شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 19+20 » چیستی و جایگاه فقه السیره در گفتگو با سید محمدکاظم طباطبایی

متأسفانه ما در مباحث فقه السيره بسيار فقيريم. فقير کسي است که نانِ بخور و نمير دارد. ما هيچي نداريم. متأسفانه قواعد و ضوابط استنتاج هم موجود نيست و اين کارِ ما را دشوارتر مي‌کند، خصوصاً اينکه تاريخ را گزارش حوادث در نظر مي‌گيرند که چندان فايده ندارد. آنچه بايد رونق يابد تحليل تاريخي است. براي اين كار لازم است فرد تاريخ‌نگار حافظه و استعداد زياد، زيرکي، فطانت و خلاقيت داشته باشد و حتي با علوم ديگر آشنا باشد و سؤالات متعددي در جهات مختلف سيره داشته باشد تا بتواند عصري‌سازي سيره را انجام دهد. سيره بسيار گسترده است و همه جوانب زندگي بشر را در بر مي‌گيرد.

رهنامه پژوهش: درباره حوادث گذشته علوم مختلفي وجود دارد که از جمله آنها مي توان به سيره، رجال، تاريخ و تراجم اشاره کرد. اگر همه اين علوم در مورد حوادث گذشته اند، چرا از يكديگر جدا شده اند و علوم مختلف اند و اگر تمايز و اشتراکي دارند، آن تمايز و اشتراک در چيست؟

استاد: در يک تقسيم بندي کلي مي توانيم علم رجال و تراجم را در يک گروه قرار دهيم؛ چون مربوط به اشخاص بما هو شخص اند. تاريخ و سيره نيز در گروه دوم خواهند بود؛ البته اينها قضاياي مشترکي هم دارند؛ ولي تقسيم به اين دو گروه مي تواند ما را در زواياي بحث کمک کند. رجال و تراجم مربوط به اشخاص در دوره هاي گذشته اند؛ در عين حال همه اشخاص را در بر نمي گيرند، بلكه فقط اشخاص خاص. موضوع اين دو علم متفاوت است. موضوع علم رجال، راوي است از اين جهت که روايت کننده است. مهم نيست كه او شخص تأثيرگذاري در جامعه بوده يا نه؛ يعني در علم رجال با تأثيرگذاري شخص بر حوادث اجتماعيِ دوره خودش اصلاً کاري نداريم؛ در حالي که در علم تراجم با افرادي کار داريم که نقشي در دوره و زمانه خودشان داشته اند، خواه راوي باشند يا نباشند؛ بنابراين ممکن است شما در تراجم به يک فيلسوف بپردازيد يا حتي به يک نظامي.

به اين نكته بايد توجه كرد كه علم رجال و تراجم گاه در يك شخص با هم جمع مي شوند. شخصي مثل عمار ياسر، هم راوي مهمي نزد شيعه و سني است و هم شخص تأثيرگذاري بر دوره خودش. از چنين شخصي نه تنها در دو علمِ گفته شده سخن مي گوييم، بلكه در علم تاريخ هم به او توجه مي كنيم؛ چون بر حوادث دوره خودش نقش داشته است، يا مثلاً ابن عباس كه از فرماندهان مهم اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جنگ صفين و جمل است، بزرگ ترين راوي اهل سنت است. شيعيان نيز بسيار از او روايت نقل كرده اند.

پس دو علم رجال و تراجم از نظر موضوع متفاوت متفاوت اند. رجال با راوي کار دارد و تراجم با شخصيت تأثيرگذار. اين دو علم از نظر محمول نيز متفاوت اند. در علم رجال به دنبال اين نيستيم که شخص مورد نظر چه تأثيري بر جامعه داشته است، بلکه بايد بدانيم ثقه است يا نيست. وثاقت شخص و قبول خبر او براي مان مهم است؛ در حالي که در علم تراجم کاري با وثاقت شخص نداريم، بلكه مجموعه فعاليت هاي فرد را مرتب مي کنيم و مي گوييم اين کارها را کرده و اين تأثيرات را داشته و اين کتاب ها را نوشته است؛ براي مثال مالک اشتر روايتي نقل نکرده است؛ ولي دست راست اميرالمؤمنين بود و تأثيرگذار بر زمان خودش. اين از نظر تراجم مورد توجه است؛ از نظر تاريخي نيز اهميت دارد. گاه نيز فردي وجود دارد که جز روايت، هيچ اطلاعات ديگري از او نداريم، فرد تأثيرگذاري بر جامعه خودش نيست، پس در علم تراجم با او کاري نداريم؛ ولي ممكن است در رجال جزو اصحاب اجماع باشد. در اين ميان، افرادي كه هر دو ويژگي را داشته باشند نيز يافت مي شوند؛ مثلاً زراره و هشام بن حکم، هم راوي اند و هم از نظر تراجم مورد توجه اند؛ ولي زاويه ديد ما در رجال و تراجم درباره آنان متفاوت است. وقتي در رجال به هشام بن حکم نگاه مي کنيم، به اين مي پردازيم كه ثقه است يا خير و اينكه فلان روايات در وثاقت يا مذمتش آمده است يا خير؛ اما در تراجم، نقش کلامي او را به عنوان متکلمي بزرگ مد نظر قرار مي دهيم.

تاريخ و سيره را بايد از بعد ديگري مطرح کنيم؛ البته بُعد تاريخ با مضاف اليه اش مشخص مي شود كه شعبه هاي گوناگوني مي يابد؛ اما اجمالاً مي توان گفت تاريخ مرتبط با جرياني مستمر است. حتي اگر تاريخ سيدالشهدا را در نظر بگيريد که به گونه اي به تراجم نزديک مي شود، تمامي جريان هاي تاريخي مرتبط با حضرت را مطرح مي کنيم؛ حتي گاهي با شخص حضرت هم کاري نداريم؛ مثلاً علت قيام حضرت را از تاريخ زندگي اش استخراج مي کنيم. براي اين كار بايد جريان مرگ معاويه و ديگر مباحث منجر به قيام حضرت سيدالشهدا را مرتب کنيم تا بتوانيم سبب صدور اين رفتار امام را کشف کنيم.

رهنامه پژوهش: آيا در تاريخ با رويدادها کار داريم؟

استاد: بله، اما رويدادها به صورت جزئي نگرند. رويدادها به صورت يک خط مستمر و تأثير و تاثرشان بر يكديگر مهم است. تاريخ به چنين چيزي مي پردازد؛ البته تاريخ افراد را هم داريم. تاريخ بسياري از افراد گاه به تراجم ـ كه در گروه اول قرار گرفت ـ نزديک مي شود؛ چون موضوعش شخص است؛ اما تاريخ بيشتر يك سير گسترده  را در بر مي گيرد؛ مثل تاريخ ساسانيان که دوره اي چندصد ساله را در بر مي گيرد، از آغاز تا قدرت نمايي و تا ضعف و حتي فرودآمدن يا مثلاً اگر تاريخ صفويه را بخواهيد تحليل کنيد، اينها بايد مورد توجهتان باشد.

ما تاريخ فکر و انديشه هم داريم. اين نيز بخشي از علم تاريخ است كه با نگاهي تاريخي به يك انديشه نظر مي كنيم؛ مثلاً اخباريگري را به عنوان يك مکتب، مدنظر قرار مي دهيد و تاريخمندش مي کنيد. چنين چيزي مرتبط با اشخاص نيست، بلكه اشخاص جزئي از اين جريان اند که بايد به آنها توجه شود؛ البته تاريخي که معمولاً مورد توجه ما طلبه ها است، تاريخ اسلام و تاريخ شيعه است؛ بنابراين ممکن است شما با تاريخ هخامنشيان هيچ ارتباطي برقرار نکنيد يا تاريخ سلجوقيان به درد شما نخورد، مگر در حيطه هايي که به تاريخ اسلام وارد مي شود.

ما به صورت خاص با تاريخ اسلام و مسلمانان کار نداريم، بلكه بيشتر بر تاريخ معصومان(عليهم السلام) تمرکز مي كنيم؛ يعني دوره پيامبر اکرم از چهل سال قبل از بعثت تا امام زمان (ع) در دوره پايان غيبت صغري، مدنظر ما است. اصلاً حوزه تخصصي ما بايد همين باشد. حالا تاريخ تمدن اسلامي در بين النهرين و ماوراء النهر چگونه بوده يا در شمال افريقا، اگرچه ممكن است براي بعضي از افراد جذاب باشد، مورد اعتناي ما نيست؛ بنابراين زاويه تاريخي خودمان را بايد محدود کنيم.

رهنامه پژوهش: چرا بايد اين کار را بکنيم؟

استاد: براي اينکه ما متولي برخي کارها هستيم. طلبه بما هو طلبه، پژوهشگر، مبلّغ و مروج در حوزه اي خاص است كه آن هم مرتبط با ائمه معصوم و معارف ديني است. پرداختن به تاريخ فتوحات اسلامي در آندلس مربوط به طلبه بما هو طلبه نيست، بلكه مربوط به مورخ است و مورخ ديگري مي خواهد؛ البته ممکن است فوايدي داشته باشد که به درد ما بخورد؛ اما وظيفه اصلي ما نيست. وظيفه ما آن چيزي است که مربوط به معارف دين باشد و اين با ائمه معصومين ارتباط مستقيم دارد.

رهنامه پژوهش: اينکه چه حوادثي براي انبيا و اقوام گذشته رخ داده آيا براي طلبه مهم نيست؟ ما با مطالعه و بررسي چنين تاريخي، حادثه اجتماعي را تحليل مي کنيم و سعي در کشف سنن الهي و قواعد تکرارپذير اجتماعي داريم.

استاد: اين مي شود وظيفه بالتبع ما، نه وظيفه اصلي ما. وظيفه بالتبع ما اين است که به بحث سنت ها يا سيره انبيا  بپردازيم. تاريخ به اين معنا يعني اينکه مثلاً تاريخ بني اسرائيل را مطرح کنيد. چه ربطي به من و شما دارد؟ البته اگر بتوانيم استنتاج ديگري کنيم که در راستاي معارف ما باشد مفيد است؛ ولي به آن، بحث تاريخي نمي گوييم. آن تاريخ بما هو تاريخ نيست. همين بحث سنت هاي الهي که مطرح شد اينکه خداي تبارک و تعالي سنني دارد که با آن سنن مي توان حوادث تاريخي را تحليل کرد، چنين چيزي تحليل تاريخ است نه تاريخ. اين حتي در بررسي دوره اسلامي هم تأثير دارد. اگر بخواهيم تاريخ معصومان را به عنوان حوادث تاريخي بدانيم، اگرچه آشنايي با پيشوايان دين است و براي ما مفيد، آن چيزي که براي ما مهم تر است، تحليل تاريخي است، يعني چگونگي پديدآمدن اين قضايا. اگر کسي با تاريخ اسلام آشنا باشد و بتواند با نگاهي فراتر از نگاه مورخي چون طبري، به تحليل تاريخي قضايا بپردازد، به راحتي به اين نتيجه مي رسد که حوادث دوره پس از پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) به طور طبيعي بايد به حوادث سال هاي پنجاه و شصت منجر شود. به چنين چيزي تحليل تاريخي مي گوييم. از نظر ما اهميت تحليل تاريخي از اصل تاريخ بيشتر است؛ براي نمونه تاريخ طبري کتابي است که صرفاً گزاره هاي تاريخي را آورده و هيچ تحليلي ندارد. طبري از جهت مورخ بودن و احاطه کلي بر روايت هاي مسلمانان و تاريخ اسلام ـ زاويه ديد شيعه را نمي گويم ـ جزو افراد نادر در حوزه تاريخ نگاري است؛ ولي هيچ تحليل تاريخي ندارد. در سوي مقابل، کتاب هاي مرحوم شيخ عباس صفايي قرار دارد، آثاري مثل تاريخ سيدالشهدا يا تاريخ اميرالمؤمنين. اصولاً ايشان گزاره هاي تاريخي را مطرح نمي کند، بلكه از گزاره ها به تحليل تاريخي رسيده و آن را مطرح مي کند و گزاره هاي تاريخي را مرتبط با آنها بيان مي کند.

در تاريخ اگر بخواهيم در حوزه گسترده تر کار کنيم، مي توانيم به تاريخ انبيا يا اصلاً تاريخ بشريت و سنت هاي الهي يعني تجربه هاي تاريخي توجه كنيم، به گونه اي كه انسان از آنها عبرت بگيرد و بتواند وقايع را به گونه اي آماده کند که مفيد واقع شوند؛ اما تاريخ در کتاب هاي تاريخيِ امروزي، مجموعه گزاره هايي است که حوادث پديد آمده در دوره پيشين را مرتب کرده است.

رهنامه پژوهش: آيا در نقل تاريخ، بيان عليت و ترتب و ترتيب مهم است؛ مثل اينكه گفته شود فلان شخص به  انگيزه سياسي چنين کاري کرده است يا مثلاً در کتاب هاي تاريخي بيان مي کنند چرا امام حسين(عليه السلام) در زمان معاويه قيام نکرد و بعداً قيام کرد؟

استاد: نه، چنين چيزي تحليل است. در تاريخ نمي گوييم چرا قيام نکرد، مگر اينكه سخني از فردي معلوم باشد. برداشت و تحليل و نظريه تاريخي جزو علوم بالاتر است اينکه گزاره ها را مرتب کنيد و به نتيجه برسانيد. اما سيره که با تاريخ در يک گروه قرارش داديم، از منظر کلي، اصلاً متفاوت با همه اينها است؛ ولي بر اثر يک اشتباه تاريخي و کهن، ملحق به تاريخ شد. اگر به مهم ترين کتاب هاي تاريخي مسلمانان نظر كنيد، مي بينيد كه عنوان سيره دارند، در حالي كه سيره نيستند؛ چون مراد از سيره، چيزي معادل سنت است، به معناي روش و شيوه رفتار است. پس اگر بخواهيد سيره پيامبر را به دست بياوريد، يعني ملاک ها و معيارهايي که سبب پديدآمدن عمل و عکس العمل هاي خاصي از پيامبر اکرم شده كشف كنيد، لازم است همه رفتار ايشان را ببينيد و با گفتار ايشان هماهنگ کنيد و از رفتار و گفتار پيامبر، ملاک و معيار به دست آوريد و بگوييد سيره پيامبر اين گونه بوده است. اينکه صرفاً به رفتار مي پردازيم و کاري به ملاک و معيارش نداريم، مرحله اول سيره است. پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) گاه خودشان سيره شان را بيان مي کردند و مي گفتند به بچه ها سلام مي کنم كه بعد از من سنت شود. براي به دست آوردن چنين سيره اي بايد ملاک و معيارهايي را که بر رفتار پيامبر اکرم حاکم است، تحليل کنيد.

به اين نيز بايد توجه كرد كه گاه ممكن است حادثه اي فقط يک بار اتفاق بيفتد نه بيشتر؛ مثلاً حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) يک بار ازدواج کردند؛ اما بدون شك رفتار آن حضرت در اين ازدواج، رفتاري مبتني بر مجموعه اي از قواعد است. شما اگر آن قواعد را کشف کنيد، يعني رفتارها را با توجه به قواعد کشف کنيد، در واقع به سيره دست يافته ايد؛ البته از رفتارهايي که تكرار مي شوند و فراواني دارند، طبيعتاً سيره بودن را راحت تر مي توان به دست آورد. پس وقتي مي گوييم سيره معصومان(عليهم السلام)، يعني رفتارهاي ايشان، تحليل آن رفتارها با توجه به گفتارهاي آنان و استخراج يک روش و سبک زندگي از درون آنها؛ البته آنچه به دست مي آيد بايد عصري سازي شود؛ يعني از زمان و فضا جدا شود و در زمان و فضاي ديگر بنشيند.

به نظرم تحلیل تاریخی را باید از کل تاریخ جدا کرد. چون رویکرد در تاریخ ـ مخصوصاً رويكرد قدما ـ فقط نقل گزاره‌ها است نه تحلیل تاریخی. تحلیل تاریخی، علم جدیدي است که هنوز مبانی‌اش مرتب و تبیین نشده است. كسي كه در اين علم گام برمي‌دارد گاه ممكن است به انحراف برود.

متأسفانه مشهورترين کتاب هايي که با موضوع سيره نوشته شده اند، صرفاً تاريخ را گزارش مي کنند. مشهورترين و مهم ترين سيره تاريخ اسلام، سيره ابن هشام است. اين اثر در واقع سيره نيست. اگر رفتارهايي را که مربوط به شخص پيامبر نيست از اين كتاب جدا کنيد، ممکن است شصت درصد کتاب حذف شود؛ چون بيشتر آنها مقدمات و مؤخرات است. وقتي به جنگ احد مي پردازد، کل جنگ احد را گزارش مي کند. در اين ميان هستند كساني كه آثارشان معيارهاي سيره بودن را بيشتر دارد؛ مثلاً علامه جعفر مرتضي عاملي در کتاب الصحيح من سيره النبي الاعظم بر حوادث تاريخي پيامبر متمرکز شده و به حوادث ديگر کاري ندارد و به آنها نمي پردازد. برخي نيز به سيره بسيار اهميت مي دهند. کتابي در دارالحديث در حال انتشار است که فقط به سيره پيامبر پرداخته است؛ اصلاً کاري با تاريخ زندگي حضرت ندارد، بلكه مي خواهد سيره و روش زندگي حضرت در امور شخصي، اجتماعي، نظام خانوادگي، رفتار با دشمنان، با کودکان، با مسلمانان، هنگام عبادت، هنگام جنگ و در هنگام تعليم و تعلم را نشان دهد. چنين چيزي معناي اصلي سيره است؛ البته گاهي نيز معنايي ضيق تر و دقيق تر از سيره ارائه مي شود، آنجايي که حضرت رفتاري مستمر داشته است؛ مثل کتاب سنن النبي مرحوم علامه طباطبايي كه به رفتارهايي از پيامبر اشاره مي كند که تکرار مي شده و فراواني داشته است. طبق اين بيان، ازدواج حضرت فاطمه جزو سيره قرار نمي گيرد؛ چون يک بار بيشتر رخ نداده است؛ ولي طبق قول اول، سيره است؛ يعني پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) و حضرت زهرا(سلام الله عليها) از قواعدي پيروي مي کردند که اين قواعد ايشان را در اين مسير قرار داده است. اين قواعد قابل دستيابي است. اين شد تاريخ و سيره و آن هم تراجم و رجال. اين چهار علم از يكديگر جدا هستند؛ اگرچه گاه مشترکاتي پيدا مي کنند.

رهنامه پژوهش: آيا علم خاصي ديگري درباره حوادث گذشته داريم يا اينكه همين چهار علم است؟

استاد: خير، معمولاً آن چيزي که در مرحله اول داريم همين ها است؛ البته علوم ديگري وجود دارد كه مرتبط با اين علوم است، مثل فلسفه تاريخ. فلسفه تاريخ خودش علم است و اهميت بسياري دارد؛ چون مرتبط با سنن حاکم بر تاريخ است. يا مثل بحث تحليل تاريخي. به نظرم تحليل تاريخي را بايد از کل تاريخ جدا کرد. چون رويکرد در تاريخ ـ مخصوصاً رويكرد قدما ـ فقط نقل گزاره ها است نه تحليل تاريخي. تحليل تاريخي، علم جديدي است که هنوز مباني اش مرتب و تبيين نشده است. كسي كه در اين علم گام برمي دارد گاه ممكن است به انحراف برود؛ چون مي خواهد با توجه به گزاره هاي رفتاري، اصول و قواعد حاکم را استخراج كند. اين استخراج در واقع برداشت ما است و حال آنكه ما با آن زمان، فاصله هزار و چهارصدساله داريم. ما گاه حوادث يك جامعه را كه در مکان و فضاي خاصي انجام شده، با قواعد حاکم بر آن جامعه تحليل نمي کنيم؛ مثلاً گزاره هاي تاريخي مي گويند مردم آمدند با اميرالمؤمنين بيعت کردند؛ اما حضرت امير بيعت را نپذيرفتند؛ اما مردم اصرار کردند و حضرت بيعت را پذيرفتند و چهار سال و نه ماه حکومت کردند و از مدينه به کوفه رفتند و بعد از اين مدت به شهادت رسيدند و امام حسن يک سال ديگر حکومت را ادامه دادند و بعد با معاويه صلح کردند. بعد هم حکومت علوي به پايان رسيد. اينها گزاره هاي تاريخي اند که ممکن است بسيار هم مفصل باشند يا کتابي مثل جمل مرحوم شيخ مفيد را نگاه كنيد. اين كتاب فقط راجع به جنگ جمل، چهارصد صفحه گزاره هاي تاريخي جمع آوري کرده است. اين گزاره ها بايد تحليل تاريخي شوند. چرايي مراجعه مردم به اميرالمؤمنين، چرايي رويگرداني آنان از آن حضرت در دوره هاي بعد و اينکه چرا حکومت حضرت نتوانسته استمرار پيدا کند، چرايي پديد آمدن نبردهايي مثل جمل و صفين و نهروان، چرايي نقل و انتقال مرکز خلافت از مدينه به کوفه، همه را بايد تحليل کنيم. اينها ديگر در گزاره هاي تاريخي نيستند.

تحليل اين مسائل نسبتاً دشوار نيست. دشوارتر آن است که ما با سنن و فرهنگ و آداب و رسوم دوره اميرالمؤمنين آشنا نيستيم؛ مثلاً يکي از اين رسوم بحث قبيله گرايي در آن دوره است. الان در فضايي نيستيم که قبيله گرايي را تعريف کنيم. بايد بررسي كرد آن روز قبيله گرايي با افراد چه مي کرده، رئيس قبيله و افراد قبيله چه ارتباطي با هم داشتند و چگونه است که معاويه اينقدر سربازان مطيعي دارد، ولي سربازان اميرالمؤمنين مطيع نيستند. تحليل تاريخي چنين مسائلي را بررسي مي کند و علم بسيار شريفي است. امروزه ما نيازمند تحليل تاريخيم؛ البته بايد مقدمه اش تاريخ باشد. بسياري از مورخان معاصر برگزاره تاريخي مسلط اند؛ ولي بر تحليل تاريخي مسلط نيستند؛ در حالي که نياز امروزي ما است؛ البته لازم است تحليل تاريخي، منطبق با پيش فرض هاي منطقي و مقبول باشد. با پيش فرض هاي ابداعي نمي توان كاري كرد. اگر ملاک ها و فرمول ها را مقداري تغيير دهيم، نتيجه گيري ما کاملاً خلاف مي شود؛ مثلاً در همين روزگار ما برخي از دوستان که تحليل تاريخي مي کنند، تمام حوادث تاريخي را مرتبط با يهود مي دانند. نمي خواهم بگويم يهوديان نقش نداشتند؛ ولي اينان با رويکرد خاص خودشان که حاکميتِ نوعي پيش فرض بر پديدآمدن جريان ها است، همه حوادث را تحليل مي کنند. برخي چنين تحليلي را قبول نمي کنند و آن گزاره ها را نفي مي کنند و به حوادث اجتماعي توجه مي کنند.

در دوره ما زمينه کار براي تحليل تاريخي فراهم است. براي سامان دادن به تحليل تاريخي ـ با همه دشواري هايي كه دارد ـ نيازمند به کار دو ـ سه نسل آينده ايم تا به نتايجي برسيم. تحليل وقايع معاصر مشکل است، چه رسد به اينکه بخواهيم از زمان حال به 1400 سال پيش برويم. هم فاصله زماني زيادي داريم و هم اينكه همه گزاره ها در اختيار ما نيست.

از مجموعه اين علوم، آن چيزي که براي فقها بسيار مهم است، علم رجال است. كاربرد علم رجال در کارهاي حديثي است. مورخان گزاره هاي تاريخي را نقل مي کنند و از اين طريق ما با تاريخ پيشينيان آشنا مي شويم كه فوايدي دارد؛ ولي تاريخ پيامبر و ائمه و تحليل آن از اهميت بيشتري برخوردار است. مهم تر از اين تحليل تاريخي، بحث سيره است. ما مي خواهيم پيامبر و ائمه را الگو قرار دهيم؛ الگويي که زندگي امروزي ما را سامان دهند. چيزي که به درد ما بخورد، سبک زندگي برگرفته از سيره معصومان(عليهم السلام) است. پس سيره با زاويه ديدي که گفتم اهميتش از همه آن مباحث پيشين بيشتر است و اينها به گونه ترتبي بر همديگر بار مي شوند؛ يعني اين گونه نيست که کسي بدون آشنايي با تاريخ و تحليل تاريخي، بتواند سبک زندگي اسلامي را با توجه به سبک زندگي پيامبر و ائمه سامان دهد.

رهنامه پژوهش: با توجه به اينکه فرموديد سيره از همه مهم تر است و اينكه امروزه بحثي به نام فقه السيره مطرح است، بفرماييد اصلاً فقه السيره چه علمي است و چگونه بايد آن را پيگيري كرد؟

استاد: فقه السيره دو گونه اصطلاح دارد؛ دو اصطلاح كه در دو حوزه متفاوت به کار مي روند. يکي به نگرش فقيهانه يا استخراج احکام فقهي از رفتار برمي گردد، به گونه اي كه کار فقها است؛ مثل اينکه علم فقه را بررسي مي کنند و احکام پنجگانه را از آن استخراج مي کنند. در اين علم نگاه ها متمركز بر رفتار است. سني ها در اين زمينه كتاب خوبي دارند که نوشته ابن قيم جوزيه است با نام زاد المعاد في هدي خير العباد. او يک دوره فقه را با توجه به رفتار پيامبر سامان داده و از گفتار کمتر استفاده کرده است. اين يک اصطلاح است که ممکن است در برداشت هاي فقهي به درد بخورد؛ مثلاً از زندگي و رفتار حضرت فاطمه(سلام الله عليها) استنتاجاتي فقهي به دست مي آيد، مثل جواز سخن گفتن زن در حضور مرد در هنگام ضرورت.

اما اصطلاح دقيق تر و شايسته تر که بايد بيشتر به آن پرداخت اين است که فقه را در “فقه السيره” به معناي فهم دقيق و عميق بگيريم. در اين تعريف، فقه السيره به معناي فهم دقيق و عميق سيره معصومان است. فهم دقيق و عميق، کاري اجتهادي، استنباطي و دشوار است. فقاهت در اينجا، نيازمند تخصص هاي گوناگون است. حتي اگر بگوييم از فقاهت مصطلح در علم فقه سخت تر است، بيراه نگفته ايم؛ چون دشواري هاي خاص خودش را دارد. فقاهت مصطلح، علمي درازدامن با تاريخي طولاني است، پيشينه 1200 ساله، بلكه بيشتر دارد و خوب رشد کرده و اكنون به غناي خودش رسيده است؛ ولي فقه السيره اين گونه نيست. در فقه السيره، بايد قواعد استنباط از سيره ـ استنباط فقهي نه استنباط غير فقهي ـ را تبيين کنيد. از جهت تئوريک مشکل داريم که اين قواعد چيست. از جهت متون هم مشکل داريم. متون فقهي معمولاً متوني با اسنادِ شايسته اند، اگر هم اسناد شايسته نداشته باشند، اصول عمليه کار ما را سامان مي دهد؛ اما در اينجا اينگونه نيست. در اينجا مي خواهيم روش زندگي در نظام خانوادگي را استخراج کنيم. اگر يک مبحث کلي  مثل تربيت فرزند را در نظر بگيريم، مسائلي چون چگونگي ارتباط با فرزند، خواه کودک باشد يا نوجوان يا جوان، در حيطه خانوادگي يا در حيطه فراخانوادگي، در حيطه اجتماعي مدنظر است. فقيه مي گويد روايت داريم که براي فرزندانتان نام نيكو انتخاب كنيد. اينها مفاهيم اوليه است. در سيره مي خواهيم تربيت فرزند را از دل نامه سي و يکم اميرالمؤمنين به امام حسن(عليهما السلام) يا محمد حنفيه استخراج کنيم. در زمان اين نامه، امام حسن(عليه السلام) حدوداً 32 سال دارد؛ يعني کودک و نوجوان و جوان محسوب نمي شدند. پس اين نامه چه جايگاهي دارد؟ در واقع اين نامه خطاب به امام حسن(عليه السلام) نيست، بلكه خطاب به همه فرزندان معنوي اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. پس نامه خطاب به ما است. ما بايد با استفاده از قواعد صحيح و متقن، سيره اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در مواجه با قضايا و مواجه با کودک و جوان و نوجوان به دست بياوريم. چنين چيزي را فقه السيره مي گويند. فقه السيره شامل مجموعه اي قواعد تئوريک و نظري و کارهاي مهارتي است که در استخراج سيره مؤثر است. ما هم در قواعد و هم در مهارت يابي دچار فقر منابع و روش هاييم؛ يعني علمي به مانند اصول فقه ـ اصول السيره ـ نداريم.

رهنامه پژوهش: منظورتان از مهارت يابي چيست؟

استاد: مهارت يابي يعني آن ملکه و منهجي كه فقيه بعد از تلاش بسيار به آن مي رسد. اين منهج، منهج مهارتي است. جداي از مباحث آموزشي، منهج به فقيه يادآوري مي کند که مثل قواعد رياضي، دو دو تا چهارتا كند و به نتايج برسد. ما هنوز کساني که در اين حوزه باشند و اين مهارت ها را داشته باشند نداريم و از جهت منابع هم مشکل داريم. منابع ما منابعي نيستند که از طريق افراد وثيق به دست ما رسيده باشند. صحت استناد اين متون به معصومان را چگونه کارشناسي کنيم؟ حتي قواعد رسمي علم رجال به درد ما نمي خورد يا ممكن است حجيت خبر واحد در اين حوزه به درد ما نخورد و مشکلي را از ما حل نکند. علتش اين است که اگر با معيارحجيت خبر ثقه و حجت خبر واحد سراغ برويد خواهيد ديد كه اکثر اين متون خبر ثقه نيستند. پس ملاک و معيار شما چه چيز مي تواند باشد؟ اينجا است كه بايد مبناي تان در حجيت اخبار را تبيين کنيد.

رهنامه پژوهش: علاوه بر اينكه ممكن است سيره هم چندان گزارش نشده باشد.

استاد: گزارش سيره خوب است؛ ولي جمع آوري نشده است؛ مثلاً کتاب کافي با کتاب تهذيب الاحکام از اين نظر تفاوت دارد. کافي به لوازم سخن و قضاياي جانبي بسيار پرداخته كه آشنايي با آنها در سيره تأثير بسيار دارد. از اين روايات، قواعد آموزشي را استخراج مي کنيم؛ مثلاً به روايت شهاب بن عبدربه از امام صادق توجه کنيد: “سَأَلَنِي فَقَالَ يَا شِهَابُ كَمْ حَجَجْتَ مِنْ حِجَّةٍ: امام صادق از من پرسيد: چند حج انجام دادي؟” به سؤال امام توجه كنيد. به صورت گپ و گفت دوستانه است؛ چون دانستن اينکه چند تا حج انجام داده است، هيچ تأثير ملموسي ندارد. شهاب مي گويد: “فَقُلْتُ تِسْعَةَ عَشَرَ حِجَّةً: نوزده حج انجام دادم”. حضرت فرمودند: “فَقَالَ لِي تَمِّمْهَا عِشْرِينَ حِجَّةً تُحْسَبْ لَكَ بِزِيَارَةِ الْحُسَيْنِ (ع): يک حج ديگر انجام بده تا بيست حج شود، آن گاه يک زيارت امام حسين برايت محسوب مي شود”. چنين چيزي را قاعده آموزشي مي گوييم؛ يعني امام در ذهن مخاطبش سؤال ايجاد مي کند و او را از اين سؤال به وادي ديگري مي برد. روايت ديگري هم داريم که مي گويد ثواب زيارت امام حسين معادل بيست حج است؛ اما تأثيرگذاري چنين روايتي با روايت قبل قابل مقايسه نيست.

استفاده از اين شيوه را در روايات ديگر هم مي بينيم. روايت مي تواند فقهي باشد يا حتي گپي دوستانه و تربيتي؛ ولي استنتاجات جنبي را از آن در مي آوريم. در فقه السيره چنين چيزي براي ما ملاک و مهم است. در اينجا جمع آوري و کنار هم قراردادن مطالب کار دشواري است؛ اما در مسائل فقهي همه اين كارها شده است. فرض کنيد مي خواهيد بررسي کنيد آيا جلسه استراحت بعد از سجده لازم است يا خير. مي بينيد که وسائل  الشيعه همه روايات را کنار هم قرار داده و همه روايات را آماده داريد؛ اما اگر بخواهيد در فقه السيره، مشابه روايتي را كه بيان كرديم بيابيد، بايد تمامي متون حديثي را ببينيد و اين كار دشواري است. اول سؤال در ذهن شما ايجاد مي شود، سپس متون روايي را در کنار هم قرار مي دهيد و آن گاه سيره آموزشي را استخراج مي كنيد. همه اينها قدم اول است؛ قدم اول به اين معنا که فعلاً سيره را در زمان و مکان خودش ديده ايد و بايد آن را عصري سازي کنيد؛ يعني آن سيره را به دوره حاضر بياوريد كه کار دشوارتري است. چنين سيره اي به درد ما مي خورد وگرنه اگر صرفاً بدانيم امام صادق (عليه السلام) اين گونه عمل کردند و اين گونه گفتند، در برخي موارد فايده عملي نخواهد داشت. ما مي خواهيم روال آموزشي از ايشان ياد بگيرم. مي خواهيم براي روزگاري که رابطه اي بين امام معصوم و مردم وجود ندارد و شيوه هاي آموزشي تغيير کرده و آدم ها متفاوت شده اند، به راهکاري آموزشي براي تأثيرگذاري هر چه بيشتر منبر طلبه ها برسيم.

متأسفانه ما در مباحث فقه السيره بسيار فقيريم. فقير کسي است که نانِ بخور و نمير دارد. ما هيچي نداريم. متأسفانه قواعد و ضوابط استنتاج هم موجود نيست و اين کارِ ما را دشوارتر مي کند، خصوصاً اينکه تاريخ را گزارش حوادث در نظر مي گيرند که چندان فايده ندارد. آنچه بايد رونق يابد تحليل تاريخي است. براي اين كار لازم است فرد تاريخ نگار حافظه و استعداد زياد، زيرکي، فطانت و خلاقيت داشته باشد و حتي با علوم ديگر آشنا باشد و سؤالات متعددي در جهات مختلف سيره داشته باشد تا بتواند عصري سازي سيره را انجام دهد. سيره بسيار گسترده است و همه جوانب زندگي بشر را در بر مي گيرد.

رهنامه پژوهش: مي گويند اصول فقه يك علم مرکب است؛ از ادبيات و ظهور لفظي گرفته تا گزارش از احاديث و مباحث عقلي در آن يافت مي شود. اصول سيره (فقه السيره) مبتني بر چه علومي است؟

استاد: برخي علوم و قواعدي مثل ادبيات عرب و مباحث الفاظ و. . . در هر علمي لازم است. روايتي داريم كه مي گويد شخصي نزد امام حسن (عليه السلام) آمد. شاعر بود و امام به او پول دادند. تا اينجاي روايت گزارش است و ما مي فهميم امام به شاعر صله داده اند. وقتي آن شاعر رفت، اصحاب به امام گفتند: چرا به او پول داديد؟ او آدم بدزبان و هرزه گويي است. امام جواب دادند انسان گاه بايد با دادن پول از آبروي خويش حفاظت کند. در نظر اول مي بينيد كه امام به يک نفر پول داده است. امام به بسياري کمک مي کردند و اين روش معمول بوده است؛ اما بعد مي فهميم که اين پول دادن هديه و لطف و اکرام نبوده است. گاه اين جزئيات معلوم نيست و كار بسيار دشوار مي شود. در چنين مواردي تکريم امام يا پيامبر از يک فرد چگونه را تفسير مي کنيم؟

به نظرم قواعد استنباط از سيره در بسياري از موارد با قواعد فهم حديث يکي است اينکه تتبع تام داشته باشيم، تمام گزاره هاي مرتبط را کنار هم قرار دهيم، افزون بر ادبيات عرب که شرط اوليه و اصلي است، با واژگان و فرهنگ واژگان و گويش آشنا باشيم، اينها را با قواعد اصلي حاکم بر دين بسنجيم، حوادث را مطابق با شرايط مکان و زمان تحليل کنيم و قواعد حاکم را استخراج و روزآمد کنيم و به دوره خودمان سرايت دهيم و مواردي را که ممکن است در آنها ناسازگاري متني باشد، تحليل و بررسي کنيم. افزون بر اين بايد قدرت نقد داشته باشيم؛ زيرا بسياري از مباحث تاريخي را نمي توان پذيرفت. آنها را بايد کنار بگذاريم. جعل گزارش ها در تاريخ بسي بيش از جعل حديث است؛ چون تاريخ نويسان معمولاً تاريخ نويسان حکومتي بوده اند؛ بنابراين بسياري از حوادث را ثبت كرده اند و بسي را رها كرده اند. نکته مهم در مباحث تاريخ و سيره، ناگفته هاي تاريخ و سيره است. چطور بايد آنها را کشف کنيم؟ شايد فضاي کلي و حاکم را بتوانيم به دست بياوريم، اما تحليل آنها چگونه است؟ اينها قواعد خاص خودش را دارد که اصول استنباط سيره است. کارهايي در اين زمينه انجام شده است؛ ولي به نظر مي رسد با فضاي مطلوب به عنوان يک علم، فاصله بسياري داريم.

رهنامه پژوهش: تاريخ با علوم حديث چه پيوند و رابطه اي دارد؟

استاد: با تعريفي که ما از حديث ارائه مي كنيم و مي گوييم قول، فعل و تقريرِ معصوم است، تاريخ و سيره معصوم در معناي خاصشان جزئي از حديث خواهند بود و زيرشاخه آن محسوب مي شوند؛ چون ما اصلاً کار نداريم مثلاً منصور عباسي براي بنيانگذاري بغداد چه زماني دست به كار شد و آن را مهندسي کرد. ربطي هم به ما ندارد. پس ما تاريخ و سيره اي را مي خواهيم که ارتباط خاص با معصومان داشته باشد يا قول و فعل و تقرير آنان را گزارش کند يا منشأ قول و فعل آنان را براي ما تبيين کند يا از لوازمي استفاده کند که اين لوازم با شخصيت معصومان(عليهم السلام) ارتباط داشته باشد؛ بنابراين تاريخ و سيره در بسياري از موارد، جزئي از حديث يا مرتبط با حديث اند؛ يعني گاه خودشان حديث نيستند؛ ولي مرتبط با حديث اند؛ مثلاً اگر بخواهيد حوادث بعد از رحلت پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) را تحليل کنيد، مي خوانيد كه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) رويکردهايي داشته است. چنين چيزي حديث محسوب مي شود؛ حتي فعل و ترک آن حضرت حديث است؛ اما فعل و ترک حضرت در زماني و مکاني پديد آمده که اين زمان و مکان حديث شمرده نمي شوند؛ اما آنها را براي فهم حديث لازم داريم. فهم اينكه چرا امام با غاصبان حكومت مبارزه نكرد، بسيار دشوار است. اينکه حضرت مقداري مقاومت کردند و بعداً اين مقاومت ها به شکست انجاميد و سرانجام حضرت تابع شدند، جزو حديث است؛ اما چرايي آن نيازمند تحليل تاريخي است که اگر انجام شود، بر فهم تاريخ و سيره معصومان (عليهم السلام) مؤثر خواهد بود.

در يك جمع بندي بايد گفت تاريخ و سيره در اصل، زيرگروه حديث است؛ اما مباحثي نيز در آن مطرح مي شوند ـ همچون بررسي اسباب و عوامل تأثيرگذار بر پديدآمدن يا نيامدن يك فعل ـ كه خارج از حديث اند؛ اما ما را در فهم گزاره هايي که جزو حديث اند کمک مي کنند.

رهنامه پژوهش: آيا در علوم حديث به آنها مي پردازيم؟

استاد: امروزه تاريخ و سيره تخصص جدا محسوب مي شود و قواعد خاص خودش را دارد. شايسته بود که در علوم حديث به چنين مباحثي پرداخته شود؛ اما از آنجا كه مباحث درازدامني هستند، خود علمي مستقل محسوب مي شوند؛ اگرچه از حديث استفاده مي کنند. حديث  مادر علوم و منبع است. حتي علمي چون اخلاق نيز مبتني بر حديث است. اصلاً روايات اخلاقي را از دل حديث بايد بيرون كشيد. قواعد خاص حاکم بر گزاره هاي اخلاقي و بر تبيين فضائل و رذائل اخلاقي و فلسفه اخلاقي را از حديث استخراج مي کنيد؛ ولي اين علم از علم حديث جدا است. تاريخ و سيره نيز همين گونه اند.

پاسخ دهید: