شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 21+22 / محدث نوری » پای منبر نور؛ گزارشی از منبر محدث نوری
پای منبر نور؛ گزارشی از منبر محدث نوری | محمدحسین فروغی
409 بازدید

تصوّر نشستن پایِ منبر وعظ و شنیدن خطابه از بزرگانی که ما همواره تصویر اندیشه ایشان را در قاب متن و کتاب دیده‌ایم به خودی خود جذاب و جالب است به‌خصوص اینکه واعظ و سخنران مجلس، محدّث نوری صاحب کتاب لؤلؤ و مرجان-کتابی ارزشمند در باب آداب سخنوری- باشد. آنچه تقدیم محضرتان می‌شود متن یکی از دو سخنرانی باقیمانده از مجموع سخنرانی‌های محدث نوری است که شیخ محمد حسین کاشف الغطا آن را به زبان عربی تقریر کرده است. بر‌اساس گزارش مرحوم آقا بزرگ تهرانی هر هفته روزهای جمعه مجلسی در منزل محدث برگزار می‌شده و افراد مختلفی برای استفاده از منبر ایشان حاضر می‌شده‌اند و متن منبرها نیز توسط همین افراد که عمدتا از فضلای حوزه سامرا بوده‌اند تقریر می‌شده است. نکته جالب اینجاست که شکل چینش این منبر که با موضوع تقوا و در آستانه ماه محرم ایراد شده است شباهت بسیاری با منبرهای امروزی دارد. ورودیه منبر با آیه 18 سوره حشر بوده و با مرثیه سیدالشهدا پایان می‌یابد.

بسم الله الرحمن الرحیم

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ[1]

این آیات  کریمه و کلمات بزرگ، از آیات والامقام روشن و درخشان است که به بیان شافی سخن می‌گوید و مؤثرتر و رساتر از آن در موعظه نمی‌توان یافت. خدای سبحانه و تعالی در آن آیه دو بار به تقوا امر فرموده و دستوری فراگیر برای تمام افراد مکلف در تمام حالات و شؤون آنها در بر دارد. خدای سبحان امر به تقوا را با حرف «لام امر» به‌طور مؤکّد همراه نموده و به صورت فعل مضارع شبیه به جمله اسمیه آورده است. حاصل ترجمه آن به زبان ساده آن است:« ای مکلّفان! باید به خدا  ایمان آورید؛ به ربوبیت او، نبوت پیامبرش اقرار کنید؛ بدان چه آورده – از نشور و معاد بعد از فنا و پایان گرفتن عمر جهان- معتقد شوید. پس از آن باید بنگرید بدانچه برای فردای خود پیش می‌فرستید، یعنی برای روز قیامت که روز دشواری‌ها‌ست.»

روش محاسبه

چگونه بنگریم؟ انسان هر روز بنگرد به کارهای آن روز، هفته، ماه، سال، بلکه تمام عمر؛ و کردارهای خود، از وسوسه‌های درون سینه، خطورات قلبی، کلمات جاری بر زبان، حرکات گوشه‌های چشم، کارهای اعضا مانند دست و پا و اندام جنسی و دیگر اعضای بدن را که می‌توان بدان استناد کرد، نیک بنگرد. بدانید که تمام اینها ثبت و ضبط شده و نزد کسی نگاهداری شده که هیچ چیزی از دایره دید و آگاهی او دور نیست. اگر پنهانش کنید می‌داند. اگر آشکارش دارید می‌نویسد. بلکه او درون شما را بهتر از خودتان می‌داند، که صحت یا فساد آن و نیت فاعل فعل چیست. پس از مقدمات مربوط، لازمه این فکر و نتیجه این نظر، آن است که انسان به کارهای زشت خود نظری بیفکند. اگر کاری مربوط به حق الله باشد، از آن استغفار و توبه کند؛ مانند توبه کسی که به معصیتی نمی‌اندیشد، در درون خود قصد بازگشت به گناه را ندارد، نسبت به خدای خود استهزاء کننده نیست، از گناهش استغفار می‌کند؛ آنگاه وقتی فرصت یافت، پیمان قلبی با خدایش می‌بندد و عزم خود را بر عمل صحیح استوار می‌کند. نباید انسان در خیال خود آورد که توبه، منحصر به گفتار زبانی و عزم قلبی است، بلکه بر سالک لازم است که توبه را در نهایت تضرع و پناه بردن به خدا و گریه از خوف خدا و خشیت از او ادامه دهد. باید به آنجا برسد که  به نشانه‌های قبول دست یابد و ضرورت طاعت و گریز از گناه برایش ملکه درونی شود؛ ریشه‌کنی درونی آن حالت ثابت و فسخ‌ناپذیر در ذهن او شود؛ سپس به خداوند اطمینان یابد و در برابر خدایش تواضع کند و همراه با کسانی که به او توکّل کرده‌اند، به بارگاه الهی روی آورد. اما اگر گناه او به حق الناس مربوط شود، حق ضایع شده را در صورت امکان به صاحبش ادا کند وگرنه از طرف او صدقه دهد و اگر نتواند برایش استغفار کند و عزم خود را استوار آرد که پس از آن در چنان وضعی دست از گناه باز دارد. در مرحله بعد، به حسنات خود بنگرد، که آیا بایش باقی مانده یا وبال گردنش شده است؟ زیرا هر کار نیکی را گناه یا گناهانی  است که آن را نابود می‌کند، آن را به باد فنا می دهد یا به دیار عدم می‌افکند! یا به کارنامه فردی دیگر می‌فرستد، به دلیل ظلمی که صاحب کار خیر در حق آن شخص روا داشته یا به دست یا زبان به او تعدی کرده است.

یک اشاره

اشاره به این نکته دارد آنچه در اغلب نسخه‌های صحیفه سجادیه آمده که امام سجاد علیه السلام  به پیشگاه خدایش عرضه می‌دارد: « وَ أَنْ تَجْعَلَ مَا ذَهَبَ‏ مِنْ‏ جِسْمِي‏ وَ عُمُرِي فِي سَبِيلِ طَاعَتِك‏»[2] یعنی: کارهای نیک مرا به دلیل گناهانم محو و نابود مفرما. »

احتمال دیگر

احتمال دارد که کلمه « غد » در آیه معنای دیگر داشته باشد؛ یا آیه اشاره به هر دو معنا باشد، چنان که شأن کتاب سترگ خداست که معانی و بطون زیاد را در کالبد یک لفظ  یا یک آیه جای می‌دهد؛ این مطلب در جای خود بیان شده است؛ آن احتمال این است که بگوییم مراد از کلمه «غد» در آیه زمان دوم است نسبت به زمانی که در آن هستیم که در اصطلاح، آینده می‌نامیم. در آن صورت، معنای آیه این است: هر انسانی حتما باید بنگرد که چه خیری پیش می‌فرستد و آن را مهیّا بدارد برای زمانی که پس از زمان حال او می‌‌آید و این بابی گسترده و بزرگ است.

کلید خوبی‌ها و بدی‌ها

تمهید این مقدمه: هر کسی کلیدی در اختیار دارد که تمام خیر در این کلید است. رها کردن این کلید، آغاز تمام بدی‌هاست و سستی نسبت بدان، منشأ همه رذایل است. اگر بخواهی ببینی این مطالب درست است یا نه، بنگر به ویژگی‌هایی مانند: عُجب، حسد، کبر، ریا و مانند آنها؛ آیا برای آنها علّتی می‌یابی جز آنچه گفته شد؟ کاش انسان به قطع بداند – بعد از تأمل و اندیشه – که منعم حقیقتا خداست؛ اوست حکیمی که عبث از او سر نمی‌زند؛ هیچ کاری دور از مصلحت راجح از او صادر نمی‌شود؛ او کریمی است که فقط به فضل خود می‌بخشد و به عدل خود باز می‌دارد و رزق دادن یا بازداشتن کسی از روزی، همه بر اساس حکمت‌هایی است که خود داناترین نسبت به آنها است؛ و اندیشه‌های نارسای ما، کوتاه‌تر از آن است که به تدبیر و حکمت‌های تقدیر او برسد. کسی که خود را برای این مقدمه آماده سازد و آن را در گنجینه درون خود مهیّا کند، سپس روز آینده به اهل نعمت بگذرد؛ حسد او به غبطه بدل می‌شود و به جای رشک بردن، از خدای خود می‌خواهد که مانند آن نعمت که به دیگری داده، یا بهتر از آن را به او بدهد.

همین‌گونه است زمانی که انسان به یقین بداند و به کشف حقیقی برسد که تمام اعضا و جوارح او – از دست و پا و چشم – و تمام آنچه در اختیار دارد و سرمایه او و تمام خیری که برای او و به دست او  روی می‌دهد؛ بلکه اصل وجود او، نفس و روح او؛ همه از ناحیه خدای تعالی است، و در قبضه اوست؛ اگر بخواهد قبل از اینکه چشم به هم بزنی، همه را نابود می‌کند و همه را « عدم محض » می‌گرداند. در این حال، اگر در روز آینده‌اش کاری نیک انجام دهد، محال است که عُجب، او را فرا گیرد یا منّتی از آن کار بر خدا داشته باشد؛ بلکه پیوسته فروتنی، تواضع، شکر در برابر خدا، قبول منّت‌های الهی و اعتراف به احسانش در او فزونی می‌گیرد. همین‌گونه است وقتی یقین کند که تمام نعمت‌هایی که در دست مردم است و همه امور – از بلندی، پستی، عزت، ذلت، دارایی، ناداری – همه از ناحیه خدای تعالی می‌رسد و به او باز می‌گردد.کسی که خود را برای این مقدمه آماده کند، محال است که برای کسی ریا کند. برای چنین کسی ستایش و نکوهش مردم یکسان است و  توجه و تحقیر مردم یکی است؛ چرا‌که  او کار را سپرده به کسی که کار در دست اوست و همین‌گونه است دیگر رذائل و ملکات، که فرصت بیان یکایک آنها نیست. این مقدمه، در عبادات، ضرورت بیشتر و وجوب اکید‌تر می‌یابد، بلکه روح طاعت‌ها است. همین سان، بدترین رذائل و دشوارترین آنها، حبّ جاه و حبّ ریاست است، که در رأس همه خطایا و پدر بلایا است. این رذیله، درد پنهانی  و سپاه مخفی شیطان است. این درد بزرگ، با صاحب خود چه می‌کند؟ امور دور از دسترس را برایش نزدیک می‌سازد؛ کارهای نزدیک را دور می‌دارد؛ سبب قطع رحِم می‌شود؛ پرده بر دیدگان او می‌اندازد؛ عقل او را از او می‌گیرد و قلبش را بیمار می‌‌کند.

چگونه بنگریم؟ انسان هر روز بنگرد به کارهای آن روز، هفته، ماه، سال، بلکه تمام عمر؛ و کردارهای خود، از وسوسه‌های درون سینه، خطورات قلبی، کلمات جاری بر زبان، حرکات گوشه‌های چشم، کارهای اعضا مانند دست و پا و اندام جنسی و دیگر اعضای بدن را که می‌توان بدان استناد کرد، نیک بنگرد. بدانید که تمام اینها ثبت و ضبط شده و نزد کسی نگاهداری شده که هیچ چیزی از دایره دید و آگاهی او دور نیست. اگر پنهانش کنید می‌داند. اگر آشکارش دارید می‌نویسد. بلکه او درون شما را بهتر از خودتان می‌داند، که صحت یا فساد آن و نیت فاعل فعل چیست.

در نتیجه: او می‌شنود، اما با گوش‌های ناشنوا و می‌بیند، ولی با دیدگان نابینا. شهوت‌ها پرده عقل او را دریده و (محبت) دنیا دل او را میرانیده و درون او چنان دلبسته دنیا شده که هیچ تذکر الهی بر او کارگر نشود، هیچ عاملی او را از کار زشت باز ندارد. بدین روی می‌بینی بعضی پادشاهان و حاکمان را که فرزند، پدر را می‌کشد و پدر، فرزند را. نه به نسبت خانوادگی می‌اندیشند، نه به خویشاوندی، نه روابط انسانی، نه به پاداش‌های الهی. گاهی اوقات، کار به آنجا می‌کشد که  عشق به یک شیء انسان را کور و کر می‌کند تا آنجا که فریاد «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏»[3] بر می‌آورد و پلیدی‌های درون خود را از یاد می‌برد، که کمترین آنها همان است که روزی چند بار، ناچار، او را به بیت الخلاء می‌کشاند. بلکه گاهی از دانسته‌های قطعی خود غافل می‌شود و با آنها مانند آثار مشکوک– بلکه مجهول – رفتار می‌کند.

یک حکایت

ندیدی منصور دوانیقی را که گرفتار خذلان الهی شد و شیطان به یاری او شتافت، چه کرد با زبان گویا و راستین الهی، لسان الله الناطق، امام صادق صلوات الله علیه، که – صرف‌نظر از مقام امامت – بزرگ‌ترین شخصیت بنی هاشم بود؛ بلکه منصور، خود مقام والای امامت امام صادق علیه السلام را بیش از دیگر مردم زمان خود‌ می‌شناخت و نسبت به جلالت قدر حضرتش در نظر خدا و مردم، بیش از دیگران آگاهی داشت. امام صادق علیه السلام، خود، روزهای آوارگی و فقرشان را به آنها یادآوری کرده بود. زمانی که عبدالله بن الحسن بن الامام الحسن علیه السلام (مشهور به عبدالله محض) و دو پسرش محمد (مشهور به نفس زکیه) و ابراهیم (معروف به ابراهیم امام)  با امام صادق علیه السلام برای قیام در برابر بنی امیه مشورت کردند، حضرتش فرمود: «انه سَیَلیها صاحبُ القباءِ الاَصفر»، یعنی منصور مخذول که آن زمان به قدرت نرسیده بود، بلکه تصور هم نمی‌کرد. در جاهای دیگر نیز خبرهای امام صادق سلام الله علیه به گوش منصور رسیده بود که از آینده خبر داده بود که از حکومت آینده او خبر داده بود. تا آنجا که خود آن پلید، زمانی که از طرف فرزندان عبدالله کار بر او دشوار شد، گفت: « پس چه شد سخن صادق این خاندان که می‌گفت، کودکان این خانواده– بنی عباس – بر فراز منبر بازی خواهند کرد؟»

با این همه وقتی بر کار مسلّط شد و به قدرت رسید و وعده الهی تحقق یافت، کمترین برخورد او با امام علیه السلام آن بود که: «در نیمه شب فرستاد تا حضرتش را بیاورند، در حالی‌که آن بزرگوار در محراب عبادت بود. از دیوار بالا رفتند و حجت خدا را بدون عمامه و با پای برهنه نزد منصور بردند، در حالی‌که امام صادق علیه السلام  بیش از شصت سال داشت. حضرتش را با همان موی سر و محاسن سفید، نزد منصور پلید نگاه داشتند. او شمشیر در دست داشت و هرچه امام بزرگواری و متانت به خرج می‌داد، بر جرأت و جسارت او افزوده می‌شد؛ تا آنجا که کلمه‌ای گفت که اگر تمام آسمان‌ها بر زمین می‌افتاد، جا داشت. گفت: ای جعفر! حیا نمی‌کنی که میان مسلمانان تفرقه می‌اندازی و می‌خواهی بذر فتنه بکاری؟

امام فرمود: به خدا سوگند چنین کاری نکرده‌ام و نمی‌کنم.

او نامه‌هایی نشان داد و گفت: این نامه‌های توست به اهل خراسان که آنها را به بیعت خود فراخوانده‌ای!

حضرت فرمود: به خدا سوگند، اینها نامه‌های من نیست و من از آنها خبر ندارم. من از آغاز عمر، طمعی به این کار نداشته‌ام، چه رسد به این مرحله عمرکه اجل من نزدیک شده است. اینک به من مهلت بده که مرگم فرا رسیده و دوره‌ام به سر آمده است.» شگفتا از حلم این امام همام که افلاک از شدت سنگینی چنین سخنانی می‌لرزند و فرشتگان از هول این افترائات، به رعشه می‌افتند! شگفت‌تر از آن وقاحت این فاجر و قساوت قلب اوست و جرأتی که بر خدایش دارد! شگفت‌تر از این دو امر، حلم خدایی است که یاور اولیای خویش است، که چگونه دست از منصور بازداشته، با اینکه از این برخوردهای هولناک خبر دارد و در پیش چشمان او روی می‌دهد!

به هر قيمت

کتابها و آثار بزرگان دين برايش آنقدر اهميت داشت که حاضر بود براي حفظ آنها از هر چيزي بگذرد؛ حتي لباسهايش. يک روز هنگام عبور از بازار کاظمين نسخه‌اي از يکي از اصول اربعمأه را دست زني ديد که آن را براي فروش گذاشته بود. قيمت زن براي کتاب بيش از پولي بود که ميرزا همراه خود داشت. وقتي مطمئن شد که پولي براي خريدن کتاب ندارد فکر تازه‌اي به ذهنش رسيد. زن از پارچه قبا خوشش آمد. کتاب را در دست ميرزا گذاشت و پول و قبا را از او گرفت. شوق يافتن کتاب همه وجودش را در بر گرفته بود. گرماي داشتن کتاب‌، تنِ رنجورش را از سرماي هوا حفظ مي‌کرد.

داستان ما

به سخن خود باز‌گردیم. این مقدمه در باب طاعت‌ها لزوم شدیدتر و وجوب محکم‌تری می‌یابد، بلکه روح و حقیقت آن است. پس بنگر به این معجون خدایی و مرکب آسمانی– یعنی نماز – که خداوند، آن را ستون بهترین و کامل‌ترین دین خود قرار داده و معراج اهل ایمان را چنین مقرر داشته است.

مؤذن تو را به سوی خدا فرا می‌خواند و برای رفتن به بارگاهش  دعوت می‌کند، و ندا بر می‌آورد که: بشتاب…. بشتاب….. بشتاب…. حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل و این دعوت را چند بار تکرار و تأکید می‌کند، با تمام معانی که این کلمات دارد و در این مختصر نمی‌گنجد.

اینک، آیا قبل از ورود به این سراپرده نور، زمینه آن را در درون خود مهیّا کرده‌ای که مالک الملوک، تو را برای ورود به بارگاه خود اجازه داده و برای نجوا کردن با خود شایسته‌ات دانسته، تا نیازهایت را به او بگویی…

این در حالی است که او نورالنور است و منوّر النور و اصل هیبت و جمال است و معدن عظمت و جلال….

و تو؛ منبع آلودگی‌ها و جایگاه زشتی‌ها و آفت‌هایی.

تو، همانی که مولایت – که آغاز و انجام امر تو را بهتر از خودت می‌داند- در باره‌ات فرمود: «از نطفه‌ای گندیده آغاز کرده‌ای، سر انجام به مرداری زشت می‌رسی و در این میان بار آلودگی‌ها را با خود به هرجا می‌بری»

بنده ضعیف بینوا! چه نسبتی تو راست با چنان پادشاه بزرگ و والاقدر؟!

منزّه است خدا! هیچ نسبتی در این میان نیست، حتی به اندازه یک پر کاه یا به قدر یک سر سوزن. مَثَل او با ما، مانند پادشاهی بسیار والامقام است که به چوپانی یا آشپزی اجازه ورود در مجلس خود بدهد. نه، این مثل نیز گویا نیست؛ به تعبیر قرآن: «و لَهُ الْمَثَلُ‏ الْأَعْلى‏»[4]

حال؛ اگر آن چوپان یا آشپز دارای فهم و درایت باشد، برای ورود به مجلس سلطان، سر و صورت خود را تغییر می‌دهد، خود را آراسته می‌کند، لباس نو و پاکیزه می‌پوشد، آلودگی‌ها را از خود می‌زداید.

بدین حال، وارد مجلس سلطان می‌شود، با نهایت ادب در گوشه‌ای می‌نشیند، تمام حواس و فکر خود را به کار می‌گیرد که مبادا اسائه ادب از او سر بزند، کلام خود را مواظبت می‌کند، به هیچ چیز جز عظمت سلطان نمی‌اندیشد و سلطان  را سپاس می‌گوید که با وجود رتبه پایین و عدم لیاقت، او را به حضور پذیرفته است.

اما اگر این فرد، نافهم باشد، با همان لباس کار کثیف و بی‌توجه به آداب، وارد مجلس سلطان می‌شود، در حالی‌که به آشپزخانه یا گله خود و پشم و فضولات آنها  می‌اندیشد!

تو را به خدا سوگند می‌دهم! تفاوت برخوردهای پادشاه را در این دو برخورد، می‌بینی؟ چگونه نسبت به فرد اول، با هدایا و تحفه‌ها روبرو می‌شود؛ اما  دومی را از در می‌راند و به او بی‌توجهی نشان می‌دهد!

حالت ما بسیار به آن چوپان و آشپز ماننده است؛ که در پیشگاه پادشاه پادشاهان دنیا و آخرت قرار می‌گیریم، در حالی‌که به تمام مسائل دنیوی و کالاهای گذرای مادی می‌اندیشیم که از کجا به دست آوریم و چگونه روی هم انباشته کنیم و به آن ببالیم؛ مانند همان چوپان که در حضور سلطان سلاطین به پشم و سرگین گوسفندانش می‌اندیشد و از چنان جایگاه بلندی که یافته، غفلت دارد!

می‌توانی بنگری به حال خودت، اگر تو را نزد حاکم شهر فرا خوانند – و نه حاکم کشور – که یک روز به تو اجازه ورود دهد. چگونه حواس خود را جمع می‌کنی؟ نفس خود را در سینه نگاه می‌داری؟ لباس مرتب و آراسته می‌پوشی؟ به جایگاه و قدر و مقامی که داری می‌اندیشی.

اینک ژرف بنگر و نیک بیندیش!

تا چه زمانی می‌خواهی در بارگاه سلطان سلاطین راه‌یابی، اما به همه جوانب توجه کنی بجز آن بزرگ بزرگان؟ تا کی می‌خواهی محبت او را با دشمنی پاسخ‌گویی؟ و در برابر دوستی او بی‌توجه باشی؟ و چنان با او رفتار کنی که گویی بر او حق سرکشی و تکبر داری؟

بس والامقام است خدا! شگفتا که چه قدرتی دارد در عین بردباری! چه تواضعی دارد در عین جرأتی که از بنده ناتوان  بر گناه می‌بیند! در حالی‌که بنده در سایه حمایت او مقیم است و در فضای فضل او زندگی می‌کند. او فضل خود را از تو دریغ نداشته و پرده پوشش را همچنان بر بدکاری‌هایت نگاه داشته است. از کرم او هیچ چیز – گرچه به اندازه یک چشم به هم زدن – غافل نیست. همواره نظر عنایت بر ما دارد: از نعمتی که نو می‌کند، بلایی که برطرف  سازد یا بدکاری که می‌پوشاند.

به خدا سوگند، اگر این ویژگی در میان دو تن بود که در قدرت و نیرو به یک درجه‌اند، نخستین کسی بودی که خودت را به دلیل اخلاق زشت و کردار نامناسب محکوم می‌کردی.

او نامه‌هایی نشان داد و گفت: این نامه‌های توست به اهل خراسان که آنها را به بیعت خود فراخوانده‌ای!

حضرت فرمود: به خدا سوگند، اینها نامه‌های من نیست و من از آنها خبر ندارم. من از آغاز عمر، طمعی به این کار نداشته‌ام، چه رسد به این مرحله عمرکه اجل من نزدیک شده است. اینک به من مهلت بده که مرگم فرا رسیده و دوره‌ام به سر آمده است.» شگفتا از حلم این امام همام که افلاک از شدت سنگینی چنین سخنانی می‌لرزند و فرشتگان از هول این افترائات، به رعشه می‌افتند! شگفت‌تر از آن وقاحت این فاجر و قساوت قلب اوست و جرأتی که بر خدایش دارد! شگفت‌تر از این دو امر، حلم خدایی است که یاور اولیای خویش است، که چگونه دست از منصور بازداشته، با اینکه از این برخوردهای هولناک خبر دارد و در پیش چشمان او روی می‌دهد!

پس برحذر و به هوش باش! ای سالک راه! از اینکه نسبت به اعمال خود بی‌توجه باشی. در هر حال که هستی، او را بر خود مقدّم دار تا هم خودت سالم مانی و هم مردم از تو در امان مانند. زیرا این‌گونه خصومت‌ها، کینه‌ها، فتنه‌ها و جنگ‌های کوچک و بزرگ، همه از ترک عمل به آیه شریفه – که در صدر کلام تلاوت شد – آغاز می‌شود.

حتی زمانی که قصد ورود به مجلس را داری، پیش از ورود، شأن و اندازه خود را در نظر گیر؛ از حدّ خود تجاوز مکن؛ خود را بر دیگران تحمیل مکن تا گرفتار لغزش نشوی و این مقدّمه که برای کارهای توست، مقدمه‌ای بر معاد و بازگشت تو خواهد بود.

از همین‌جا روشن می‌شود که با آیه‌ای روبروییم بس سترگ، پندی رسا، با تربیتی نیکو و تذکری شایسته.

ممکن است که آیه اشاره به هر دو معنای یادشده داشته باشد. امر اول به تقوا اشاره به مقدمه اعمال دارد و امر دوم، اشاره به مقدمه معاد.

اگر کار را بر اساس سنت جریان دادی، به شاخه‌های آن دست زدی و آداب آن را  در احوال و اعمال خود- تا حدّ امکان – پذیرفتی، از کسانی هستی که به رحمت الهی امید می‌بری، برای ورود در مجلس سلطان با حاشیه و برگزیدگانش شایستگی می‌یابی؛ یعنی از کسانی که لایق آن‌اند که نعمت و پاداش الهی آنها را در بر‌گیرد.

مبادا چنین نباشی، نه به شیوه اهل گمان عمل کنی، نه به شیوه آنها که در دنیا جز خوردن و خوابیدن و نکاح و رفتن و آمدن و بازیچه و سرگرمی و جمع مال به چیزی عقیده دارند؛ نه مانند کسانی که  بازگشت و برانگیختگی و حساب و کتاب و سؤال و جواب و بهشت و دوزخ را فقط در حدّ لقلقه زبان باور دارند نه بیشتر!

اگر چنین باشی، حالت تو – خدا چنان روزی نیاورد – مصداق آیه بعدی است که هشدار می‌دهد:

« وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[5]

این است جایگاه نومیدان و زیانکاران و اهل خسران و حرمان. خدای منّان وقتی کسی را – به جبران کارهای زشت عمدی – از یاد ببرد، فیض و یاری خود را از او باز می‌دارد، توفیق از او می‌گیرد و او را به خود وا می‌گذارد.

آنگاه چنین کسی هلاک می‌شود و دیگران را به وادی هلاک می‌کشاند؛  گمراه می‌شود و گمراه می‌کند؛ و بر پرتگاه سقوط قرار می‌گیرد که از آنجا در آتش دوزخ می‌افتد.

به خدای بزرگ پناه می‌بریم از این حالت: مُهر خوردن بر دل و انحراف که درد بی‌‌درمان‌اند. در این حال، شفاعت شافعان سودمند نمی‌افتد؛ لذا می‌گویند: ما را نه شفیع و نه یار دلسوزی است. پناهگاه اوست و تکیه بر اوست، و همو ارحم الراحمین است.

اما امروز باید باید نیک بنگریم که برای فردایمان چه اندوخته‌ایم؛ زیرا هلال ماه محرم سر زده است؛ ماهی که قیامت آل رسول بر پا شده است، زهرای بتول در ماتم فرزند دلبندش داغدار شده است، حرمت خدا را نادیده گرفتند، پرده حرمت پیامبر و اولیای الهی را دریدند، حتی حرمت ماهی را که اهل جاهلیت نگاه می‌داشتند اینان پاس نداشتند.

مرثیه سیدالشهدا

اکنون باید ببینیم که آیا در نخستین روز محرم در درون خود، اندوهی افزون بر روز‌های پیش می‌یابیم؟

ما، شنیده‌ایم که:

« امام رضا علیه السلام در روز اول محرم به دنبال یکی از یاران خود فرستاد که مرثیه‌خوان بود. وقتی به خانه امام رسید، خانواده حضرتش گفتند که امام علیه السلام نمی‌تواند کسی را به حضور بپذیرد؛ زیرا دیشب که نظرش بر هلال محرم افتاد، از شدت اندوه، به حال اغما افتاده و همچنان در آن حال است.»

چگونه از ورود این ماه احساس غصه و سوگ نکنی؟ در حالی‌که در این ماه نواده پیامبر را کشتند و خانواده‌اش را به اسارت گرفتند. امام رضا علیه السلام فرمود: «ای پسر شبیب! ابوعبدالله ( امام حسین علیه السلام ) را کشتند، همان‌گونه که گوسفند را می‌کشند» وجه شباهت این دو، چیست؟

می‌دانیم که گوسفند را سیراب می‌کنند، آنگاه می‌کشند. اما امام حسین علیه السلام را تشنه لب کشتند!

گوسفند را از رگ‌ها می‌کشند، اما امام علیه السلام را از قفا سر بریدند!

سر گوسفند را قبل از آنکه بدنش سرد شود، نمی‌برند. ولی در مورد ابوعبدالله علیه السلام ذبح و قطع رأس همزمان انجام شد! هیچ عضوی از گوسفند را قبل از کشتن او جدا نمی‌کنند، ولی ابوعبدالله علیه السلام را زمانی کشتند که شمشیرها و نیزه‌ها بدن مبارکش را قطعه قطعه کرده بودند! گوسفند را به « قتل صبر» نمی‌کشند، ولی این جنایت را در حقّ فرزند پیامبر مرتکب شدند! بدین روی، هر‌چه می‌نگریم، وجه ‌شباهتی نمی‌بینیم. مگر اینکه مراد امام رضا علیه السلام، آن باشد که اباعبدالله علیه السلام را کشتند، بدون اینکه کشنده نسبت به قتل حضرتش اعتنا کند یا خبری از عظمت جنایت خود داشته باشد یا حرمتی برای مقتول بشناسد. و این همانند کشته شدن گوسفند به دست قصّاب است که کار خود را لازم  و واجب می‌داند. زیرا آن را کالایی در اختیار خود می‌داند. قاتلان حجت حق صلوات الله علیه نیز جنایت بزرگ خود را کاری لازم بر خود می‌دانستند! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به برادر بزرگوار خود فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله! هیچ روزی مانند روز تو نیست ای اباعبدالله! دوازده هزار شمشیر بر روی تو می‌کشند که تمام آنها کشتن تو را عبادتی می‌دانند که به سبب آن به سوی خدا تقرّب می‌جویند!»

الا لعنة الله علی الظالمین.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. حشر 18

[2]. صحیفه سجادیه، دعای ۳۲، پس از نماز شب

[3]. نازعات24

[4]. روم27

[5]. حشر19

پاسخ دهید: