رهنامه: در سفر تبليغيتان، از کدام مراکز علمي و تربيتي بازديد کرديد؟
ما از مراکز علمي بسياري بازديد کرديم که مهمترين آنهاعبارت بودند از بيش از ده دانشگاه مهم و فعال در عرصههاي علوم ديني، علوم انساني و علوم اجتماعي، مانند دانشگاه منونايت شرقي (Eastern Mennonite University= EMU)؛ دانشگاه ويرجينيا؛ دانشگاه جورج تاون؛ مجموعه کليساي بزرگ شهر واشنگتن، موسوم به (National Cathedral)؛ دانشگاه تمپل؛ دانشگاه ايالتي نيويورک؛ دانشگاه پرينستون؛ دانشگاه هاروارد؛ حوزه علميه مسيحي هارتفورد، موسوم به (Hartford Seminary)؛ دانشگاه يِيل و دانشگاه شيکاگو.
ضمن بازديد از اين مجموعههاي دانشگاهي، با گروهها و مؤسسههاي آموزشي و پژوهشي گوناگوني نيز ديدار و گفتوگو و تبادل نظر داشتيم. همچنين با چندين مرکز از مراکز اسلامي، مانند المعهد العالمي للفکر الاسلامي شاخه واشنگتن، مؤسسه اسلامي نيويورک و حوزه علميه و مسجد شيعي بيت العلمکه در محله استريموود ـ که در ايالت الينويز،در حومه شيکاگو واقع است ـ آشنا شديم که درباره برخي از اين مراکز توضيحاتي عرض ميکنم.
دعوتکننده و ميزبان ما، دانشگاه منونايت شرقي بود. منونايت نام فرقه منشعب از مسيحيت کاتوليک است که بيشتر آموزههايش صلحطلبانه، و داراي نگاههاي عرفاني صلح است. پيروان اين فرقه، کليساهايي خاص، و يکي ـ دو دانشگاه مخصوص نيز دارند. منونايتها، کارهاي خيريه و عامالمنفعه جهاني و بينالمللي انجام ميدهند. آنان چنانکه خودشان ميگفتند، با دولت امريکا قرارداد بستهاند که حتي در زمان جنگ هم به عنوان سرباز جنگاور، با ارتش امريکا همکاري نکنند.آداب، مناسک و احکام ويژهاي دارند که مفصل است. در ادامه اين نکته را هم اضافه کنم که بسياري از دعوتهايي که از مراکز علمي و پژوهشي قم صورت ميپذيرد، از سوي مرکزي در دانشگاه منونايت است.
درباره حوزه علميه مسيحي هارتفورد، بايد بگويم که هارتفورد شهري نزديک نيويورک است؛شهري مذهبي به شمار ميآيد و بيشتر سکنه آن کساني هستند که پايبندي بيشتري به دين و مذهب از خود نشان ميدهند و به اصلاح امريکاييها، conservatist، يعني محافظهکار مذهبياند. آنها خانوادههايي هستند که نسبت به خيلي از آزاديهاي ليبرال يا بيبند و باريهايي که ممکن است وجود داشته باشد، حساس هستند و نسبت به آنها واکنش نشان ميدهند. براي نمونه، نسبت به اينکه بچهها بايد با انضباط رشد کنند، تأکيد ويژهاي دارند. از اين رو، بسياري از روشهاي آزادي را که در آموزش و پرورش آمريکا وجود دارد،قبول نميکنند و نامهها و تأييديههايي را که مدرسه از والدين دانشآموز درخواست ميکند، امضا نميکنند، چون در آنجا براي بسياري از برنامهها، از جمله آموزش اختلاط دختر و پسر و آموزش جنسي از حدود سال سوم يا چهارم دبستان از خانوادهها، رضايتنامه ميخواهند. معمولاً خانوادههاي مذهبي اين رضايتنامهها را امضا نميکنند. اين خانوادهها در آمريکا، حضور نمايان و پررنگي نيز دارند.
رهنامه: لطفاً درباره ويژگي نظام آموزشي، پژوهشي و تربيتي مراکز علمي آنجا توضيح بدهيد؟ شما چه نکات منفي و مثبتي، در نظام علمي آنها ديديد؟
اجازه بدهيد به جاي ارزيابي مثبت و منفي، به بيان تفاوتهاي نظام آموزشي و پژوهشي آنجا با نظام آموزشي و پژوهشي خودمان بپردازم. در ضمن،با بيان تفاوتها،خود به خود برخي نکات مثبت و منفي هم آشکار ميشود. اين تفاوتها عبارت بودند از: تلفيق آموزش و پژوهش در دانشگاهها، استقلال مراکز علمي، وجود کليساي باشکوه در مرکزيت دانشگاهها، شکل متفاوت کلاسهاي درس (به صورت حلقوي و دور هم بودن دانشجويان)، قفسه باز بودن عمده کتابخانهها، مشتريمحوري و تلاش براي جذب مشتري در تبليغات ديني، گران بودن شهريههاي دانشجويي (براي نمونه، در دانشگاه شيکاگو، از دانشجوي کارشناسي براي هر ترم حدود چهل هزار دلار، يعني چيزي بيش از چهل ميليون تومان ميگيرند که اين مبلغ شامل هزينههاي غذا و مسکن هم ميشود، ولي باز هم خيلي گران است)، بيکيفيتي و رشدنيافتگي دانشگاههاي دولتي در مقايسه با دانشگاههاي غير انتفاعي، وجود اعانات گسترده مردمي به مراکز علمي و ديني (کليساهاي عظيم بدون حتي يک دلار کمک دولتي ساخته شده است. همه دانشگاههاي پيشرفته، خصوصي است و توسط نيکوکاران بنا نهاده يا توسعه داده شده يا آنکه به حياتشان ادامه دادهاند. در سالن غذاخوري دانشگاه شيکاگو،ميتوانيد تصاوير دهها نيکوکار را ملاحظه ميکنيد)، نظم و ديسيپلين تقريباً عدولناپذير در آموزش و پژوهش و بالتبع جديت فوقالعاده در انجام به موقع پروژهها و کارهاي پژوهشي و آموزشي، تنوع فرهنگي بسيار ميان دانشجويان و استادان و سهولت و رواني ارتباطات اجتماعي. اينکه آيا تنوع فرهنگي، امر مثبتي است يا منفي يا اينکه سهولت ارتباطات اجتماعي، خوب است يا بد، به تحليلهاي دقيق جامعهشناختي، فرهنگي و حتي فلسفي نياز دارد. مثلاً ابتدا بايد روشن شود که مبنا يا ملاک اين تنوع و سهولت چيست و… اگر مبناي اومانيستي يا ملاک شکگرايانه داشته باشد، قطعاً ما نميتوانيم با آن مبنا و ملاک، همسو شويم.
لازم است درباره برخي از اين تفاوتها نيز توضيحاتي بدهم.
يکي از تفاوتها، تلفيق آموزش و پژوهش در دانشگاهها بود که ما در اينجا تفکيک بين آموزش و پژوهش داريم، ولي آنجا چنين سبکي را ندارند. ما در پژوهشگاه هستيم، در حالي که آموزشگاه ما باقرالعلوم است و اين دو تقريباً ربط قابل اعتنايي با هم ندارند، يعني اينکه فرض کنيم محققين اينجا بروند آنجا تدريس کنند يا هيئت علمي آنجا از محققين اينجا باشد، اينگونه نيست. هيئت علمي آموزش، کار آموزش، و هيئت علمي پژوهش، کار پژوهش را انجام ميدهد. ما در آنجا چنين تلفيقي را ديديم، ولي اين تفکيک را نديديم. براي نمونه، بايد برايشان توضيح ميداديم که ساختار مراکز علمي ما به چه سبکي است.
رهنامه: يعني آموزش آنها پژوهشمحور است؟
بله. عرض ميکنم پژوهشگر و استاد با هم فرقي ندارند. اينطور نيست که کسي عمده وقتش را صرف، و مطلب را آماده کند و دانشجو فقط گيرنده باشد. پژوهشگر کارش را با کار دانشجو پيش ميبرد.البته در اينجا هم ما گاهي نمونههاي نادري از آن سبک را ميبينيم. براي نمونه، در برخي واحدهاي درس فلسفه، که در مؤسسه امام خميني در محضر استاد فياضي داشتيم، ايشان پژوهشهايي که به ما ميسپردند، کارهايي بود که خودشان ميخواستند انجام دهند و هنوز تکميل نکرده بودند. اين کارها را به ما ميسپردند و کارهاي ما را به عنوان تکميل پروندههاي علمي براي خودشان نگه ميداشتند.
اینطور نیست که کسی عمده وقتش را صرف و مطلب را آماده کند و دانشجو فقط گیرنده باشد. پژوهشگر کارش را با کار دانشجو پیش می برد.
يکي ديگر از تفاوتها، استقلال مالي مراکز علمي آنهاست. مراکز علمي سطح بالا، غيردولتي بودند و از نظر مالي به دولت ربطي نداشتند. همچنين در دانشگاههاي پرينستون، جرج تاون و ويرجينيا، در مرکزيت دانشگاه، يک کليسا داشتند.
رهنامه: برنامههاي مستقلي هم داشتند يا اينکه فقط کليسا بود؟
حتماً برنامه مستقلي داشتند و مشهود بود که کار فرهنگي انجام ميدادند. موردي که ما ديديم، اين بود که کليسا هميشه باز بود و مراسم برگزار ميشد. ميدانيد که مسيحيهاي پايبند، به غير از برنامه مفصلي که يکشنبهها دارند، برنامه نماز صبح و غروب يا شامگاه نيز دارند.
ديگر اينکه دانشجوها به صورت حلقوي و به شکل سنتي، دور هم مينشستند و استاد وسط مينشست و به اين شکل، کلاس اداره ميشد. البته کلاسي هم داشتند که به شکل آمفي تئاتر بود، ولي حتي کلاسهاي بچههاي دبيرستان و راهنمايي و ابتدايي، به اين صورت بود که دور تا دور کلاس، صندلي گذاشته بودند و معلم وسط بود يا وسط کتاب چيده بودند و درس به شکل مباحثه پيش ميرفت.
همچنين بيشتر کتابخانهها قفسه باز بودند و ما کتابخانه قفسه بسته نديديم. نکته ديگر، مشتريمحوري و تلاش براي جذب مشتري در تبليغات ديني بود. فرض بفرماييد کاري که ما براي مراکز ديني ميکنيم. مثلاً جمکران مشتري بسياري دارد، ولي ما تا به حال براي جذب مشتري تلاش نکرديم. گاهي بروشورهايي هستند و مرکزي دارد، ولي اين گونه نيست که يک نفر بيايد توضيح بدهد و متصدي اين کار باشد و توضيحات يا خدماتي ارائه بدهد و به سؤالات، جواب دقيقي بدهند. آنها آدمهايي براي اين کار داشتند، نه اينکه مردم بگردند آنها را پيدا کنند. مثبت و منفي را نميتوان صد درصد بررسي کرد، ولي بار منفي هم دارد. ممکن است مشتري چيزي بخواهد که در دين نباشد. به هر حال، امروزه مسيحيت در امريکا مشتريمحور است. حالا بايد مفصلتر توضيح بدهم.
مورد بعدي، کيفيت بد و رشدنيافتگي دانشگاههاي دولتي در مقايسه با دانشگاه هاي غير دولتي است.دانشگاهها در نيويورک، در مقايسه با دانشگاههاي ديگري که ديده بوديم، حکم خرابه را داشت و از دانشگاهاي پرت ما هم خيلي پرتتر بود.
مورد ديگر، وجود اعانات گسترده مردم در مراکز ديني و علمي است. اين مورد خيلي عجيب بود. بر اساس گزارشهايي که از منابع گوناگون شنيديم، کليساهاي عظيمي بدون کمک دولت ساخته شده بود. کليسايNational Cathedral در واشنگتن، مجموعه خارقالعاده عجيب و عظيمي است که کار ساختمان آن نود سال طول کشيده است يا کليساي ديگري در کنار دانشگاه کاتوليک امريکا در واشنگتن، که به آن کليساي زيارت ميگفتند، که آن هم عظيم است و در آن تزيينات پر خرج، با هزينههاي سرسامآوري انجام دادهاند. ميگفتند حتي يک دلار از دولت کمک نگرفته و متدينين پول هديه دادهاند.
همه دانشگاههاي پيشرفته، خصوصي است و نيکوکاران بنا نهادهاند. همچنين نيکوکاران به ادامه حيات دانشگاهها کمک ميکنند و عکسهاي آنان را هم در برخي جاهاي دانشگاه ميشود ديد. مثلاً در سالن غذاخوريشان، تصوير دهها نيکوکار را نصب کردهاند.
تقريباً نظم عدولناپذير در آموزش و پژوهش و بالتبع جديت فوقالعاده در انجام به موقع پروژهها و کارهاي پژوهشي آموزشي، تبصره ندارد. اگر مثلاً پروژهاي به وقت تمام نميشد، هيئت علمي يا استادي که ميخواست در اين مدت کاري انجام دهد، از هر زحمتي که کشيده است، محروم ميشد و از اول بايد تلاش ويژهاي ميکرد تا بتواند چيزي را به تصويب برساند.
درباره روش تدریس باید بگویم تا جایی که ما شاهد بودیم کاملاً فضا دانشجو محور بود، به این معنا که استاد، نقش راهنما را داشت و هدایت تحقیقات دانشجو را بر عهده می گرفت.
تنوع فرهنگي بسياري ميان دانشجويان و استادان امريکا وجود دارد که چيز يکدستي نيست. در آنجا سهولت و رواني ارتباطات اجتماعي مشهود است. خيلي معمولي است، اينکه چه لباسي پوشيدي، چه قيافهاي داري، ريش گذاشتي يا نه، شانه کردي يا نه. در روابطشان نگراني ندارند. از آن طرف سياهها در سطح دانشجو، به شدت اعتماد به نفس دارند. بر خلاف اينجا که اگر بچهاي سياهپوست بخواهد به ايران بيايد، بايد يک فرهيختگي در خود ايجاد کند و زحمت بکشد تا او را بپذيرند و با او ارتباط برقرار کنند. آنقدر آنجا ارتباط عميق برقرار کرده است که جسارت و جرأت دارند، خود را ممتاز و درجه اول تلقي کنند.
رهنامه: موضوعاتي مانند خودباوري علمي، آزادانديشي، تفکرمحوري، روش تدريس، رابطه استاد و دانشجو، پژوهشمحوري، نظام ارتباط نخبگاني، گزينش دانشجو و استاد، تکنولوژي آموزشي و…چه جايگاهي دارد؟
طبيعي است که يافتن پاسخ دقيق به چگونگي هر کدام از موضوعاتي که پرسيديد، مستلزم حضوري درازمدت و مطالعاتي در خور، درباره هر يک از اين موردهاست، که در سفري که تنها در ظرفزماني حداکثر 35 روز انجام شده باشد و برنامههاي بازديدي و گپ و گفت در آن بسيار متراکم بوده باشد، و يافتن چنان مجالي براي پاسخ به اين پرسش، عملاً ميسر نيست، ولي تا حدودي ميتوان برخي موارد را تخمين زد.
درباره خودباوري علمي، نخست بايد بدانيم که مقصودمان چيست. اگر مقصود همان امري است که به ويژه در انديشه فرهنگي و ديني ما با بار مثبت همراه است و در آن، بر تکيه بر باورهاي خودي، به دليل حقانيتي که در آنها وجود دارد، تأکيد ميشود، که اصلاً چنين آموزهاي در آن نظامي که ما مشاهده کرديم، امکان بروز ندارد.اساساً در نظام آموزشي و تربيتي آنها، تأکيد بر عقيدهاي واحد به عنوان عقيدهاي که چون حق است، از اصالت برخوردار است و محلي از اعراب ندارد و اين به دليل رشد و ترويج انديشههايي مانند پلوراليسم است که تار و پود آن در همه عرصههاي ديني، فرهنگي، اقتصادي و حتي سياسي آنها تنيده شده است. هر چند در عرصه سياسي، شاهد نوعي خودبزرگبيني و سلطهطلبي و خوي استکبار و نخوت در ميان سياستمداران امريکايي هستيم که آن هم از تأثيرات حضور خيلي پررنگ انديشه صهيونيسم در بنيانهاي تصميمگيري کلان سياسي آنهاست.
اين فقط حرف ما نيست. فقط يک آدم ايرانيِ حزباللهي، چنين چيزي را نميگويد. در خودِ امريکا نيز اين حرف را ميگويند. اگر اين مورد را در ايران منعکس کنيم، ممکن است طرف متهم شود که خشک و يک جانبهنگر است، ولي کاملاً اين باور در دنيا جا افتاده است. اين از تأثيرات حضور خيلي پررنگ انديشه صهيونيست در بنيانهاي تصميمگيري کلان سياسي است.کارشناسان و استادان دانشگاه تراز اول، اين سخن را به تحقيق ميگفتند.
رهنامه: آيا منظورتان از خودباوري، روحيهاي است که شخص خود را در محيط علمي باور داشته باشد؟
بله، يعني اعتماد به نفس وجود دارد. نکته ديگر اين است که اين روحيه بالا، با صفات ديگري از قبيل آمادگي شنيدن حرف ديگران و تواضع علمي، جمع شده است. تواضعي که بار مثبت دارد و اخلاقي است. البته اين فروتني بر همان مبنايي است که توضيح دادم. اگر مبناي اين صفات و حالات تصحيح شود، کار بسيار مثبتي است. همچنين ما نيز با داشتن مباني صحيح بايد بکوشيم اين تواضع را از آنها ياد بگيريم.
رهنامه: آيا ميشود گفت تواضع و تعبد آنها در برابر علم، به اين دليل است که در آنجا دانش و فنآوري به جاي خدا، حرف اول را ميزند؟
لااقل درباره مراکزي که ما رفتيم، نميتوان به راحتي چنين قضاوتي کرد. در آنجا اگر کسي اعتقاد ضد خدا داشته باشد، متهم است و ديگران نگاه جالبي به او ندارند. ما در مسافرتي که داشتيم، فقط يک ملحد ديديم که استاد دانشگاه نيز بود و چون ما براي مباحثه و مناظره رفته بوديم، عقايدش را براي ما ابراز کرد. البته دانشجويان اين استاد، در نقطه مقابل او و در جبهه ما بودند و ميگفتند اين شخص استاد خوبي است، ولي اعتقاداتش را قبول نداريم.
در آنجا وضعيت موضوعاتي مانند آزادانديشي و تفکرمحوري، مثل خودباوري است و خيلي ظهور و بروز دارد، ولي قطعاً با چيزي که ما در پي آن هستيم و ميتوانيم آن را بپذيريم، فاصله بسياري دارد؛ زيرا آزادانديشي و تفکرمحوري و روشنفکري و نوانديشي مورد نظر ما، با عنصر تعهد به دين و آموزههاي قطعي اسلام، همراه است و از آن جدا نيست.
در آنجا وضعیت موضوعاتی مانند آزاداندیشی و تفکر محوری، مثل خودباوری است و خیلی ظهور و بروز دارد، ولی قطعاً با چیزی که ما در پی آن هستیم و می توانیم آن را بپذیریم، فاصله بسیاری دارد.
به عبارت ديگر، پژوهشگر مسلمان بايد سه عنصر تعهد به دين، آزادي انديشه و نوانديشي را با هم جمع کند و اهمال در هر يک از اين عناصر، سبب ميشود شخص از جرگه پژوهشگر مسلمان خارج شود. اين نکتهاي است که لازم است با حساسيت تمام به آن توجه کنيم. در نظام آموزش و پژوهش امريکا و به طور کلي، نظام آموزش و پرورش غرب، بر روي آزادي انديشه و نوآوري تأکيد ميشود، ولي هيچ تأکيد قابل توجهي بر تعهد ديني خاص يا عامي ديده نميشود و ما چنين آزادي انديشهاي را نميتوانيم بپذيريم.
رهنامه: از آزادانديشي ميتوان معاني گوناگوني برداشت کرد. ميتواند به اين معنا باشد که در انديشيدن آزاد باشيم و تحت تأثير آراي ديگران نباشيم يا اينکه به اين معنا باشد که هر چه خواستيم بگوييم و ابراز کنيم. منظورتان کدام جنس از آزادانديشي است که ما نميتوانيم بپذيريم؟
در هر دو حيطه نبايد قيد تعهد ديني را کنار بگذاريم؛ زيرا در اين صورت خيلي از قيود ديگر نيز از بين ميرود.
رهنامه: به نظر بنده، انسان در مرحله انديشيدن نبايد قيد خاصي براي خود در نظر بگيرد، بلکه آزاد است درباره همه چيز فکر کند.
درست است، ميتوانيم فکر کنيم، ولي فکرهايي که همراه با تعهد ديني باشد. در احاديث و روايات، حتي درباره انديشيدن نيز هشدار دادهاند. حضرت صادق (ع) ميفرمايد: «عجبت لمن يتفکر في مأکوله کيف لا يتفکر في معقوله؛ در عجبم از انساني که اين قدر درباره آنچه ميخورد و وارد شکمش ميشود، دقت ميکند، چرا درباره آنچه ميانديشد و وارد ذهنش ميشود، هيچ انديشهاي نميکند!» يا در حديث جنود عقل که در ابتداي کافي آمده، قيود بسياري براي عقل، مطرح شده است.
رهنامه: آن موارد ابتدائاً قيد عقل هستند يا اينکه عقل، خودش به اين قيود ميرسد؟
اگر تعهد ديني در کار نباشد، عقل به اين قيود نميرسد؛ زيرا اگر عقل را واگذاريم، آنچه در مقابلش قرار ميگيرد، جهل است و عقل نيست، ولي اگر از زاويه درون ديني به مسئله بنگريم، به آن جهالت نميگوييم، بلکه تعهد ديني گفته ميشود و توصيه شده است که ما بايد اين گونه تربيت شويم. بنابراين، قطعاً سبک ما متفاوت خواهد بود.
پرسش ديگر اين است که چرا در آنجا هيچ تأکيدي بر تعهد ديني عام و خاص نيست؟ ميتوان تبيينهاي گوناگون فلسفي و اجتماعي براي آن ارائه داد که در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست، ولي خوب است اشاره کنيم که در آنجا اين طور نيست که هر گونه تعهد به دين يا معنويت خاص در عرصه دانش و پژوهش، منافي با آزادانديشي و روشنفکري تلقي شود، ولي اگر همين مطالب را در دانشگاههاي داخلي خودمان مطرح کنيم، ميگويند که حاج آقا آخوند است و نميتواند آزادانديش و روشنفکر باشد. اين در حالي است که در آنجا بين تعهد ديني و روشنفکري منافاتي نميبينند، ولي برخي روشنفکرمآبان داخلي، فوري با انگها و برچسبهايي مانند جزمانديشي و دگماتيزم و بنيادگرايي، سعي ميکنند تعهد ديني را از صحنه خارج کنند. متأسفانه رفتارها در کشور ما، از روي لج و لجبازي و تسويه حساب است، نه علمآموزي و دانشورزي، در حالي که اين برخورد منطقي نيست.
ما در اين سفر دريافتيم که ميتوانيم با معرفي دقيق جنبههاي انديشه ناب اسلامي، که به اعتقاد ما همان اعتقاد شيعي برگرفته از سيره پيامبر (ص) و ائمه است، نقش مثبت حضور تعهد ديني را در آزادانديشي صحيح انساني به آنها نشان دهيم و اين اتفاقاً يکي از جذابيتهاي فرهنگ شيعي ماست. يکي ـ دو بحثي که ما در آنجا داشتيم، اين بود که آنها براي نخستين بار ميشنيدند که چهطور ميشود عنصر تعهد و عقلانيت ديني را با آزادانديشي جمع کرد. اين مورد برايشان جالب بود. همچنين براي آنها بحث پيامبر باطني بودن عقل و تأکيد ائمه (ع) بر منبعيت عقل نيز تازگي داشت.
در آنجا آستانه حساسيت سياسي درباره اقوال گوناگون بالاست، يعني اين طور نيست که مثل ما زود به هم بريزند. در اينجا با شنيدن چهار جمله از شخص، زود به او انگ خواهيم زد که چپي يا راستي است، ولي در آنجا آدمي صد درصد چپي ميتواند صد درصد حرف راستيها را بزند و از اين جنس خطکشيها در بدنه مردم و در قشر دانشجو و استادان و غيره وجود ندارد و نميتوان گفت که مثلاً اين آقا ليبرال يا جمهوريخواه يا ليبرال دمکرات است و تصوري که ما از اين مسائل داريم، در آنجا وجود ندارد.
رهنامه: در فضاي علميشان چنين حالتي هست يا در فضاي سياسي آنان نيز اين حالت وجود دارد؟ چون به نظر ميآيد هر چند اين مرزبنديها در فضاي علمي ضرر دارد، ولي وجود آن در فضاي سياسي معقول است؛ زيرا انسان بايد موضعش مشخص، و تکليف ديگران با او روشن باشد.
شايد بهتر است اين طور بگويم که در حيطههاي سياسي، خطوط را خيلي شکننده تعريف نکردهاند و امثال انگزنيهاي زودهنگام و عجولانهاي که امروز در ميان ما رايج است، در آنجا وجود ندارد. شايد لازم است در نحوه تعامل اجتماعي با هم رشد کنيم و با ملاحظات پيچيدهتري به اين نتيجه برسيم که همه اشخاص حتماً بايد موضعشان را در همه موضوعات روشن بکنند. اگر در جايي حيثيت سياسي نظامي مطرح باشد، آدم ميپذيرد که بايد حساس بود. چنانکه در روايات هم داريم، ولي در خيلي جاها ميشود با يکديگر کنار آمد و حمل بر صحت کرد. متأسفانه ما امروز دچار کمحوصلگي سياسي هستيم و حمل بر صحت، ميان ما خيلي کم شده است.
درباره روش تدريس بايد بگويم، تا جايي که ما شاهد بوديم، کاملاً فضا دانشجومحور بود، به اين معنا که استاد، نقش راهنما را داشت و هدايت تحقيقات دانشجو را بر عهده ميگرفت و بيشترين نقش استاد، زماني بود که دانشجويان کارشان را به صورت گروهي انجام ميدادند و بيشترين مسئوليت تحقيقاتي بر عهده دانشجويان است که آنها نيز کارشان را عمدتاً به صورت گروهي انجام ميدهند.
درباره رابطه استاد و دانشجو نيز بايد عرض کنم که بسيار سهل و روان است و تکلفاتي که احياناً درست يا نادرست، ميان رابطه استاد و دانشجو يا استاد و طلبه، در ميان ما ديده ميشود، در آنجا وجود ندارد. وقتي وارد کلاس درس ميشويد، به ويژه در مقاطع ارشد و دکترا، ميان استاد و دانشجو فاصلهاي نميبينيد، يعني استاد نيز همانند يکي از دانشجويان در بحثي که ارائه ميکند، مشارکت دارد و البته ارزيابي، يا منابع بيشتري را براي غناي بيشتر مطلب معرفي ميکند. از اين نظر ميتوان گفت شاهد پديده مثبتي بوديم.
تا آنجا که ما توانستيم پي ببريم، ارتباط نخبگان دانشگاهي با يکديگر خيلي ساده، آسان و بيتکلف بود. گاهي وقتها آنها تعارفاتي که ما داريم را ندارند؛ تعارفاتي که سبب وقتگيريها و فرصتسوزيهاي بسياري ميشود. استاد خيلي راحت، سريع و صريح ميتواند از راه ايميل با استادان ديگر ارتباط برقرار کند. بسياري از برنامههاي ما که از پيش طراحي نشده بود، توسط همين ارتباطاتي که استادان با هم داشتند، طراحي شد و خيلي خوب پيش رفت و به نتيجه رسيد. فضاي نقد نظريههاي علمي و به اصطلاح کامنتنويسي و نکتهنويسي درباره مقالهها يا سخنرانيهاي ارائه شده، خيلي جدي دنبال ميشد. به طور کلي ميتوانم عرض کنم که در ميان نخبگان، تواضع علمي برقرار بود. هر چند که اگر اين صفت حسنه اخلاقي بر مبناي آموزههاي شکگرايانه و به اصطلاح سوفسطايي باشد، براي ما قابل قبول نيست؛ زيرا در اين صورت معناي اين صفت آن خواهد بود که چون هيچ حقيقت واحد قابل اتکاي صد درصدي وجود ندارد، نبايد روي قول و عقيده و نظريه خود پافشاري کنيم و طبيعي است که اين سخن از نظر ما که از مبناي اسلامي به قضيه نگاه ميکنيم، مردود است. هنگامي تواضع علمي ارزشمند است که در عين اينکه معتقد باشيم که حقيقتي وجود دارد که دست يافتني است، تلاش کنيم با همفکري ديگران و استفاده از سرمايههاي فکري و دانشي آنها، به کشف آن حقيقت دست يابيم يا اگر واقعاً در مواردي يقين داريم که به حقيقت دست يافتهايم، با اتصاف به صفت تواضع به گونهاي رفتار کنيم که زمينه را براي راهيابي ديگران به آن حقيقت فراهم آوريم.
گرایش های پرشمار به این دین، از طرف جوانانی که در کانون تمتعات مادی و دنیوی غرق هستند، حجت را برای ما تمام می کند که ما باید با تمام توان و استعداد خود به تعلیم، تعلم و نشر این دین الهی قیام کنیم.
درباره گزينش دانشجو نيز بايد بگويم که در آنجا کنکور وجود ندارد و ارزيابي استعداد دانشجو براي ورود به دانشگاه در مقاطع پيش از کارشناسي ارشد و توسط سيستم خيلي دقيقي که در آموزش و پرورش حاکم است، صورت ميگيرد. البته همان طور که عرض شد، دانشگاههاي معتبر و با رنکينگ بالا، پول کلاني از دانشجو ميگيرند، ولي اگر دانشجويي مستعد، ولي فقير و بيبضاعت باشد، همه هزينه تحصيلي او يا بخشي از آن ـ بسته به ميزان فقر دانشجو ـ از راه صندوق اعانات خيريه دانشگاه تأمين ميشود. دانشجويان کم استعدادي که نصاب معدل لازم براي ورود به اين دانشگاهها را نداشته نباشند، اگر مايل به ادامه تحصيل باشند، به دانشگاههاي دولتي هدايت ميشوند. در مقاطع بالاي کارشناسي، علاوه بر لحاظ درخششهاي علمي دانشجو در مقاطع پيشين که امتياز بالايي دارد، اگر دانشجو بخواهد، دانشگاه محل تحصيل خود را تغيير دهد، يک آزمون گزينش هم وجود دارد.
به دليل آنکه آنها خيلي زودتر از ما به فنآوريهاي آموزشي و اطلاعاتي دست يافتهاند، از امکانات و تجهيزات پيشرفتهتري برخوردارند. نسل استادان رشته کامپيوتر آنجا، در زمان بازنشستگي به سر ميبرند. اين در حالي است که نوعاً تحصيلکردههاي رشته کامپيوتر در کشور ما جوان هستند. همين قدر عرض کنم که حتي دانشجويان دوره ليسانس (undergraduate) از همان روزهاي نخست تحصيل، کاملاً با شيوه استفاده از اين فنآوريها آشنا بودند.
رهنامه: مقدار وقتي که استاد براي شاگرد صرف ميکند، چهقدر است؟ در کشور ما برخي استادان در هر ترم، حدود چهل واحد تدريس در دانشگاههاي مختلف دارند که در هر يک، تعدادي واحد درسي ارائه ميدهد. آيا در آنجا نيز به اين ميزان کثرت وجود دارد يا اينکه استاد محدوديت تدريس دارد و مجبور است بيشتر براي دانشجويان وقت بگذارد؟ با توجه به فضايي که فرموديد، آيا رئيس دانشگاه و استادان، توسط خودِ دانشجوها انتخاب، يا اينکه از بالا تحميل ميشود؟ در سيستم علمي ما اين خصوصيت که طلبه، استاد را انتخاب کند، وجود داشت، ولي الان اين ويژگي کمرنگ شده و در حال حذف شدن است. همچنين تا حدي، انتخاب استادان برجسته و مدير نيز همين حالت را داشت و کسي که بيشتر ميتوانست شکوفا شود، خود به خود بالاتر ميآمد که اين مسئله نيز در حال حاضر کمرنگ شده است. در آنجا اين گونه مسائل چگونه است؟
ابتدا به پرسش دوم شما پاسخ ميدهم. از آنجايي که کار اصلي بر عهده دانشجوست و نقش او بسيار پررنگ است، خيلي برايشان مطرح نيست که دانشجو استاد را انتخاب کند؛ زيرا استاد کار خاصي نميکند. فقط منبع معرفي ميکند، سپس دانشجوها کلي منبع ديگر مييابند و چيزهاي بسيار ديگري به استاد ياد ميدهند. حتي در مقاطع بالاتر، وضع به شکلي ميشود که استاد مينشيند و به دانشجوها گوش ميدهد. از اين رو، مباحث را با هم پيش ميبرند. نکته ديگر اينکه، همه استادان، حتي در سطح استاديار نيز داراي دفتر و منشي هستند که کارهايشان را تنظيم ميکنند. حتي انطباق ميان سرفصلهايي که استادان براي تدريس آماده کردهاند، با مطالبي که استاد در کلاس ارائه ميدهد، بر عهده منشي است.
رهنامه: استادها چهقدر براي شاگردها وقت ميگذارند؟
به طور کامل وقت ميگذارند، منتها خود استادها نيز فرجههايي براي پيشبرد کارشان دارند. همه کار در کلاس انجام ميشود و چيزي براي بيرون نميماند.
رهنامه: در آمريکا، چه ظرفيتهاي علمي و تبليغي براي حوزه وجود دارد؟
مايلم پاسخ به اين پرسش را با اين مقدمه آغاز کنم که ما در اين سفر، گزارشهاي بسياري از روي آوردن جواناني امريکايي به اسلام شنيديم و خودمان هم نمونههاي بسياري از هدايتيافتگان و تازه مسلمان شدهها ديديم و با بعضي از آنها گفتوگوهايي هم داشتيم.
نکته ديگري که ميخواهم به ويژه براي طلاب جوان عرض کنم، اين است که وقتي از ايشان درباره جذابيتهاي اسلام پرسيديم ـ که سبب گرايش روز افزون جوانان امريکايي به اين دين شده است ـ در پاسخ، جذابيتهاي اسلام را براي ما برشمردند که عبارت بود از:
الف) صلابت و استحکام اسلام و عقايد اسلامي: اگر بخواهم در قالب يک مثال اين عنصر را توضيح دهم، بايد به کارکردگرا نبودن عقايد اسلامي و اينکه اسلام تابع خواست روزمره مردم يا به تعبير قرآن کريم، تابع هواهاي نفساني نيست، اشاره کنم. اين عنصر خيلي براي اين جوانان جذاب است. همان طور که ميدانيد، امروزه در دنيا سه دين وجود دارد که براي جذب مخاطبان خود تبليغ ميکنند: مسيحيت، اسلام و بودا يا به اصطلاح، اديان شرقي. يهوديت از آن جهت که کاملاً ديني نژادي است، تبليغ رسمي ندارد و افزون بر اين، ورود به اين دين نيز آسان نيست. در ميان اين سه دين، تنها اسلام است که عقايد خود را بدون هيچ گونه عقبنشيني از مباني اصلي دينداري، بيان ميکند و پاي آن نيز ميايستد. ماهيتاً بوديسم خود را کارکردگرايانه تعريف کرده است. امروزه هر چه جلوتر ميرويم، مسيحيت نيز به نفع مصالح کارکردي، روز به روز بيشتر از مواضع اصلي خودش عقبنشيني ميکند. براي نمونه، مسيحيتي که در بخش عقايدش به تثليث معتقد بود، روز به روز خود را بيشتر به عقيده توحيد نزديک ميکند، چون ميبيند عنصر عقلانيت، و در نتيجه، مقبوليت در عقيده به توحيد، بيشتر وجود دارد. به اصطلاح اگر عقيده به توحيد داشته باشد، مخاطب بيشتر آن را ميپسندد. اين در حالي است که اسلام که از همان روز نخست، فرياد توحيد سر داده است و امروز نيز با همان رسايي، توحيد را فرياد ميزند. مثال ديگر اينکه مسيحيت در گذشته، طلاق را مطلقاً منع ميکرد و آن را شديداً حرام ميدانست، ولي امروزه صرفاً به اين دليل که مردم بايد راحت باشند و زن و شوهرها راحت بتوانند هر وقت خواستند از هم جدا بشوند، اعلام ميکند که طلاق مباح است و هيچ اشکالي ندارد تا مبادا مردم از گرايش به مسيحيت دست بردارند. از اين رو، جوانان ميبينند که کار به جايي رسيده است که امروز مسيحيت در کشورهايي مانند امريکا، همجنسگرايي و ازدواج زوجهاي همجنس را نيز به رسميت شناخته است، ولي ميبينيم در اسلام، چنين عقبنشينيهايي ـ که به قول معروف، نان به نرخ روز خوردن است ـ ابداً وجود ندارد.
ب) عقلانيت عقايد، احکام و اخلاقيات اسلامي: عنصر عقلانيت در دين اسلام خيلي بيشتر از دين مسيحيت و اديان شرقي (هندو ـ بودايي) وجود دارد. تا جايي که در مواردي شاهد هستيم که پيروان اين اديان، عقلانيت خود را با عناصري که در دين اسلام وجود دارد، محک ميزنند. در همين سفر، در دانشگاه ييل با استادي از استادان برجسته مسيحي، به نام ميراسلاو وولف، ديدار و گفتوگو داشتيم. ايشان کتابي با عنوان Allah, A Christian Response (خدا، يک پاسخ مسيحي) نوشته و در اين کتاب اثبات کرده است که اعتقاد به همان خدايي که در اسلام به نام الله (جلّ وعلا) مطرح است، عيناً در مسيحيت نيز هست و با افتخار ميگويد خداي ما همان خداي معقول و هماهنگ با عقلانيت انساني است که در اسلام آمده است.
ج) وحدت و يکپارگي همه مسلمانان در عمل به احکام و مناسک خاص اسلامي: آنها ميدانند که در اسلام اختلافات فرقهاي فراواني وجود دارد و اين فرقهها در طول تاريخ با هم منازعات و جنگهايي نيز داشتهاند. همچنين به خوبي ميدانند امروز هم ميان فرقههاي اسلامي، اختلافها و درگيريهاي گاه خونيني وجود دارد، ولي ميگويند آنچه ما را جذب کرده، اين است که در اسلام احکام و مناسکي وجود دارد که همه مسلمانان در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله، به آنها معتقدند و دقيق آنها را اجرا ميکنند، مانند نماز، روزه، حج، زکات، قبله واحد، خداي واحد، پيامبر واحد، آموزههاي مربوط به حلال و حرام خوراکيها و صدها آموزه مشترک ديگري از اين دست.
بدانيم دنياي امروز تشنه شنيدن حرفهاي ماست؛ حرفهايي که برگرفته از آموزههاي نوراني قرآن و اهل بيت باشد حال خطاب به طلاب عزيز جوان عرض ميکنم که ما بايد قدر اسلام و اين فرصت گرانبهايي را که براي آموختن و به کار بستن آن پيدا کردهايم، بدانيم. گرايشهاي پر شمار به اين دين، از طرف جواناني که در کانون تمتعات مادي و دنيوي غرق هستند، حجت را براي ما تمام ميکند که ما بايد با تمام توان و استعداد خود به تعليم، تعلم و نشر اين دين الهي قيام کنيم. رسالت اصلي ما آموختن، عمل کردن و نشر دادن اين دين است و ما بايد انجام اين رسالت را مانند مأموريتي الهي تلقي کنيم. پس وظيفه نخست ما، تحصيل با کيفيت عالي است.
وظيفه دوم ما، که صد البته به لحاظ شرافت، رتبه نخست را دارد و در واقع، وظيفه نخست ماست، تهذيب در کنار تحصيل است. اين را به عنوان سفارش اخلاقي صرف، عرض نميکنم، بلکه مقصودم اين است که يقيناً تهذيب يکي از مهمترين راههاي کسب صحيح آموزههاي اسلامي است. آموزههاي اسلامي بدون تهذيب و اخلاص قلبي، به طور ناقص دريافت خواهد شد که اين مورد خيلي آسيب ميرساند. گذشته از آفتها و مخاطرات خانمان براندازي که حضور عالم بيعمل يا عالم بياخلاق در دنياي مدرن براي خودِ شخص دارد که بايد گفت بدون تهذيب، خداي ناخواسته به تعبير قرآن کريم، حرث و نسل را با هم به نابودي و هلاکت خواهد کشاند، دنياي بيدار شده امروز نيز، عالم اسلامي ناقص و غير مهذب را عالم اسلامي نميداند.
نکته آخري که علاوه بر طلاب، بايد مورد توجه مديران حوزه نيز باشد، اين است که حتماً طلاب ما بايد به زبانهاي روز دنيا مسلط باشند. امروزه ديگر محقق يک زبانه، اساساً محقق به شمار نميآيد. زبانهاي عربي، انگليسي، آلماني، فرانسوي و حتي چيني، خيلي مهم هستند. ما در آنجا با افرادي آشنا ميشديم که به بيش از هفت زبان تسلط داشتند و ميتوانستند به آن زبانها بخوانند، بگويند و بنويسند.