حکایت
روزی مردی داخل چالهای افتاد و بسیار دردش آمد…
یک كشیش او را دید و گفت: حتماً گناهی انجام دادهای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامهنگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک بودایی به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت: ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!
سپس فرد اهل دلی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد…!
یعنی هیچ یک از دانشمندان فوق دارای علم کاربردی نبودند که بتوانند مشکل او را حل کنند!! چرا؟ چون نیاز او را به اشتباه تشخیص داده بودند!! و تنها آن فرد بیسواد بود که توانست با تشخیص دقیق نیاز، مشکل وی را حل کند!!!
حال به این کلام نور توجه کنید:
قال الصادق علیهالسلام: «من عرف، دلّتْهُ المعرفه على العملِ و من لمیعمل، فلامعرفه له»
هر کس شناختی به دست آورد نمایانگر چگونگی رفتار خواهد بود، و کسی که رفتاری در پی شناختش صادر نشود، در واقع شناخت حقیقی به دست نیاورده است.
مقدمه
هر رفتاری (= بروز آگاهانه) از برخورد با یک مشکل و نیاز آغاز میشود.
ما زمانی مشکلات را تشخیص میدهیم که در فضای مقایسه بین دو وضعیت قرار گرفته و کمالی را در یک طرف مشاهده کنیم. در اینجاست که فقدان کمال در جانب دیگر تشخیص داده میشود و این فقدان کمال، چیزی نیست به جز «مشکل و نیاز».
پس از آنکه مشکل تشخیص داده شد، میل به برقراری ارتباط با کمال (که در جانب دیگر مشاهده شده بود) پیدا میشود و این میل چیزی نیست به جز «احساس نیاز».
در پی احساس نیاز، مشکل تبدیل به مسأله میشود. به این معنا که آن مشکل و نیاز، دقیقسازی شده و حیثیات و جوانب مختلف آن مد نظر قرار میگیرد.
اگر این مرحله به درستی انجام بشود، راه دستیابی به کمال هموار میشود.
مثال:
در نظر بگیرید که از دور چالهای را مشاهده میکنیم كه موجب عدم تعادل در رفت و آمدِ افراد و خودروها شده است. (= مشكل)
از طرفی چون در شهرهای پیشرفته، آمد و شد داشتهایم و خیابانهای منظم و بدون دستانداز را دیدهایم، علاقه و میل پیدا میکنیم که ما نیز از آن آسفالتهای زیبا و بدون چاله و چوله برخوردار شویم. (= احساس نیاز)
در مرحله بعد نزدیك چاله میرویم و خصوصیات این چاله را شناسایی میكنیم. مثلاً اندازه، عمق، موقعیت قرار گرفتن و محتویات آن را میسنجیم تا دقیقاً بدانیم که چه نقصی باید مرتفع گردد. (= فرآیند دقیقسازی مشكل و تعیین مسأله)
تا اینجا تشخیص نیاز و تعیین مسأله تحقیق انجام شده است.
زندگی، مجموعهای از رفتارهاست که برای دستیابی به هدفی انجام میشوند.
از آنجا که زندگی، شبکهای از رفتارهاست که در شبکه رفتاری انسانها (که خود بخشی از شبکه هستی است) قرار دارد.
و از آنجا که در هر شبکه (سیستم) تمام فعل و انفعالها (= ارتباطات) به صورت برآیندی انجام میشود و لذا برای صدور هر رفتاری از انسان باید تمام بُردارهای نیرویی که با دیگر عناصر این شبکه برقرار است مدیریت شود.
با یک مشکل مواجه میشویم:
و آن اینست که مدیریت این ارتباطات بدون اطلاع بر انواع آنها و میزان تأثیرگذاری و تأثیرپذیری آنها ممکن نیست!
از اینجاست که ذهن به موارد مشابه منتقل میشود و میبیند که در مواردی که نیازمند مدیریت است با شناسایی عوامل و کشف روابط آنها و ایجاد یک برنامه قدم به قدم برای کنترل آنها به موفقیتهایی دست پیدا میکند.
بنابراین این احساس پدید میآید که نیازمند یک برنامه برای تعیین مراحل قدم به قدم کنترل و مدیریت ارتباطات داریم تا بتوانیم رفتارهای خود را به سمت هدفی که از پیش تعیین کردهایم جهتدهی کنیم.
حرف و عمل
اولي گفت: دين بايد پياده شود ….
دومي گفت: دين بايد سوار شود …
سومي آمد و … سوار دين شد و رفت
در پی این احساس نیاز به دقیقسازی مشکل میپردازیم و میگوییم:
تدوین برنامه مدیریت زندگی نیاز به چه حجمی از اطلاعات و چه عمقی از آگاهی دارد؟ اشراف بر انسان، جهان، جامعه، تاریخ و زمان از عهده چه كسی بر میآید؟ چنین كاری فقط با داشتن یك افق دید محیط بر هستی ممكن است؟ چه کسی چنین افق دیدی دارد؟
در پاسخ به این مسأله است که گفته میشود تنها خداوند که خالق و مدبر هستی است میتواند چنین برنامهای را تنظیم کند و او نیز چنین کرده است و نام آن برنامه را «دین» نهاده است. (استدلالهای بیشتر بر اثبات این مطلب در جای خود باید بررسی شود و خارج از موضوع بحث این نوشتار است.)
پس دین در پاسخ نیاز حیاتی بشر به «برنامه مدیریت زندگی فردی و جمعی» ارائه شده است. (استدلال بر اینکه دین برای فضاهای کلان اجتماعی هم برنامه دارد در جای خود باید بیان شود.)
هويت حرکت حوزوي: تبيين پاسخ خداوند به مسائلي است که در پي احساس نيازِ حاصل از برخورد با يک مشکل به وجود آمده است.
و از آنجا که حوزه علمیه، نهادی است که برای فهم و تبیین و اجرای این برنامه و دفاع از آن بنیان گذاشته شده است، بنابراین هویت حرکت حوزوی: تبیین پاسخ خداوند به مسائلی است که در پی احساس نیازِ حاصل از برخورد با یک مشکل به وجود آمده است.
پس آنچه در حوزه آموخته میشود، تبیین و تبلیغ میشود، از آن دفاع میشود، بر اساس آن برنامهریزی و سیستمسازی میشود و مشاوره داده میشود، باید پاسخ به یک مسأله و برای برطرف کردن یک نیاز باشد. در غیر اینصورت از مسیر حرکت حوزوی خارج و به بیراهه قدم میگذارد.
برای تفصیل بیشتر به آموزش و پژوهش در حوزه از این زاویه نگاه توجه میکنیم و به نیاز محوری در آموزش و پژوهش اشارهای خواهیم داشت.
آموزش
آموزش عبارتست از: فعالیتهایی كه منجر به یادگیری شوند.
مفهوم «یادگیری» در آموزش، ركن است.
«یادگیری» = فهم مطلب به طوری كه بتوان از آن در عمل استفاده كرد.
یاددهی# انتقال اطلاعات به ذهن فراگیر
(اثبات این مطلب نیز خود نیاز به بحث مستقل دارد و در اینجا به عنوان اصل موضوع مطرح میشود)
آنچه از آسيبهاي جدي حوزههاي علميه به شمار ميرود موضوعمحوري به جاي مسألهمحوري است.
در صورتی میتوان از آنچه آموخته میشود در عمل استفاده کرد که: آموزش، از یک مشکل و نیاز شروع شود و با طرح مسأله به دنبال پیدا کردن پاسخ آن رفته و راه حل برطرف کردن مشکل و نیاز کشف شود.
نیاز محوری حتی در علوم نظری که در نگاه اول ارتباطی با عمل ندارند هم باید پیاده شود.
به عنوان نمونه جداول زیر «مسأله، هدف و روش» هر یک از رشتههای علوم حوزوی را بیان میکنند:
كلّیات اهداف و روشها در علوم و معارف اسلام
نکته: در علومی که نظری محض هستند مانند فلسفه، برای اینکه آن را به صورت نیاز محور بیاموزیم که بتوان از آن در عمل استفاده کرد، باید به مناشئ توجه ذهن به این مطالب نظر کنیم. یعنی ببینیم که چه شد که ذهن ما به چنین مطلبی تفطّن پیدا کرد. اگر پاسخ این سؤال به دست بیاید، حتی علوم نظری هم مسأله محور و نیازمحور خواهند شد.
پژوهش
پژوهش عبارتست از: فعالیت سازمانیافته برای حلمسأله
(آنچه غالباً به عنوان روش پژوهش، آموزش داده میشود از قبیل نحوه مراجعه به منابع و منبعیابی و فیشنویسی و…، خدمات پژوهشی است نه روش پژوهش.)
بنابراین تحقیقات نیز از یک مسأله آغاز میشوند و راه حلی برای مشکلی که در پشت آن مسأله نهفته است، مییابند.
آنچه از آسیبهای جدی حوزههای علمیه به شمار میرود موضوعمحوری به جای مسألهمحوری است.
در صورتي ميتوان از آنچه آموخته ميشود در عمل استفاده کرد که: آموزش، از يک مشکل و نياز شروع شود و با طرح مسأله به دنبال پيدا کردن پاسخ آن رفته و راه حل برطرف کردن مشکل و نياز کشف شود.
به عبارت گویا و زیبایی که در زیر میآید توجه کنید:
مستشار عبدالحلیم جندی میگوید: «[مالک بن انس] بر منهاج امام صادق علیه السّلام بر طبق رویه فقهای عراق در گفتارشان: أرَأیتَ أرَأیتَ جاری و ساری نمیگردید، یعنی به فرضهای ساختگی و تخیلی و پیشواز نمودن از حوادث، و اظهار و إبداء رأی و نظریه در آنچه كه هنوز حادث نگردیده است خود را سرگرم نمینمود. به خلاف اهل عراق كه خصومشان ایشان را به أرَأیتِیین (جماعت اگر و مگر گویان) نام نهادند.»[1]
آنچه در عبارت فوق به عنوان یک متن حاکی از تاریخ به دست میآید این است که روش و منش فقهای عراق این بوده است که با ابداع فروع فرضی (= موضوع محوری)، به بررسی احکام آنها میپرداختند که اگر روزی کسی مبتلا به آن شد حکمش معلوم باشد در حالی که روش امام صادق علیهالسلام و علمای مدینه بر خلاف آنها بوده است و به مسائلی و نیازهای واقعی که با آنها روبرو شده بودند میپرداختند و احکام آنها را تبیین میکردند.
جمعبندی
باید نظام آموزشی ما مسأله محور و به عبارتی پژوهش محور بشود.
بر اساس تعریفی که از آموزش و پژوهش ارائه دادیم، آموزشپژوهشمحور عبارت است از:
«هدایت فراگیر به سوی تشخیص مسأله و فعالسازی ذهن او برای حلمسأله در كلاس»
باید نظام پژوهشی جامعی طراحی گردد که با مرتبط کردن تمام طلاب با یکدیگر:
اولاً: کسانی که پژوهشهای موازی انجام میدهند، با هم مرتبط شده پژوهشی گروهی ارائه شود.
ثانیاً: مسائل حیاتی و نقاط بحرانی (فردی و اجتماعی) که باید راه حلی برای آنها جست، فهرست شده در اختیار محققین قرار بگیرد.
ثالثاً: هدایت تحقیقات به نحوی باشد که نتیجه تمام تحقیقات در عمل ظاهر شده و مشکلی را مرتفع کند.
رابعاً: … این سخن بگذار تا وقت دگر…
اللهم وفقّنا لما تحبّ و ترضی
پینوشت:
[1]. به نقل از کتاب: امام شناسی، مرحوم علامه آیه الله سید محمدحسین حسینی طهرانی (قده)، ج 16ـ17، ص 377.