتر جنبه عقل گرایی دارد مانند عده ای از معتزله به طور کلی خبر را قبول نداشته و فقط مضمون خبر و شواهد آن را قبول دارد. حالا ممکن است این شواهد از کتاب یا سنت باشد. یکی از شواهد مهم نزد سید مرتضی، تلقّی اصحاب است؛ اینکه اصحاب چه تلقی از این حکم کرده اند. البته مبنای سید مرتضی را نمی شود قبول کرد؛ چراکه در نرم افزار جامع الاحادیث حدود 90 روایت در باب حجیت خبر وجود دارد. این روایات اگر حجیت تعبدی خبر را اثبات نکنند اما برای ردّ سید مرتضی کافی هستند و بر این اساس مبنای سید مرتضی را نمی توان قبول کرد.

قراین و شواهدی بر دقت فراوان اصحاب و روات و کار بر روی منابع وجود دارد. انصاف این است که مجموعه شواهد نشان می دهد خبر قابل اعتنا است و نمی شود خبر را حذف کرد. اعتنا به خبر ولو اجمالاً از زمان رسول الله صلی الله علیه و آله قطعی است. اینکه بگوییم اصحاب ما فقط به خبر ثقه عمل کرده اند نیز خلاف واقع است؛ چراکه تا زمان علامه حلی (ره) چنین بحثی وجود ندارد. اینکه بگوییم اصحاب ما فقط به خبر عدل عمل کرده اند؛ این هم خلاف واقع است.

نکته اساسی این است که هیچ وقت ما به حدیث از زاویه فقهی نگاه نکرده‌ایم. حدیث در تمام معارف دینی تاثیر‌گذار است و معیار حجیّت حدیث در همه علوم یکی است.

ما در حجیت تعبدی خبر بحث داریم. آقای خویی می گوید هر خبری که راوی ثقه داشته باشد حجت است؛ علامه حلّی هر خبری که راوی اش عادل باشد حجت می داند و یا آقایان اخباری، هر خبری که در کتاب های مشهوره باشد را حجت می دانند که اسمش حجیت تعبدی است. برخی برای اثبات نظر خود به روایت نیز تمسک کرده اند اما هیچ کدام از اینها ثابت نیست.

خیلی فهرست وار صحبت می کنم تا نمای کلی بحث روشن شود و اینکه ما الآن کجا هستیم. حالا که معیارها پیش ما موجود است چه کار باید بکنیم؟ ما روش قم، بغداد اول و مکتب بغداد دوم را توضیح دادیم. الآن که در خدمت شما هستم، تقریباً 90 درصد معارف شیعه اعم از فقه، اصول، حدیث، رجال، فهرست، عقاید و تفسیر مطابق با مکتب بغداد دوم است. مقدار زیادی از معارف مکتب دوم بغداد مربوط به مکتب اول بغداد و مقداری از آن هم مال قم است و مختصری نیز از کوفه گرفته شده است. البته از توقیعات ائمه متأخر مانند امام هادی، امام عسکری و بقیه الله علیهم السلام که در قم یا بغداد وجود داشته نیز استفاده کرده اند. سرمایه این مکتب ها از کلام امام صادق علیه السلام گرفته شده که فرمودند:

إِذَا حَدَّثْتُمْ‏ بِحَدِيثٍ‏، فَأَسْنِدُوه‏[4]

هر چه می خواهی نقل کنی سندش را بگویید؛ روشنش کنید.

ما آمده ایم مصدر علم را یکی یکی تدوین کرده ایم و تا اندازه قابل توجهی توانسته ایم اینها را ارزیابی، تصحیح و پالایش کنیم؛ البته به اندازه بشری خودمان تصحیح کرده ایم. اصل توجه به این مطلب خیلی خوب است و چون اول کار است طبیعتاً مشکلاتی وجود دارد که به تدریج درست می شود. معتقدم که در حقیقت این کار همان هدفی است که ائمه علیهم السلام دنبال می کرده اند.

رهنامه: بحث رجال را تا زمان آیت الله خویی (ره) پیش آوردید اما به آیت الله بروجردی (ره) اشاره ای نفرمودید. مگر مکتب آیت الله بروجردی از نجف گرفته نشده؟

استاد: البته آقای بروجردی تحقیقات فقهی و اصولی دارد اما شاید به دقت مرحوم نائینی (ره) نباشد. ایشان بحث عمل اصحاب را یک طور دیگری مطرح کرده اند؛ بلکه فتوی اصحاب را اضافه کرده و کاری با عمل اصحاب ندارند مثلاً اینکه در «فقه الرضا» آمده باشد؛ این غیر از عمل است. مثلاً ایشان اگر یک مطلبی در «المقنعه» صدوق باشد و اصلاً روایت هم نداشته باشد را نیز قبول می کنند. آقای بروجردی مقداری هم روی جزئیات اسانید کار کرده اند اما مبانی و توضیحات کلی را در کتاب های ایشان زیاد ندیده ام. البته در مقدمه ای که بر کتاب «جامع الرواه» نوشته اند بعضی از ریشه های مباحث رجالی را تا حدّی بیان کرده اند که بد نیست؛ اما عرض کردم آقای خویی در هر سه قسمت خوب وارد شده است. تحقیقات اصولی و فقهی آقای خویی خوب است و یک بابی را در توثیقات عامه باز کردند که با وحید بهبهانی یا حاجی نوری خیلی متفاوت است. مثلاً شاید ما در عبارات شهید اول داشته باشیم که فلانی «من اصحاب الاجماع» اما به صورت جوّ علمی نیست. این جوّ علمی تقریباً از زمان وحید بهبهانی شکل گرفت. قبل از ایشان حدود صد و اندی سال، جوّ علمی اخباری ها قبول کل روایات بود و نیازی به بحث رجال نبود. الآن هم در زمان ما هستند عده ای که همه روایات را قبول می کنند. مخصوصاً عده ای از بزرگان مثل مرحوم نائینی (ره) که سعی می کند روایت را از نظر معنایی توجیه کند.

اگر خداوند متعال توفیق دهد ما دو سه بحث رجالی و فهرستی را در موضوع توثیق و تضعیف کار کرده ایم. ما معتقدیم که اسم بسیاری از روات، غلط ضبط شده است؛ چون ما آمده ایم ریشه های رجالی را بررسی کردیم. غیر از نام راویان مجهول و غیرمجهول ، بسیاری از اسم های مشترک خطا نوشته شده و اسم خیلی از اینها را تا جایی که توانسته ایم بررسی کرده ایم که فکر می کنم کمتر کار شده باشد. در موضوع فهرست هم مثلاً اگر بحث فهرستی در فهرست نجاشی آمده، آن را بررسی کرده ایم یا مثلاً اگر شیخ طوسی فلان راوی را جزو اصحاب امام صادق علیه السلام آورده، بررسی کرده ایم که خود عبارات شیخ قابل قبول است یا نه؟ یا مثلاً شیخ می گوید فلانی واقفی و فلان فطحی است؛ آیا این عبارت شیخ قابل قبول است؟

رهنامه: فرمودید که اهل سنت چون میراث مکتوب نداشتند به سراغ سند رفتند؛ اما در شیعه بعد از امام باقر و امام صادق علیهما السلام، میراث حدیثی مکتوب داریم. در حجیت خبر واحد چه تفاوتی میان میراث مکتوبی که شیعه دارد و میراث شفاهی که اهل سنت دارند، وجود دارد؟ آیا در روش فهرستی شیعه که بر مبنای میراث مکتوب است، نسبت به حجیت خبر واحد مسامحه صورت می گیرد؟

استاد: رابطه آنها در نتیجه گیری، عموم و خصوص من وجه است. ما در همین روش فهرستی، برخی اخبار را دیده ایم که ظاهراً شفاهی است. شواهد و نحوه خبر بر شفاهی بودن روایت دلالت دارد مانند روایتی که سکونی در کتابش آورده است و می گوید بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و حضرت را ناراحت دیدم؛ عرض کردم چرا ناراحت هستید؟ فرمودند خدا دختری به من داده است. این احتمال وجود دارد که این جریان شفاهی باشد و آن را ننوشته است. این نقل شفاهی با مثل عن جعفر، عن ابیه، عن آبائه، عن علی قال رسول الله تفاوت دارد و این نوع از خبر، نوشتاری بوده است.

همیشه این گونه نیست که مطالب یک راوی واحد را فهرستی بررسی کنیم و ممکن است آن را به صورت رجالی بررسی کنیم. در جایی که برای ما واضح شود یک مصدری بوده و بتوانیم روی آن کار کنیم، بحث های فهرستی جان می گیرد در غیر این صورت به بحث های رجالی برمی گردیم. امکان هم دارد که در آخر نتیجه مطلوبی حاصل نشود.

انتقال حدیث در یک یا دو طبقه، شفاهی بوده و بعد مکتوب شده است. برای نمونه، احادیث حریز از زراره از ابی عبدالله علیه السلام در باب نماز شفاهی است؛ چون امام علیه السلام شفاهی فرموده اند و هیچ شاهدی وجود ندارد که حضرت کتابی نوشته اند و به زراره داده اند و شاهدی هم نداریم که زراره این روایات را نوشته است. همچنین شاهدی بر تحویل نوشته های زراره به حریز وجود ندارد. در نهایت زراره به صورت شفاهی به حریز گفته -ولو خودش نوشته باشد- و حریز آنها را نوشته است. این نمونه، مطلب را برای ما خیلی واضح می کند. در نمونه دیگر احتمال دارد که معاویه بن عمار کتاب حج را به صورت مستقیم از امام صادق علیه السلام نوشته است اما کتاب زراره چطور؟ در فهارس اصحاب مانند کتاب نجاشی یا شیخ طوسی به زراره کتاب فقهی نسبت نداده اند. ما اقوال مثل مرحوم نجاشی که کتاب شناس بزرگی است را یکی یکی بررسی و شناخته ایم و حال شیخ و نجاشی را می دانیم و کیفیت طرقشان را می دانیم. بنابراین، معاویه بن عمار احتمالاً کتاب الحج را نزد امام علیه السلام نوشته اما آن مقداری که از صلاۀ زراره داریم ظاهراً نه امام نوشته و به او داده و نه او نوشته به حریز داده است، بلکه خود حریز نوشته است. به طور طبیعی بین این دو نوع نوشته تفاوت وجود دارد. مثال دیگر اینکه الآن شک کرده اند که چرا نجاشی اسمی از عمر بن حنظله نبرده است؛ البته جای شک نیست چون او کتاب نداشته است. شاگردش – داود بن حسین- کتاب داشته اما خود او دارای کتاب نبوده است. پس این روایت مفصّل عمر بن حنظله، شفاهی از امام صادر شده و ایشان درک کرده و پس از بازگشت به کوفه برای شاگردش داود بن حسین گفته و او کتابت کرده است. ممکن است در واقع عمر بن حنظله صاحب کتاب بوده؛ خوب دقت کنید؛ این حد العلم با حد الواقع گاهی با هم مطابق نیست. در نهایت آنچه به دست ما رسیده به صورت شفاهی رسیده است. اگر در کتاب رسیده بود در فهارس اصحاب می آمد.

سنی ها نمی توانند به این دقت این کار کنند. این کار ارزش حدیث ما را مشخص می کند که مستقیماً از طرف امام نوشته شده و یا با یک واسطه و یا از دو واسطه گذشته و بعد مکتوب شده است. در بعضی جاها به اعتقاد ما احتمال خیلی قوی وجود دارد که عرض کتاب صورت گرفته است. بعید است کتابی که سکونی به اسم خودش خدمت امام صادق علیه السلام عرضه کرده صحبت های امام باشد اما این نوشتار را به امام عرضه کرده و امام فرموده اند مشکلی ندارد.

رهنامه: اگر ثابت شود که بیشتر راویان حدیث ما راوی کتاب بوده اند، نه راوی حدیث و از آنجا که عرف در پذیرش ناقل کتاب نسبت به ناقل شفاهی تسامح بیشتری دارد؛ آیا می توان در حکم به توثیق آن توسعه بیشتری قائل شد؟

استاد: فهارس اصحاب ما از زاویه رجالی نوشته شده است. اگر کسی وارد شود و به شما کتابی بدهد، شما از زاویه حجیت نگاه نمی کنید چون زاویه حجیت را دارد. مثلاً رجال، شرح حال افراد از زاویه حجیت و وثاقت است، چون می خواستند به روایاتش عمل کنند و بحث بر سر وظیفه دینی بوده است.

غربی ها این همه کتاب در فهرست نوشته اند اما هیچ کدام مانند نجاشی ننوشته اند. غربی ها در بحث های فهرستی، نسخه شناسی، ارزش کتاب و ترجمه کتاب زحمت کشیده اند اما آنها هیچ وقت کتاب را از زاویه حجّیت و تعبّد بحث نکرده اند. نجاشی برای این می نویسد که ما به این روایت عمل کنیم یا نکنیم و در حقیقت فهرست ما و اسناد اهل سنت هر دو یک زاویه دارند.

ما یک اصطلاح «تراجم» داریم؛ شرح احوال زراره مانند زمان آمدن و مردن را اصطلاحاً تراجم می گویند اما از لحاظ دیگر مانند اینکه از امام باقر یا از امام صادق علیهماالسلام نقل می کند، کدام را قبول کنیم؟ نقل کدام شاگرد او را قبول کنیم؟ دو نوع بحث به وجود می آید؛ یک دفعه به عنوان راوی و دیگری به عنوان نوشتار. بحث از راوی می شود «رجال» و بحث از نوشتار «فهرست» است. پس هر دو از یک زاویه است و فرقی نمی کند. هفت تا علم در اینجا مطرح است که با هم تفاوت دارند؛ علم صحابه، انساب، رجال، فهرست، تراجم، تاریخ و سیره که منافاتی با هم ندارد.

پس این سؤال شما این طور نیست که یک نفر با کتابی وارد شود بعد بگوییم آقا چه کارش کنیم؟ آیا این کتاب را گرفته و به عنوان حجت قرار دهیم؟ اگر هم آن شخص کتاب را از یک راوی مانند جمیل نقل کرده به عنوان حجتی بینه و بین الله نقل کرده است و زاویه بحث یکی است. پس در بحث فهرستی ما این گونه نیست که یک نفر کتابی بیاورد البته گاهی این گونه بوده؛ لذا قبول نمی کردند می گفتند این کتاب (لم یسقط)، (وجد هذا الکتاب)، یا زیر زمین بوده یا (اشتری من الثوب)؛ اینها را در فهرست نوشته اند تا بین کتاب ها فرق بگذارند. تمام اینها بررسی شده است اما دید آقایان در فهرست همان نگاهی است که در رجال وجود دارد؛ در رجال روایت را به لحاظ راوی و در فهرست به لحاظ کتاب بررسی می کنند.

رهنامه: مبنای حدیثی اصول فقه روایت «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ‏ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»[5] است؛ اما وقتی کتاب های اصول فقه را بررسی می کنیم متوجه می شویم که به مرور زمان از روایت خالی شده اند. طبق برخی محاسبات در رسائل شیخ انصاری (ره) کمتر از چهل حدیث وجود دارد. نظر حضرتعالی در این موضوع چیست؟

استاد: اولاً، روایتی که فرمودید «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ‏ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ» خیلی مجهول است. اشکال اساسی در سند این روایت همان جامع بزنطی است. این روایت فقط در این کتاب آمده؛ مگر می شود این روایت مهم در هیچ کتاب دیگری نیامده باشد؟! ثانیاً، اصول از زمان علامه حلی (ره) مشهور شد و او نیز از سنی ها گرفته بود. وقتی که اخباری ها به اصول علامه حمله کردند؛ ملا محمدامین استرآبادی سعی کرد دقیقاً ابحاث اصول را در «الفوائد المدنیّه» یکجا بیاورد و ردّ کند. بعد هم سعی کرده خیلی از مسائل را به روایات استعانه کند. این راه، نزد اخباری ها رواج پیدا کرد مانند مرحوم عبدالله شبّر که اصول اصلی اش را از روایت آورده و چیزی خارج از آن نیاورده است. البته بعد از شیخ انصاری (ره) سعی شده که در اصول یک مقداری روایات بیاید اما این را باید قبول کنیم که اصول ما کمبود دارد و آیات و روایات آن زیاد نیست.

رهنامه: آیا حدیث باید وارد اصول فقه شود؟

استاد: بله؛ نکته اساسی این است که هیچ وقت ما به حدیث از زاویه فقهی نگاه نکرده ایم. حدیث در تمام معارف دینی تاثیر گذار است و معیار حجیّت حدیث در همه علوم یکی است. اینکه حدیث و معارف دینی را سه بخش کنیم و بگوییم مثلاً در اصول عقاید باید علم و یقین باشد؛ در الزامات فقه، حجت کافی است و در غیر الزامیّات -چه اخلاقیات و چه مستحبات- خبر ضعیف هم کفایت می کند، به نظر ما تمام نیست. بلکه از معارف گرفته تا اخلاق و کیفیت کفش پوشیدن، تاریخ، تفسیر و حتی اسنتاد یک مطلب به مصادر یهودی و مسیحی هم سند می خواهد و فرقی نمی کند. خبر، خبر است و فرقی نمی کند؛ علم منقول ما باید منبع خود ارتباط داشته باشد؛ فرق بین حق و باطل چهار انگشت است؛ این علم منقول ما که از راه سمع می آید باید بصری اش کنیم؛ این گفتارها را دیدنی کنیم. فرقی هم نمی کند در اصول و فقه و کلام و … همه جا این حکم جاری هست. همان گونه که حدیثی را در موضوع فقه مثلا طهارت یا نجاست خمر بررسی می کنیم؛ همین حدیث «علینا القاء الاصول علیکم التفریع» را نیز باید بررسی می کنیم؛ احادیثی که در باب برائت وارد شده، همه را بررسی می کنیم. ما احادیث احتیاط را که حدود 60 حدیث است را در درس اصول فقه بررسی کرده ایم؛ باب حجیت خبر واحد که حدود 90 روایت داشت از جامع الاحادیث خوانده و بررسی کرده ایم. متن، مصدر، سند و دلالتشان را با حوصله یکی یکی خوانده ایم. انصافاً حدیث اهل بیت علیهم السلام ثروت بزرگی است.

رهنامه: آیا راهی برای پذیرش برخی از روایات اهل سنت وجود دارد؟

استاد: محمد بن مسلم خدمت امام صادق علیه السلام عرض می کند افرادی که برخی افراد ثقه از رسول الله احادیثی نقل می کنند که مخالف کلام شماست. حضرت می فرمایند:

إِنَّ الْحَدِيثَ يُنْسَخُ كَمَا يُنْسَخُ‏ الْقُرْآن‏

یعنی مطلبی که از رسول خدا نقل کرده درست است اما مثلاً این روایت مربوط به سال پنجم هجرت بوده و رسول الله در سال هشتم، خلافش را فرموده و آن را نسخ کرده اند و اینها از نسخش خبر ندارند. این نشان می دهد که اصل قبول کلام آنها مسلّم است؛ لذا ما تعدادی از روایات آنها را که ممکن است در مصادر درجه دو و سه باشد می پذیریم اما ممکن است روایتی در منابع درجه یک آنها مانند کتاب بخاری باشد و نتوانیم قبول کنیم.

رهنامه: یک جوّ قرآن گرایی به وجود آمده که فکر می کنند باید به حدیث حمله کنند و آن را کنار بزنند. بعضی هم پیش بینی می کنند که وسعت زیادی پیدا کند. نظر حضرتعالی دراین باره چیست؟

استاد: قرآن گرایی وجود دارد؛ الآن هم عده ای در آن تندروی می کنند مثلاً می گویند نماز پنج گانه واجب نیست چراکه در قرآن آمده:

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْل‏[6]

با استناد به این آیه می گویند چون پنج تا نماز در قرآن نیامده لذا به جای آن، سه نماز صبح، ظهر و عشاء را می خوانند. این را مثال زدم تا بقیه جاها را حساب کنید. بدجوری به قرآن گرایی افتاده اند. اصلاً شریعت را به هم می ریزد و چیز درستی باقی نمی ماند. بینی و بین الله این تفکر خیلی مشکلات دارد.

رهنامه: نگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه قرآن اصل است و حدیث فرع آن و در سایه آن تفسیر می شود. دیدگاه شما در این موضوع چگونه است؟

استاد: اینها بحث هایی است که در روایات آمده است که احادیث مطابق با قرآن را قبول کنیم و احادیث مخالف را قبول نکنیم. روایات ما دارای روح و مضمون قرآنی است اما در دقیق بودن این ضابطه و معیار خوب باید دقت شود. این مطلب که خبر ثقه کلاً حجت است و اگر ثقه بود باید قبول کرد و اگر ثقه نبود نباید قبول کرد مورد پذیرش عقلاء نیست. بلکه عقلاء اجمالاً به خبر ثقه عمل می کنند و این ضابطه آن قدر دقیق نیست.

این تعریف برای خبر، اجمالی است نه دقت، نه مرزبندی، همین که اجمالاً روح خبر، روح قرآنی باشد و مضمون آن مضمون قرآن و سنت باشد کفایت می کند بلکه قمی ها بالاتر از این را قبول داشتند که مضمون روایت مضمونی باشد که در مکتب اهل بیت علیهم السلام و تشیع باشد. لذا مجموعه قراین -چه قراین صدور و چه قراین مسموع- را به طور طبیعی به سه دسته تقسیم می کنیم:

اول: قراین عقلی؛ یعنی با شواهد تاریخی، عقل انسان و تاریخ سازگار باشد و حکم غیرطبیعی نباشد.

دوم: شواهد دینی؛ یعنی شواهد اسلامی مانند قرآن و سنت عام رسول خدا صلی الله علیه وآله؛ شواهد گاهی به زمان رسول خدا و گاهی به اهل صحابه، تابعین و فقها برمی گردد.

سوم: شواهد مذهب.

ما می گوییم موافقت کتاب و سنت یکی از شواهد است. شاهد، مثل دلیل نیست که دقیق باشد بلکه دلیل دقیق است. البته آقای خویی می گوید ما شاهد نداریم و سیره عقلا را دلیل می داند که بنا بر آن خبر ثقه حجت است و خبر غیر ثقه هم حجت نیست. از روایات این معنا در نمی آید که موافقت کتاب و سنت را دلیل بگیریم، یعنی دقیقاً محاسبه کنیم که موافق هست یا نیست اما از روایات این مطلب درمی آید که موافقت کتاب و سنت اجمالاً شاهد است. آنچه در ذهنتان هست، مرزبندی است. این مطابقت با کتاب، مرز نیست بلکه شاهد است؛ یعنی مطابق با روح کتاب و روح سنت باشد و از حرف های اهل کتاب و مسیحی ها و یهودی ها و بنی اسرائیلیات خالی باشد. مثلاً خیلی جاها به خبر ثقه عمل می کنیم اما مرز نیست. بعضی جاها یک ثقه می آید و یک مطلبی را بیان می کند اما ما می دانیم اشتباه نقل شده و قبول نمی کنیم. این طور نیست که تا ثقه بود چشممان را ببندیم و تمام شد. فرق بین مرز و شاهد در همین جاست. در بررسی روایاتِ مخالفِ کتاب، آخرین نتیجه ای که به ذهنمان رسید این است که مرزبندی نیست بلکه شاهد است.

رهنامه: بعضی ها برای نپذیرفتن روایات اهل سنت به حدیث «فَإِنَّ مَا خَالَفَ‏ الْعَامَّةَ فَفِيهِ الرَّشَاد»[7] تمسک کرده و به صورت مطلق همه احادیث آنها را ردّ می کنند. نظر حضرتعالی در این باره چیست؟

استاد: این عبارت که رشد در مخالفت با عامه است در روایت عمر بن حنظله است و آن شرح مفصلی دارد. این شخص اهل کوفه است و تفکّر امیرالمؤمنین علیه السلام حتی بین اهل سنت کوفه رایج بوده است. الآن در بین اهل سنت به مکتب کوفه، مکتب عبدالله بن مسعود و علی ابن ابی طالب علیه السلام گفته می شود. در این روایت امام علیه السلام می فرمایند که این سنی ها کلمات علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدند و خلافش را اخذ کردند. البته این مرز نیست یعنی بعضی موارد را در کوفه می بینید که با امیرالمؤمنین علیه السلام عمداً مخالفت می کنند و همه موارد را شامل نمی شود. اصلاً روایت عمر بن حنظله در مقام بیان مقوّمات حجّیت است نه مرجّحات احدی الحجتین؛ ما توضیح مفصّلی برای این روایات داده ایم که اینجا جایش نیست.

رهنامه: فرمودید که به خاطر عدم نیاز، بحث رجال در شیعه خیلی دیرتر از اهل سنت شروع شد. شیعه در درایه یا مصطلح الحدیث چگونه عمل کرده است؟

استاد: درایه هم بعداً آمد که شهید ثانی (ره) از روی حرف های سنی ها نوشت. البته پسرش «صاحب معالم» در مقدمات دوازده گانه کتاب «منتقی الجمان» به مسائل حدیث، رجال و قواعد کلی پرداخته که این مطالب خیلی شیعی است. انصافاً مقدمات ایشان بیشتر به شیعه نزدیک است اما درایه پدرش، سنی تر است.

رهنامه: در زمان حاضر ضرورتی برای تدوین یک درایه شیعی وجود دارد؟

استاد: این اصطلاحات به درد شیعه نمی خورد. شهید ثانی و پسرش حدیث را به چهار دسته صحیح، حسن، موثق و ضعیف تقسیم کرده اند که با حدیث ما نمی سازد. این اواخر که در درس آقای خویی(ره) بودیم خیلی وقت ها از اصطلاح معتبر و غیر معتبر استفاده می کردند و حدیث را به چهار دسته تقسیم نمی کردند. بعضی ها بعد از مرحوم علامه قوی را هم اضافه کرده و حدیث را به پنج دسته تقسیم کردند که هیچ دلیلی برای این تقسیمات چندگانه نداریم. تقسیمات بعدی مانند معلول، معزل، شاذّ و نادر و … هم دلیل خاصی ندارند.

استاد: در پایان بحث از شما (رهنامه) که این فرصت را مهیّا کردید تشکر می کنم.

رهنامه: بنده از طرف مرکز تخصصی علوم حدیث و مجله رهنامه از حضرتعالی تشکر فراوان دارم و امیدوارم حوزه روز افزون از برکات علمی شما مستفیض شود.

 

پی نوشت ها:

[1]. الکافی، ج1، ص129

[2]. فهرست نجاشی، ص 215، رقم561

[3]. حجرات، آیه6

[4]. الکافی، ج1، ص129

[5]. وسائل الشیعه، ج27، ص62

[6]. اسراء، آیه 78

[7]. الکافی، ج1، ص171

پاسخ دهید: