تولد
محمد کاظم خراساني، در سال 1255 هجري قمري در مشهد متولد شد.
يازده ساله بود که دوران سلطنت ناصر الدين شاه آغاز گشت. و تقريبا از همان زمان به تحصيل علوم ديني در مشهد، مشغول شد.
سفر به سبزوار و تهران
محمد کاظم 22 سال داشت که براي استفاده از محضر ملاهادي سبزواري، سه ماه در سبزوار اقامت کرد. و پس از آن بيش از يک سال در تهران از درس فلسفه و حکمت حکيم جلوه و ملا حسين خويي بهره برد.
حاج ملا هادي، بيشتر، شيفته حکمت متعاليه بود، اما اساتيد مکتب فلسفي تهران، در کنار حکمت صدرايي، به فلسفه مشاء و اشراق و رياضيات و طب نيز توجه و اهتمام داشتند. يکي ديگر از مميزات مکتب فلسفي تهران، حساسيت بيشتر اجتماعي آنها بود چرا که ناچار زندگي در پايتخت حکومت قاجار، تعامل اجتماعي و روابط مردمي بيشتري را ميطلبيد.
بدين ترتيب آخوند، هم با ميراث فلسفي تهران آشنا گشت و هم با يکي از شارحين شهير، حکمت متعاليه.
سفر به نجف
وي در سال 1279 وارد نجف شد و در دروس شيخ انصاري و ميرزا شيرازي شرکت کرد. بنيانهاي اصلي اصول فقهي که توسط شيخ پيريزي شده، بود، توسط ميرزا و پس از آن آخوند خراساني، پيگيري و تثبيت شد. به نوعي ميتوان، ميرزا و آخوند را نه فقط شارح افکار شيخ، که بسط دهنده نظرات اصولي او به شمار آورد.
دو سال پس از آن، شيخ مرتضي انصاري وفات يافت و مرجعيت شيعه به ميرزاي شيرازي منتقل گشت.
در اينجا بود که آخوند تجربه آموزشي بديعي را از سر گذراند چرا که ميرزا در آموزش فقه و اصول، شيوهاي منحصر به فرد داشت که بعدها به شيوه سامرايي معروف شد. بدين ترتيب که مسالهاي علمي را مطرح ميکردند و ساعتها با شاگردان به گفتگو و نقادي اطراف آن ميپرداختند. جلسات درس در اين شيوه به گونهاي بود که انتهاي مشخصي نداشت و بسياري مواقع شاگردان بمثابه استادشان در درس فعال و موثر ميگشتند. جولان و بارش فکري در اين شيوه شاخصهاي ممتاز بود. هر چند تحمل اين شيوه از حوصله برخي مبتديان خارج بود اما کارآزمودهترها، اين شيوه را در پرورش قدرت تفکر و نظريهپردازي بسيار کارساز ميدانند.
بنیان های اصلی اصول فقهی که توسط شیخ پی ریزی شده بود توسط میرزا و پس از آن آخوند خراسانی، پیگیری و تثبیت شد. به نوعی می توان میرزا و آخوند را نه فقط شارح افکار شیخ، که بسط دهنده نظرات اصولی او به شمار آورد.
در هر حال آخوند، از اين فرصت بهره جست که، سلايق و گونههاي متفاوتي از شيوههاي آموزشي را تجربه کند.
ميرزا ده سال در نجف ساکن بود و پس از آن، در اثر مشکلاتي که در نجف بروز کرده بود، صلاح را در هجرت به سامراء ديد.
در آن زمان، آخوند، سرشناسترين مجتهد و مدرس حوزه نجف گرديد و اقبال طلاب، به وي روز به روز رو به فزوني يافت.
دلبستگي آخوند، به ميرزا از حد ارادتهاي عرفي و مرسوم فراتر بود اما، وي به توصيه ميرزا، تصميم گرفت حوزه نجف را خالي نگذاشته و براي انجام وظايفش از فرصتهاي علمياي که در سامراء فراهم بود، بگذرد.
مرجعيت آخوند
پس از آنكه، ميرزاي بزرگ درگذشت مرجعيت شيعه به آخوند خراساني رسيد.
سال آينده، يکي ديگر از اتفاقات نادر و حائز اهميت در عالم سياست رخ داد و ميرزا رضاي کرماني، که از شاگردان و تاثير پذيرفتههاي سيد جمال الدين بود، ناصرالدين شاه را ترور کرد. و پس از آن مظفرالدين شاه جانشيناش گشت.
فشارهاي روز افزون روسيه و انگستان براي بهرهمندي از منافع بالقوه ايران، و موجي از نهضت آشنايي ايرانيان با دستاوردهاي نوين غربي، شرايط را براي شاه ايران در داخل و خارج، دشوار کرده بود.
فتواي تحريم تنباکو و اين ترور، دو ضربه کاري بر دستگاه سلطنتي بودند. که نشان از ريشههاي عميق اعتراضات ميان روحانيون و غربرفتگان و قشر آسيبپذير جامعه داشت.
نگارش حاشيه بر مکاسب
پس از آن آخوند خراساني در 63 سالگي حاشيه بر مکاسب را نگاشت. وي تا پيش از اين، دو حاشيه بر رسائل شيخ انصاري نيز نگاشته بود.
ملا محمد کاظم خراساني، تنها در اصول فقه داراي ابتکارات و ديدگاههاي بديع نيست. بلکه در فقه نيز اين چنين است. اگر چه تاليفات اندکي از او در فقه استدلالي به جاي مانده اما همين اندک هم نشانههاي بزرگي در خود دارد.
خراساني، در تعليقاتش بر مکاسب؛ مطالب جالبي درباره ولايت و امامت ائمه، مطرح ميکند که به لحاظ بيان، کمتر مورد اشاره قرار ميگيرد. هر چند به لحاظ مضمون و محتوا؛ مد نظر بسياري از اعاظم ميباشد.
آخوند خراساني بر خلاف ديدگاه شيخ که ولايت امام را مطلقا بر جان و مال نافذ دانسته و اطاعت امام ـ عليه السلام ـ را حتي در اوامر عرفي و شخصي واجب مي داند، ولايت پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله و سلم ـ و ائمه ـ عليهم السلام ـ را در خارج از مسايل مهم جامعه و احکام شرعي و مسايل حکومتي مورد ترديد قرار داده است.
همه آثار مکتوب بر جاي مانده آخوند را ميتوان اينگونه فهرست کرد:
«كفايه الاصول ـ اللمعات النيره في شرح تكمله التبصره ـ ذخيره العباد في يوم المعاد ـ تكمله التبصره ـ روح الحياه في تلخيص نجاه العباد ـ القضاء و الشهادات ـ حاشيه مختصر بر رسائل ـ درر الفوائد ـ حاشيه بر مكاسب ـ فوائد ـ حاشيه بر اسفار ـ حاشيه بر منظومه ملا هادي سبزواري ـ رساله اي در مشتق ـ رساله اي در وقت ـ رساله اي در رضاع»
تاليف کفايه الاصول
و دو سال بعد آن، در حالي که آخوند، 66 ساله شده بود، کتاب کفايه الاصول را نگاشت.
آخوند خراساني دو سال روي کفايه کار کرده است. تدريس مطالب کفايه قبل از تدوين آن 6 سال طول کشيده و بعدها که کتاب به طبع رسيده اين مدت تقريبا نصف گرديده است.
تاكنون حواشى و شرحهاى فراوانى بر اين كتاب نگاشته شده و برخى آنها را بيش از 150 حاشيه و شرح دانستهاند. (مقدمة كفاية الأصول، تحقيق جامعة مدرسين) و اينك به نام تعدادى از آنها اشاره مىشود:
1 ـ حاشية محقق ميرزا ابو الحسن مشكينى اردبيلى (حواشي المشكيني)
2 ـ حاشية محقق شيخ محمد حسين اصفهانى (نهاية الدراية)
3 ـ حاشية محقق ميرزا على ايروانى (نهاية النهاية)
4 ـ حاشية محقق سيد محسن حكيم (حقائق الاصول) جلد 1ـ جلد 2
5 ـ حاشية محقق سيد مرتضي فيروز آبادي (عناية الاصول)
و حواشى و شرحهاى فراوان ديگر.
يکي از مميزات مکتب اصولي آخوند، بکارگيري مفاهيم و شيوههاي فلسفي در تبيين و توجيه مباحث اصولياش است.
صدور فرمان مشروطه
در ذي القعده همان سال؛ مظفرالدين شاه، رسما دستور تاسيس عدالت خانه را صادر کرد. اما مساله عدالتخانه، هرگز جامه عمل نپوشيد و اتفاقا مبدل به انگيزه قيامهاي بعدي گشت.
و در جمادي الاولي علما در اعتراض به اقدامات دولت در قضيه عدالتخانه،و تقاضاي عزل عين الدوله، و نيز برگزاري انتخابات مجلس، به قم رفتند که به هجرت کبري مشهور گشت. و پس از آن در ظرف کمتر از يک ماه فرمان مشروطيت از سوي مظفرالدين شاه صادر گشت. و با تمام فقرات خواستههاي متحصنين موافقت کرد.
ملامحمد کاظم خراسانی، تنها در اصول فقه دارای ابتکارات و دیدگاههای بدیع نیست بلکه در فقه نیز این چنین است. اگرچه تالیفات اندکی از او در فقه استدلالی به جای مانده اما همین اندک هم نشانه های بزرگی در خود دارد.
آخوند در تبيين اصول و مباني مشروطيت مينويسد:
وا عجبا! چگونه مسلمانان، خاصه، علماء ايران، ضروري مذهب اماميه را فراموش نمودند که سلطنت مشروعه آنست که متصدي امور عامه ناس، به دست شخص معصوم باشد. مثل انبياء و اولياء و خلافت اميرالمومنين و ايام ظهور و رجعت حضرت حجه عليه السلام. و اگر حاکم مطلق معصوم نباشد، آن سلطنت، غير مشروعه است، چنانچه در زمان غيبت.
و سلطنت غير مشروعه دو قسم است: عادله، نظير مشروطه که مباشر امور عامه عقلا و متدينين باشند. و ظالمه جابره است. آنکه حاکم مطلق يک نفر مطلق العنان خودسر باشد. البته به صريح حکم عقل و به فصيح منصوصات شرع، غيرمشروعه عادله مقدم است بر غيرمشروعه جابره.
چگونه مسلم جرات تفوه به مشروعيت سلطنت جابره ميکند و حال آنکه از ضروريات مذهب جعفري غاصبيت سلطنت شيعه است و اگر مجسمه شقاوت و ظلم مدعي سلوک به احکام شرع باشد، بايد دفتر را به هم پيچيد و تجديد مطلع کرد و اين نطع خونآلود را از راه مسلمين برچيد (حبل المتين سال 16 شماره 26)
اين جملات، زير بناي اصلي تفکر سياسي آخوند است. او، دوران غيبت را دوران حکومت مطلقه نميداند و معتقد است اگر حاکم مطلق، مدعي شرع باشد، بايد دفترش را به هم پيچيد. اين جملات ناظر به آنست که طرفداران استبداد با پناه بردن به مشروعه طلبان، ظاهري مشروع به خود داده بودند که شديدا مورد انتقاد آخوند قرار گرفت. از نظر او از اينجا به بعد، مشروعه طلبي و استبداد طلبي دو روي يک سکه شده بودند و مشروعه طلبان آلت دست سلطنت طلبان گشته بودند.
از نظر آخوند، شرع؛ امري توقيفي و موقوف به وجود و حضور شخص معصوم است و هيچ حکومتي به صرف مسلمان بودن و يا عمل به احکام شرعي نميتواند ادعا کند که حکومتي شرعي به راه انداخته. بلکه در دوران غيبت، در حالي که شخص معصوم در ميان نيست، ميبايست، عامه عقلا و متدينين، امر حکومت را بدست بگيرند و حکومت عادله برپا کننند و اجازه ندهند، با خودکامگي، حکومتي جابره، برقرار شود.
در اينجا نيز امام با طرح عنصر جمهوريت و انتخابات، ماهيت سلطنت مطلقه را منتفي کرده و حکومتي را پيريزي کردند که هم واجد صفت مشروعيت الاهي و هم متکي بر آراء عمومي باشد و ازين طريق، خودکامگي و جابرگي را نفي کردند:
“حکومت اسلامي ما متکي به آراي عمومي خواهد بود. ( صجيفه امام ج4ص 249)
اينجا آراء ملت حکومت ميکند. اينجا ملت است که حکومت را در دست دارد. اين ارگانها را ملت تعيين کرده است و تخلف از حکم ملت براي هيچ يک از ما جايز نيست و امکان ندارد. (همان ج14 ص165)
انتخابات در انحصار کسي نيست، نه در انحصار روحانيون است نه در حصار احزاب است. نه در انحصار گروه هاست. انتخابات مال همه مردم است. مردم سرنوشت خودشان دست خودشان است. و انتخابات براي تعيين سرنوشت شما ملت است. از قراري من شنيدهام در دانشگاه بعضي از اشخاص رفتهاند گفتهاند که دخالت در انتخابات دخالت در سياست است و اين حق مجتهدين است تا حالا ميگفتند که مجتهدين در سياست نبايد دخالت بکنند… هر دويش غلط است. (همان ج18ص367)
بايد مردم را براي انتخابات آزاد گذاريم و نبايد کاري کنيم که فردي بر مردم تحميل شود. بحمد الله مردم ما داراي رشد ديني و سياسي مطلوبي ميباشند…(همان ج20ص 294)
از نظر امام با قيودي که ذکرش رفت، ميتوان چنين حکومتي را شرعي و اسلامي و البته عادله ناميد.
پس از آن نخستين دوره مجلس شوراي ملي تاسيس گشت. و اولين شماره روزنامههاي انجمن تبريز و مجلس به انتشار رسيد.
با فاصله ي اندکي 51 اصل قانون اساسي به تصويب رسيد.
در اين هنگام، مرحوم خراساني، طي نامهاي مرقوم ميکنند: “اساس اين مجلس محترم و مقدس، بر اجراي احکام شرع و صيانت از مذهب و دفع تعديات خائنين و نشر عدل بين العباد و موجبات قوت و شوکت دولت اسلاميه در قبال اعادي دين است،لذا بر هرکس سعي و اهتمام در استحکام اين اساس قويم لازم و اقدام مذکوره در موجبات اختلال آن محاده و معانده با صاحب شريعت است.”
و پس از آن در پاسخ به نامهاي به شيخ فضلالله نوري مينويسد: “غرضي جز تقويت اسلام و حفظ دماء مسلمين و اصلاح امور نداريم. بنابر اين، مجلسي که تاسيس آن براي رفع ظلم و اغاثه ي مظلوم و اعانت ملهوف و امر به معروف و نهي از منکر و تقويت ملت و دولت و ترفيه حال رعيت و حفظ بيضه اسلام است. قطعا و عقلا و شرعا و عرفا، راجح بلکه واجب است و مخالف و معاند او مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شريعت است.”
اين ميزان حمايت شديد و صريح از نهاد مجلس که به انتخاب مردم، تعيين ميگردند، از زبان بالاترين مقام مذهبي جهان تشيع، نشان از اهميت و وضوح ضرورتاش بر اساس آموزههاي شرعي دارد.
پر پيداست که تاکيد آخوند نسبت به مجلس، تاکيدي بر اصل نهاد مجلس است فارغ از آنکه چه کساني در آن فيالحال مشغول باشند. ايشان کاملا با اين حقيقت آشنا بودند که خاصيت مجلس و انتخاب اين است که کار از دست کنترل يک شخص بيرون ميآيد و امکان اينکه در لابلاي نماينگان افرادي که در راستاي فلسفه تاسيس مجلس نيستند، وجود داشته باشند و يا ناچارا بعض از عملکرد نمايندگان بواسطه جهل و قصور و يا تقصير، با فلسفه تاسيس مجلس منافات داشته باشد. اما همه اينها، که مورد اشاره و دغدغه شيخ فضلالله نوري بود، از نظر آخوند نميتواند موجب دست برداشتن از حمايت از نهاد مجلس شود و نبايد مجدد به دامان خودکامگي يک سلطان بازگشت چه را که لازمه لاينفک نفي خودکامگي وجود مجلسي قدرتمند و ذينفوذ است که در لابلاي نامههاي آخوند به وفور ديده ميشود.
مرگ مظفر الدين شاه
در تاريخ 24 ذي قعده 1324 مظفرالدين شاه درگشت. و پس از آن محمدعلي شاه در حالي که از نمايندگان مجلس دعوت ننموده بود، مراسم تاجگذاري را برگزار کرد. محمدعلي شاه، حتي پيش از تاجگذاري، مخالفت علني با مشروطهخواهان داشت. او از همين قدم اول، با بي اعتنايي و تحقير مجلسيان، راه خود را در سرکوب مشروطه هموار ميکرد.
محمدعلي شاه، با برخي از روحانيون تهران روابط حسنهاي برقرار ميکرد و خود را شخصي بسيار پايبند به مذهب و روحانيت نشان داد، تا جايي که در اقدامات اساسياش (نظير به توپ بستن مجلس) از يکي از روحانيون بنام تهران خواست که برايش استخاره کند.
اما اين تظاهر دروغين، هرگز نتوانست آخوند و مشروطهخواهان را از پيگيري مطالباتشان مبني بر تحکيم نهاد مجلس و … منصرف کند.
گويا، جريان مشروطهخواهي بيش از آنکه بر ميزان شريعت مداري اشخاص تکيه کنند، و يا عادل بودن يک شخص را مبنا قرار دهند به فکر پيريزي نظامي بودند که بر شخص استوار نباشد و خود به خود جلوي بيعدالتي و خروج از دايره مصلحت را بگيرد. آخوند خراساني، صريحا در نامهها و گفتههايش بر اين نکته تاکيد ميکند که مهم اين نيست که چه کسي حکومت ميکند. مهم شيوه حکومت و نظام اوست. اما در شوال 1325 بود که محمدعلي شاه بر وفاداري به مشروطه و مجلس، سوگند ياد کرد.
به توپ بستن مجلس
چند ماه بعد، حاميان محمدعلي شاه، تلگرافها را قطع نمودند و مانع انتشار تمامي روزنامهها گشتند.
و به فاصله چند روز، محمدعلي شاه؛ عليه مشروطه کودتا کرد و مجلس را به توپ بست و استبداد صغير را آغاز نمود.
طي آن، حکومت نظامي اعلام شد و مجلس تعطيل گشت و گروهي از سران مشروطهخواه را اعدام کردند و علماي حامي مشروطه را از تهران بيرون کردند.
در واکنش به آن، مردم تبريز به رهبري ستارخان و باقرخان، به قيام مسلحانه، دست زدند.
در رمضان سال 1326، علماي نجف، به ويژه آخوند خراساني، حکم به جهاد عليه محمدعلي شاه دادند.
و بر اثر آن جنبشهاي مردمي بزرگي در شهرهاي مختلف ايران، صورت گرفت.
یکی از ممیزات مکتب اصولی آخوند، بکارگیری مفاهیم و شیوه های فلسفی در تبیین و توجیه مباحث اصولی اش است.
پس از آن آخوند خراساني، طي نامه مفصلي، شرحي از ظلم و بيداد سلسله قاجار مطرح ميکنند که تا چه ميزان، خاک و ميراث و سرمايه کشور را جهت منافع شخصيشان به بيگانه فروختند و در ازايش چيزي نصيب مردم و کشور نگردانيدند و پس از آن در انتها مينويسد:
“ در تحقق آنچه ضروري مذهب است، که حکومت مسلمين در عهد غيبت حضرت صاحب الزمان، جمهور مسلمين است،حتي الامکان فروگذار نخواهيم کرد و عموم مسلمين را به تکليف خود آگاه ساخته و خواهيم کرد و از حضرت حجت در انجاح اين مقصد استمداد نموده و به معاونت ايشان معتمديم” (تاريخ بيداري ايرانيان /229تا 231)
مرحوم خراساني، در واکنش به ستمگريهاي قاجار، راه را در تحقق ضروري مذهب ميدانند که مي بايست در دوران غيبت حکومت، از آن جمهور مسلمين باشد.
گويا ايشان عامل اين همه جور و خروج از مدار مصلحت و عدالت را اين ميدانند که حکومت بدست صاحبان حقه آن نيست و اگر حکومت به دست مردم، باز گردد، ميتوان اين مفاسد را از ريشه برطرف کرد.
نکته بعد اينکه ايشان، اين مطلب را از ضروريات مذهب ميداند که نفي و انکارش موجب خروج از شمول ديانت ميشود.
انتشار تنبيه الامه و تنزيه المله اثر علامه نائيني
چند ماه بعد، شيخ اسماعيل مجتهد محلاتي، کتاب اللئالي المربوطه في وجوب المشروطه را منتشر کرد. و آخوند خراساني و مازندراني تقريظ و تائيدي بر کتاب تنبيه الامه و تنزيه المله نوشته نائيني نگاشتند.
و آخوند خراساني در تقريظش بر اين کتاب مي نويسد: “عموم اسلاميان اين مرقومه شريفه آقاي شيخ اسماعيل محلاتي را براي فهميدن تکاليفي که در حفظ بيضه اسلام دارند، مغتنم شمارند و حقيقت احکام ما را که مخالفت اساس مشروطيت را به منزله محاربه با امام زمان ارواحنا فداه دانستيم، از بيانات واضحه ايشان استفاده نماييد.”
و در تقريظش بر رساله تنبيه الامه نوشته علامه نائيني، مينويسد که اين رساله: “اجل از تمجيد و سزاوار است که انشاء الله تعالي به تعليم و تعلم و تفهيم آن، ماخوذ بودن اصول مشروطيت را از شريعت محقه استفاده و حقيقت کلمه مبارکه بموالاتکم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما کان قد فسد من دنيانا را به عين اليقين ادراک نمايند.”
پايان استبداد صغير
پس از آن با پناهنده شدن محمدعلي شاه به سفارت روسيه، و روي کار آمدن احمد شاه سيزده ساله، در تاريخ 1327 استبداد صغير پايان يافت.
آخوند، در پاسخ به سوالاتي که از سوي مخالفين مشروطه مطرح ميشد ميگويد:
مىگويند اين مشروطه، مشروعه نيست. سلمنا ولى بفرماييد مگر ما قبلا حكومت مشروعه داشتيم تا اِشكال كنيم كه چرا اين حكومتِ غيرمشروعه، جاى مشروعه را گرفته است؟ مگر ترديدى هست كه تمام حكومتهاى پيشينِ ما، غيرمشروعه بودهاند و درعين حال، ما و اسلاف صالحين ما، در مقام عمل، به مشروعه نبودنِ اصلِ حكومتِ آنها اعتراض نداشتهايم . پس چه شده كه اكنون يك مرتبه كسانى به صرافت افتادهاند كه مشروطه مشروعه نيست و به اين دليل بايد با آن مبارزه كرد؟
… در اين حال چرا وقتى ما سخن از مشروطه به ميان مىآوريم تا با تغيير حكومتِ غيرمشروعة استبدادى به مشروطه، از اين مظالم و فجايع كاسته شود، مخالفان ما، به بهانة دفاع از حكومت مشروعه، مىخواهند همان اوضاع سابق را برگردانند تا عُمّال حكومت قادر باشند كه بىحساب و كتاب هرچه بخواهند بكنند و هيچ كس هم از آنان بازخواست نكند؟ آخر ببينيم كه از چه چيزى در برابر چه چيزى دفاع مىكنيم؟
… لذا حكومتى بر سر كار مىآوريم كه نام مشروعه بر روى آن نباشد كه موجب بدنامى شريعت شود؛ و درعين حال كوشش مىكنيم كه فجايع حكومتهاى پيشينِ مدعىِ مشروعه كاهش يابد.
… البته من يقين دارم كه تا وقتى حكومت ما مشروطه باشد و از تبديل آن به استبداد جلوگيرى شود، با اين كه فساد و ظلم هرگز ريشه كن نمىشود، اما قلمرو ظلم و فساد، نسبت به گذشتهها بسيار محدودتر خواهد بود و آسيب جدى به اسلام و امت اسلامى وارد نمىآيد.
… بارى براى ما جاى اين سؤال هست كه كدام يك از عملكردهاى اين به قول خودشان مشروعه طلبان، با موازين شرع مقدس تطبيق مىكند؟ اصلا ما در كجاى شريعت داريم كه يك كسى به نام شاه و حاكم، صاحب اختيار مملكت اسلامى باشد؟ چه رسد به اين كه اختيارات او حد و مرزى هم نداشته باشد و بى هيچ حساب و كتابى، مستبدانه هر طور بخواهد عمل كند؟ آيا درست است كه ما اسم چنين حكومتى را بگذاريم مشروعه و از آن حمايت كنيم و اجازه دهيم كه به نام شريعت، هرچقدر بخواهد جنايت كند؟
… مي گويند مشروطه در اصل يک نظام حکومتي اروپايي و غير اسلامي است؛ … اين ايراد را كسى ميگيرد كه يا چشم خود را بر حقايق بسته و تجاهل ميكند، يا از بديهيترين مبانى اسلامي بىخبر است و احكام تأسيسى و امضايى را نميشناسد و نمىداند كه بسيارى از احكام و قوانين و تنظيمات (نهادهاىِ) اسلامى، همانهاست كه قبل از تشريعِ شارع و تقنينِ مقنن، در نظر عرف و عقل معتبر بوده و در ميان امم سالفه سابقه دارد و عقلا آن را به صورت قانون موضوعه درآورده و ملاك عمل قرار داده بودند و شرع ما نيز آنها را پذيرفته و امضا كرده است. سيرة عموم متدينين و مسلمين نيز اين بوده است كه از كلية معارف و شيوهها و تنظيماتَ نامسلمانان، در گذشته و حال، آنچه را مباينتِ مسلم با مبانى اسلاميدارد، كنار بگذارند و بقيه را اخذ كنند و بدون هيچ مشكلى مورد استفاده قرار دهند. هيچ مسلمان خردمندى هم نگفته است كه هر علم يا نظريه يا فن يا شيوه يا نظاميكه در آغاز ميان نامسلمانان عرضه شده، استفاده از آن مطلقاً حرام است. …”
شهادت شيخ فضل الله نوري
و حاميان محمدعلي شاه که در مخالفت با مشروطه اقدام کرده بودند ـ شامل شيخ فضل الله نوري ـ به حکم دادگاه انقلاب، به نحوي تحقير آميز و اهانت بار اعدام شدند.
اعدام شيخ فضلالله با حواشي غير قابل توجيهاش، موجب گستاخي بيش از پيش مردم نسبت به روحانيون شد. و همانطور که آخوند به شيخ فضل الله هشدار داده بود، تفرد و تنهايي او نه تنها، به او آسيب زد، بلکه موجب شد، قبح آن اعمال زشتي که در قبال شيخ فضل الله کردند، ريخته شود.
بعد ازين اقدامات دومين دوره مجلس شوراي اسلامي، گشوده شد.
اعلام جهاد عليه روسيه
در سال 1329 پس از آنکه محمدعلي شاه مخلوع مجددا به ايران باز گردانده بود، مراجع نجف کالاهاي روسي را تحريم کردند.
شايان ذکر است که صنايع ايران در دوره صفويه از رونق خوبي برخوردار بود. بيش از 90 درصد كالاهاي مورد نياز مردم در داخل كشور توليد ميشد. اما با روي كار آمدن سلسله قاجاريه صنايع رو به ورشكستگي نهاد. ملك المتكلمين ، از روحانيون سرشناس آن دوران ، پيشگام آبادي اقتصاد كشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدي تشويق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست . گروهي از بازرگانان با سرمايه يك ميليون توماني كه در آن زمان پول هنگفتي بود، نخستين شركت ملي را در ايران تاسيس كردند. شركت اسلامي نخستين شركت سهامي بود كه در ايران تاسيس شد. اين شركت در سال 1316 ق . در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانههاي پارچه بافي و توليد پوشاك اين شركت در اندك مدتي چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران آن افزوده و صدها دستگاه بافندگي وارد ميدان توليد گرديد و شعبه هاي شركت در بسياري از شهرستانها گشايش يافت .
ملك المتكلمين، حاج آقا نورالله اصفهاني و سيد جمال واعظ درمنابر، مردم را به خريد سهام تشويق مي كردند. نهصد هزار تومان سهام از سوي مردم خريداري شد. سيد جمال واعظ كتابي به نام “لباس التقوي” نوشت و هدف از تاسيس شركت اسلامي را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراساني و هفت نفر از مراجع تقليد نجف تقريظي بر اين كتاب نوشته ، از شركت اسلامي پشتيباني نمودند. آخوند در حمايت از شركت نوشت: “بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلت (توليد خارج) را از تن بيرون كنند و لباس عزت (ساخت داخل) را بپوشند.
پس از آن بود که دستههاي سپاهيان هندي و روسي در جنوب و شمال ايران پياده شدند.
در ادامه همين رخدادها، روسيه به ايران اولتيماتوم داد و تمام روابط ايران و روسيه قطع گشت و سپاه روسيه از فققاز به سوي ايران حرکت کرد.
در واکنش به اينها، خراساني و مازندراني، عليه متجاوزان روسي اعلام جهاد کردند.
در ادامه پيشروي سپاهيان روسيه به سمت ايران، علماي نجف آماده حرکت به سوي ايران شدند تا مردم را در مقاومت عليه روسيه، رهبري کنند،
آخوند خراساني پيش از اين به کشورهاي مختلف و حتي دادگاه لاهه نامه فرستاده بود، در تلگرافي به دولت جديد مشروطه تذکر داد: “… اساس قويم مشروطيت و استقلال وطن، بلکه ارکان ديانتمان، در تزلزل و روح مليتمان در خطر … تکليفي ديني اسلامي زياده بر اين به انتظار نشستن، دست روي دست گذاردن، را اقتضا ندارد”. در ادامه تلگراف آخوند خراساني حکم به تحريم کالاي روسي ميدهند.
دولت روسيه که به دنبال بهانه براي پيشروي در خاک ايران بود، با جلب موافقت دولت انگليس در يک اولتيماتوم از ايران درخواست کرد، «مستر شوستر» مستشار مالي ايران که تبعه ي امريکا بود و عملکرد خوبي براي ايران داشت را برکنار کند و چنانچه قصد دارد به جاي او کسي را استخدام کند بايد از روس و انگليس باشد. مجلس جلوي اين دخالت ايستاده و مراتب را به اطلاع علماي مقيم نجف رساند.
همچنين دولت انگليس با تذکر ناامني جنوب ايران براي تجار و بازرگانان اعلام کرد قصد ايجاد نيروي امنيتي براي ايجاد نظم و امنيت در آن خطه دارد. آخوند خراساني و آقاي مازندراني در نامههايي به دولتهاي انگليس و تذکر مشروطه بودن آن دولت و ادعاي طرفداري از حقوق بشر خواستار رعايت استقلال ايران شدند.
دولت روسيه که در جواب اولتيماتوم خود، جواب دلخواهش را از ايران دريافت نکرده بود به نيروهاي خود دستور حرکت در عمق خاک ايران را صادر کرد. روسها که از خاک مازندران و رشت گذشته به قزوين نزديک ميشدند. مردم تهران که متوجه تهديدهاي متجاوز بودند دست به کار شده و براي جنگيدن با دشمن آماده ميشدند. مردم ايران و تهران که در حال آماده شدن و تجهيز خود براي مقابله با دشمن بودند، در تلگرافهاي متعدد به علماي نجف وضعيت را روشن کرده و کمک ميخواستند.
آخوند خراساني در اولين واکنش مهم خود مجالس درس و نماز جماعتي را تعطيل و براي چارهجويي با ديگر علما و بزرگان به مشورت پرداختند. اکثر علما با پيروي از ايشان مجالس درس خود را تعطيل کردند و براي تصميمگيري در اينباره در منزل آخوند خراساني گرد هم آمدند. بعد از شور و مشورت تصميماتي که براي مقابله با متجاوزان گرفته شد بدين قرار بود:
“1 ـ آخوند خراساني و ديگر علماي نجف و طلّاب و عشاير عرب براي جهاد به طرف ايران حرکت کنند.
2 ـ با تلگراف به رؤسا عشاير و ايلات در ايران، امر نمايند که در مقام حفظ استقلال ايران برآمده و خود را براي نبرد و دفاع از خاک ميهن آماده سازند.
3 ـ به عموم مسلمين عالم از هند و قفقاز و غيره، دستور دهند که در تمام ممالک در يک روز همه با هم دست از کسب و کار کشيده و به عنوان همدردي در يکجا جمع شوند و رفع تعديات روس و انگليس را از ايران بخواهند.
4 ـ به عموم دولتهايي که در بغداد نمايندگي دارند تلگراف شود و حقانيت و مظلوميت دولت و ملت ايران و ستمگري و خونخواري روسيان را به عالميان نشان دهند”.
سفير روسيه در بغداد که از اين حرکت علما نگران شده بود با فرستادن تلگرافي به آخوند خراساني سعي کرد حرکات دولتش را توجيه کرد و قول خروج نيروهايش از ايران را بدهد.
در جوابي که به وسيله ي ميرزا مهدي آيت الله زاده فرزند آخوند خراساني به سفير دولت روس فرستاده شد آمده است: اگر قصد شما رعايت حسن همجواري بود، اعزام نيرو به ايران و تجاوز به استقلال کشور لزومي نداشت. چنانچه نيروهاي خود را از ايران خارج نکنيد، خود ما علما و مجتهدين به همراه ملت حاضريم تا آخرين قطره خون خود، خود را در راه حفظ مملکت فدا سازيم.
بعد از ارسال اين جواب دولت روسيه از سفير خود در بغداد خواست به نجف برود و آخوند خراساني را از اعلام حکم جهاد منصرف کند. اما آخوند خراساني از پذيرفتن سفير روس امتناع کرد و گفت هر مطلبي دارند بنويسند تا جواب کتبي داده شود.
همچنين آخوند در تلگراف هايي مسؤولان و رجال مملکتي در مجلس و دولت را به اتحاد دعوت کردند و از آنها خواستند براي مقابله با دشمن از هر گونه تفرقه بپرهيزند. (مرگي در نور؛ عبدالحسين مجيد کفايي ص240 و ص 265)
مرگ مشکوک آخوند
سرانجام، بيستم ذي الحجه سال 1329 بود که ملا محمد کاظم خراساني، چند ساعت پيش از عزيمت به سوي ايران، به طرزي مشکوک در گذشت.
دولت آبادي اين باره مي نويسد: جماعتي معتقدند آيت الله خراساني به مرگ طبيعي مرحوم نشده باشند. زيرا که مرحوم آخوند خراساني دو دشمن قوي داشتند: يکي روسها که ميرزا ابوالقاسم شيرواني، ايجنت (عامل اطلاعاتي) روس، ضديت فوق العاده مينمود و راپرت اعمال و رفتار آخوند را به کنسول روس ميداد و از همين راپورتچيگري به مقام ايجنتي رسيد و در نجف علناً بر ضد آخوند اقدامات ميکرد و به احتمال قوي اگر آخوند مقتول شده باشد او مباشرت کرده است.
دشمن ديگر آخوند دموکراتها هستند که خصوصاً در اين موقع انتخابات، نهايت انديشه و خوف را از آخوند داشته و ميدانستند که احکام و نوشتجات بر عليه آنها صادر خواهد شد و فقدان آخوند را فوزي عظيم تصور مينمودند.”
اما از آنجا که سپاه روس در حال حمله به ايران بود و مراجع نجف قصد همراهي با مردم ايران در مقابل هجوم روسها داشتند، احتمال نخست تقويت ميگردد. چه که نقش آخوند در پيش برد انقلاب مشروطه آنچنان پر رنگ بود، که مخالفين مشروطه (نظير حکومت روسيه) به هيچ وجه تحمل او را نداشتند.
اما اگر چه آخوند، در مواردي مثل ماجراي تقي زاده به موضعگيري عليه سکولارها ميپرداخت اما، اين تقابل هرگز به جايي نرسيد که شائبه قتل آخوند را ايجاد کند.
* تمام تاريخها به قمري مي باشد.