انگار ميدانست دقيقا بايد چه زماني به آنها سر بزند. هر وقت سيدمحمدحسين نياز به کمک داشت آفتاب سيد در افق درب خانه طلوع ميکرد. آن روز هم آمده بود که از حال و روز شاگرد جوانش ـ که اتفاقا از اقوامش هم بود ـ کسب اطلاع کند. وقت رفتن که شد سيد علي قاضي رو به قمر السادات کرد و گفت: دختر عمو! اين فرزندت ميماند. پسر هم هست. اسمش را بگذاريد«عبدالباقي». اشک شادي در چشم هر دويشان برق زد. بعد از محمدعلي و سه چهار بچه ديگري که به خاطر هواي گرم نجف از بين رفته بودند حالا عبدالباقي باقي مانده بود تا عصاي دست و قوت قلبشان باشد. سيد ساعات زيادي را در کنار پدر گذراند و همواره شاهد برخوردهاي دقيق و سنجيده پدر در بيرون و درون خانه بود. مهندس سيد عبدالباقي طباطبايي در سوم آذر ماه سال89 به ديار باقي شتافت اما مجموعه خاطرات او پيرامون روش و منش علامه بهترين يادگار ايام حيات اوست. مصاحبهاي که ميخوانيد از آخرين و کاملترين گفتگوهايي است که با ايشان پيرامون مقام علمي و عملي علامه صورت گرفته است.
رهنامه: از زمان تحصيل علامه شروع کنيم، هنگام اقامت ايشان در نجف، درآمدشان از کجا تأمين ميشد؟
زمانيکه علامه براي تحصيل علوم ديني به نجف رفتند، تمامي خرج زندگي خود را از طريق املاک پدري که به ايشان ارث رسيده بود، تأمين ميکردند. براي ايشان از تبريز پول فرستاده ميشد. تا اينکه حکومت رضاشاه پهلوي دستور قطع ارتباط ايران با عتبات عاليات را صادر ميکند و هرگونه مراوده با عراق قطع ميشود. به همين دليل مدتي از نظر مالي به خانواده سخت ميگذرد و علامه تصميم بازگشت به تبريز را ميگيرند. از مرحوم پدر علامه، املاک زيادي به ايشان به ارث رسيده بود که آنها هنوز هم موجود است. علامه تأمين مخارج زندگي از محل وجوه شرعي را براي طلاب جايز نميدانستند.
رهنامه: چه دليلي براي اين مسئله داشتند؟
ايشان ميگفتند دين اسلام و بيتالمال مسلمين اين تعهد را ندارد که کسي با استفاده از آن، علوم اسلامي را فرا بگيرد. ميگفتند: اگر کسي طالب مطلبي باشد، مثل دانشجويان بايد از جيب خود خرج کند. به هر حال، ابتداي سال 1315 ضمن ورود به تبريز با املاک مزروعي نيمه مخروبه مواجه شديم. ده سال در نجف بوديم و در اين مدت کسي نظارت خوبي بر اين املاک نداشت. به همين دليل، علامه شروع به تعمير قناتها، باغها و مزارع کردند.
ايشان بسيار روشنفکر بودند. شرايط روزگاري را که در آن زندگي ميکردند کاملا ميشناختند و قبول داشتند؛ برخلاف خيلي از آقاياني که در آن زمان زندگي ميکردند. ايشان در کشاورزي رفتاري مدرن داشتند که آن زمان اصلا مطرح نبود. کارهايي مانند رديفکاري درخت، برگرداندن زمين، جدا کردن سنگ از خاک، نحوه کوددهي، خيابانکشي باغها و استفاده از ابزارآلاتي که براي کشاورزي تهيه ميکردند. مثلا آن زمان فرغون وجود نداشت، اما ايشان به نجار سفارش ساخت فرغون با چوب را داده بودند.
رهنامه: علامه از چه طريقي با اين علوم آشنا شده بود؟
در آن زمان مجلهاي تحت عنوان «نامه کشاورزي» که مدرنگرا بود، منتشر ميشد. اين مجله دستورات جديد و فوقالعادهاي پيرامون کشاورزي داشت. علامه دستورات و عملکردهاي مجله را بهکار ميبستند. سال 1317 ايشان در روستاي شادآباد که املاکشان در آن منطقه واقع بود، خانهاي براي اقامت تابستاني خانواده ساختند. در طول تابستاني که در آنجا اقامت داشتيم، لازم بود که به حمام برويم. حمامي که در روستا وجود داشت، بسيار کثيف بود. به همين دليل، پدر در پايين خانهاي که ساختند، حمام هم تعبيه کردند و براي حمام که نياز به آب گرم داشت، ايشان آبگرمکني خريدند که ساخت آلمان و مسي بود، گرمايش لازم هم با هيزم تأمين ميشد. ايشان يک لولهکش ارمني آوردند و منبع بزرگي از آب را در بالا گذاشتند و تا حمام لولهکشي شد. در آن زمان احدي فکر اينکه چيزي به اسم آبگرمکن وجود دارد را نداشت و اين کار بسيار بديع بود. حتي در تبريز هم کسي از اين وسيله اطلاعي نداشت. گاهي وقتها هم روستاييان محتاج پول ميشدند و از علامه پول قرض ميکردند. ايشان هم بابت پول رسيدي از آنها دريافت ميکردند. اگر روستاييها دو تا سه سال بعد نميتوانستند پول را برگردانند، علامه پول وام را به آنها ميبخشيدند و رسيد را هم عودت ميدادند.
تفسیر علامه مدرن بود. ایشان به من گفتند: بیست سال عمر من صرف این تفسیر شده، اما مع ذلک هر دو سال یکبار یک تفسیر المیزان جدید برای مردم لازم است؛ یعنی تفسیری نوشته شود که شرایط هر دو سال در آن لحاظ شده باشد.
رهنامه: ايشان چگونه تصميم گرفتند که به قم مهاجرت کنند؟
ما ده سال در تبريز زندگي کرديم. علامه در اين ده سال هيچ کار علمي انجام ندادند. خودشان مدعي بودند که اين ده سال مشغول به زراعت، جزو خسران عمر من است. تا اينکه در تابستان سال 1324 طي سفري که به مشهد رفتند، در ميان راه سري هم به شهر قم زدند. در اين بازديد از فضاي علمي شهر قم خوششان آمد و تصميم گرفتند به شکلي در اين شهر وارد شوند. لذا براي مهيا کردن لوازم به تبريز برگشتند. آذر ماه همان سال، حزب دموکرات آذربايجان شروع به فعاليت کرد و تا حدودي باعث جدايي تبريز از کشور شد. به طوريکه ديگر همه چيز محدود شده بود، منالجمله مسافرت و خروج از شهر. علامه متوجه آشفتگي اوضاع و گسترش جامعه به سمت کمونيسم شده بودند. مالکيت به صفر ميرسيد و وضع روحانيت هم خراب ميشد. ايشان هم هواي قم را در سر داشتند. در نتيجه کوشيدند و هرطور که بود براي مسافرت مجوز گرفتند.
رهنامه: همسر علامه ـ قمرالسادات ـ از مهاجرت به قم و ترک شهر تبريز اعلام نارضايتي نميکردند؟
ايشان مخالفتي نميکردند. مادر هميشه ايده خود را پشت سر ايده همسرشان ميگذاشتند و از پدر تبعيت کامل داشتند. در تبريز زندگي ما بسيار وسعت پيدا کرده بود. خانهاي با مساحت خيلي زياد داشتيم. خانهاي با سه حياط مستقل و بيست اتاق. در اين منزل دو نوکر و دو کلفت در اختيار خانواده بود. اصطبل به همراه چند اسب و يک ماده گاو شيرده براي پذيرايي از ميهمانان وجود داشت. علامه زندگي گستردهاي را بنا کرده بودند و همه اين امکانات در اختيار مادر بود. با وجود اين، ايشان به خاطر رضايت شوهر از همه اين موارد دست شسته و دست خالي با چهار فرزند روانه قم شدند.
با همه اين تفاسير وقتي وارد قم شديم، ابتدا به منزل شهيد «سيد قاضي طباطبايي» ـ امام جمعه تبريز در بعد از انقلاب که ترور شدند ـ رفتيم. ايشان در قم طلبه بودند. آقاي قاضي پسر دايي مادرم و نوه عموي پدرم بودند. چند روزي در منزل ايشان ميهمان بوديم تا اينکه برايمان منزلي اجاره کردند. اين خانه دو اتاق متصل به هم داشت و مادر به کمک پرده قسمتي از آن را به عنوان آشپزخانه جدا کردند. در آنجا زندگي بسيار محقري داشتيم، مثل زندگي مستخدمينمان در تبريز. چون منزلمان در تبريز بسيار پيشرفته بود، پنجرهها و دربهاي خانه دستگيره داشتند و ما استفاده از آنها را کاملا ميدانستيم.
صاحبخانه منزل در قم از اين جريانات اطلاعي نداشت؛ به همين دليل، بازکردن در و پنجره با دستگيره را به ما آموزش ميداد. در حالي که ما سالها با اين روش زندگي ميکرديم، روزگار اينطور بود. خيلي اذيت ميشديم. در تبريز همه چيز در منزل داشتيم و روزانه از بازار خريد نميکرديم. سه ماه يکبار نان را در خانه ميپختند و انبار ميکردند. رزق و روزي مصرفيمان اول پاييز تهيه ميشد و همه چيز در خانه مهيا بود. گوشت گوسفندي قرمه ميشد. پنير، روغن، کره، برنج، آرد، هيزم، زغال و… به صورت يکساله تهيه ميشد. اما در قم روزانه يک نان سنگک، گوشت، ماست و… را خريداري ميکرديم. اوضاع مالي پدر هم بد شده بود، چون اوضاع تبريز در اختيار تشکيلات پيشهوري بود و همه چيز به هم خورده بود.
ابوی با مصرف بیت المال مخالف بودند. من به ایشان عرض کردم: … اگر روحانی شدم، تکلیفم از نظر چرخاندن زندگی چه می شود؟ ایشان قدری فکر کردند … بعد از کمی تأمل گفتند: می توانی به دنبال کار بگردی، اگر توانستی بعدها درس می خوانی و اگر هم نتوانستی که هیچ!
ابوي با مصرف بيتالمال مخالف بودند. من به ايشان عرض کردم: فرض کنيد فردا روزي من روحاني شدم، آيا شما ميتوانيد خرج مرا بدهيد؟ خوب نميتوانيد! (آن زمان وضع مالي ايشان خوب نبود). شما با مصرف بيتالمال هم مخالف هستيد؟ ايشان گفتند: بله. گفتم: اگر روحاني شدم، تکليفم از نظر چرخاندن زندگي چه ميشود؟ ! ايشان قدري فکر کردند، آدم متعصبي نبوده و کاملا آزادانديش بودند. بعد از کمي تأمل گفتند: ميتواني بهدنبال کار بگردي، اگر توانستي بعدها درس ميخواني و اگر هم نتوانستي که هيچ!
رهنامه: ماجراي ساخت مدرسه حجت (حجتيه) چيست؟
آيتالله حجت يکي از اساتيد علامه در نجف، در قم ساکن بودند. آقاي حجت قطعه زميني مربوط به آستانه حضرت معصومه(س) را در اختيار گرفته بودند که مدرسهاي در آن بسازند. براي ساخت اين مدرسه، مهندسين نقشههاي متفاوتي ميدادند. آقاي حجت هم اين نقشهها را نزد پدر ميفرستادند تا ايشان تأييد يا رد کنند. علامه هم نقشهها را مطالعه و معايب آن را ميگفتند.
رهنامه: مگر علامه در مورد معماري و ساختمانسازي نيز اطلاعاتي داشتند؟
الان معلوم ميشود که اطلاعاتي داشتهاند تا بتوانند در مورد نقشهها قضاوتي کنند. چندين نقشه را فرستادند و علامه معايبش را گفتند. آقاي حجت هم اين نقشهها را رد ميکردند. بعد از چندين مرتبه رد و بدل کردن نقشهها، آقاي حجت به پدر گفتند: خودتان نقشهاي را طراحي کنيد. علامه هم طرحي را کشيدند و براساس آن مدرسه حجتيه ساخته شد که هنوز هم مورد قبول اهل تشيخص است. ايشان براي فاضلاب مدرسه «سپتيک» درست کردند. در آن زمانکه کسي کلمه «سپتيک» را نميشناخت حتي هيچ يک از مهندسين. ايشان در آن زمان واحدي براي فاضلاب مدرسه درست کردند که هنوز بعد از شصت و چند سال از آن قضيه، هنوز پر نشده و شايد صد سال ديگر هم پر نشود. اکنون مهندسين که متوجه کيفيت آن ميشوند، تعجب ميکنند که ايشان چگونه شخصيتي بودند که آن موقع توانستند اينگونه فکر کنند.
رهنامه: شما خودتان به عنوان کسي که با علامه زندگي کردهايد، نظرتان در مورد ايشان چيست؟
ايشان انساني متفکر، نوگرا، معتقد به درک شرايط روز، پذيراي فهم عمومي، فعال و با پشتکار زياد بودند. هرچند ايشان محبت والدين را نديده بودند؛ خودشان به من ميگفتند: کسي که پدر و مادر او را تربيت نکنند، روزگار تربيتش ميکند.
ايشان از دستهاي بودند که روزگار تربيتشان کرده بود. نميگذاشتند عمرشان تلف شود و از عمرشان بهره ميگرفتند. وقتي وارد قم شدند، ابتدا به حسب عرف شروع به تدريس درسهاي فقه و اصول کردند. خيلي زود متوجه شدند که در قم، فقه و اصول زياد تدريس ميشود. بعد از تحقيق فراوان دريافتند که درسها و بحثهاي قرآني خفيف شمرده ميشود و طرفدار ندارد. يعني اساتيد خجالت ميکشند درس قرآني بدهند و اين دروس از اهميت برخوردار نيست. در کنار اين مطلب، علامه فهميده بودند که طلاب در زمينه بحثهاي عقلي ضعيف هستند. فلسفه راه حل اين ماجرا بود. به همين دليل به جاي تدريس فقه و اصول، تدريس اين دو بخش را آغاز کردند. ايشان در قم زياد آشنا نداشتند؛ جز آقاي حجت و معدودي از طلبههاي تبريزي که فقط اينها را ميشناختند.
علامه بنا را به اين ميگذارند که تفسير را شروع کنند. در اثر اين تصميم، چند نفر از طلاب و شاگردان متوجه اين موضوع ميشوند و سراغ ايشان ميآيند و درس تفسير را شروع ميکنند. علامه بهدنبال اين بودند که متوجه شوند تفسيري که ما داريم، از نظر مراکز علمي دنيا چگونه است و چه ارزشي دارد؟
به اين نکته پي بردند که چون اخبار و احاديث ما در محافل علمي دنيا مخدوش بوده و احاديث غير معتبر هم داريم، لذا تفاسير ما را جدي نميگيرند. ايشان رياضيات را به خوبي و در سطح دانشگاه بلد بودند. بنابراين تصميم گرفتند به شکلي شروع به تفسير استدلالي کنند که قابل اثبات باشد. در اين راه به اين نتيجه رسيدند که تفسير را از قرآن شروع کنند. از خود قرآن دليل بياورند که قابل رد نباشد. همين شيوه را ادامه ميدهند که ميشود همين «تفسير الميزان».
ایشان از دسته ای بودند که روزگار تربیت شان کرده بود. نمی گذاشتند عمرشان تلف شود و از عمرشان بهره می گرفتند. وقتی وارد قم شدند، ابتدا به حسب عرف شروع به تدریس درس های فقه و اصول کردند. خیلی زود متوجه شدند که در قم، فقه و اصول زیاد تدریس می شود. بعد از تحقیق فراوان دریافتند که درس ها و بحث های قرآنی خفیف شمرده می شود و طرفدار ندارد.
در طول نوشتن تفسير گهگاه به نکاتي برميخوردند که لازم بود شرايط زماني در آن رعايت شود، لازم بود تفکر در آن لحاظ شود. به همين دليل ايشان شروع کردند به نامه نوشتن براي يونسکو.
رهنامه: نامه به يونسکو مربوط به چه سالي است؟
از سال 1327 و 1328 شروع شد و تا سال 1350 ادامه داشت. يعني وقتي به نکاتي برميخوردند، به يونسکو نامه مينوشتند و آمارهاي جهاني را در مورد موضوع خاص مطالبه ميکردند.
رهنامه: ايشان زبان انگليسي ميدانستند؟
خير، نامهها را به فارسي مينوشتند و خود من نامهها را پست ميکردم. از سوي يونسکو هم آمارها را براي ما ميفرستادند. آن آمارها در تحرير و تفسير الميزان دخالت داشت. در يونسکو ادارهاي وجود دارد به نام يونيسف که آمارهاي جهاني در آنجا ثبت است.
رهنامه: ميتوانيد عينيتر مثال بزنيد که مثلا شرايط زماني دنيا را در کجاي تفسير استفاده ميکردند؟
مثلا در مورد زنها و مسئله بکارت. موضوعي بود که هرج و مرج جنسي در مغربزمين شايع بود. در حاليکه جامعه ما آن معضل را نداشت. ما بکارت را محترم ميدانيم و دخترها بکارت را براي عروسيشان نگه ميدارند. در غرب اين موضوع مطرح نيست. بکارت به زودي ازاله ميشود. اين از موضوعاتي بود که ايشان از يونسکو پرسيده بودند. پدرم به من ميگفتند: در آمريکا دوازده درصد دختران توسط محارم ازاله بکارت ميشوند.
رهنامه: پس ميتوان چنين گفت که اطلاعات علامه در آن زمان يعني سال 1327 تا 1350 اطلاعات روز دنيا بود.
بله، همينطور بود. راجع به ارث، عبادات، اخلاق، روابط زن و شوهر، اموال عمومي و… نامه مينوشتند و سئوال ميکردند که بدانند اوضاع در دنيا چهجور است؟ تفسير علامه مدرن بود. ايشان به من گفتند: بيست سال عمر من صرف اين تفسير شده، اما معذلک هر دو سال يکبار يک تفسير الميزان جديد براي مردم لازم است؛ يعني تفسيري نوشته شود که شرايط هر دو سال در آن لحاظ شده باشد.
رهنامه: چندي بعد از شروع تدريس فلسفه توسط علامه طباطبايي، آيتالله بروجردي نامهاي به ايشان مينويسند. ممکن است جريان اين نامه را براي ما توضيح دهيد؟
وقتي علامه فلسفه را شروع کردند، بياناتشان بسيار موجز و خلاصه شده بود و هيچ تکرار نميشد. مثال نميزدند؛ مختصر و مفيد و پرمحتوا حرف ميزدند. فکر شده حرف ميزدند. وقتي بحثي مطرح ميشد، ايشان به افراد ميگفتند همگي حاضرين در جلسه در مورد اين موضوع فکر کنيم و مقاله بنويسيم. افرادي مثل آقاي مطهري و بعضي ديگر مثل آقاي شريباني در مشهد، آقاي اشراقي در تبريز و… به سراغ علامه ميآمدند. وقتي اين افراد از درسهاي فلسفه و سبک آن با خبر ميشدند ميرفتند به ديگران که پوياي فلسفه بودند جريان را تعريف ميکردند. آن موقع بعضي ديگر از آقايان نيز درس فلسفه ميدادند. شاگردانشان يکي يکي ميآمدند ببينند اين سيد چه ميگويد؟ به هم ميگفتند: سيدي از تبريز آمده و حرفهايش جالب است. اين عين عبارتي است که آن موقع در قم شايع شده بود.
یک روز به من گفتند: مرا بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ من به حسب ادب گفتم: شما را. گفت: نه تو باید مادرت را بیشتر دوست داشته باشی. در محافل بگویید پدرم را، عیبی ندارد اما در حقیقت باید مادرت را بیشتر دوست داشته باشی.
من ميشنيدم که مردم به هم ميگفتند: يک سيدي از تبريز آمده که بياناتش جالب است. برويم ببينيم چه ميگويد؟ طلاب ميآمدند در بحث شرکت ميکردند، خيلي خوششان ميآمد. وقتي دروس فلسفه شروع شد و به تعالي رسيد، بعضي از آقايان روحاني که فلسفه را گمراهکننده ميدانستند، از همه جا به آقاي بروجردي نامههايي نوشتند که شما آنجا نشستهايد و در قم فلسفه درس ميدهند. نامهها ايشان را بسيار کلافه کرده بود. از اينرو فردي را نزد علامه طباطبايي فرستادند به همراه يادداشتي با اين مضمون: من زير باران نامه هستم، چه کنم؟ اگر ميشود کلاسهاي فلسفه را تعطيل کنيد. علامه جواب ميدهند که شما مجتهد جامعالشرايط و حاکم وقت هستيد. من بحثي ندارم که حرف شما را گوش کنم. اما اگر تعطيل کردم، پيش خدا جوابش با خودتان است. آقاي بروجردي هم جواب ميدهد هرچه خودتان صلاح ميدانيد.
رهنامه: نقل شده است علامه زير نامه نوشته بودند که آيا اين دستور شما ولايي است يا ارشادي؟
جملات علامه اين تفاسير را هم داشت.
رهنامه: يادتان هست چه افرادي از دروس فلسفه علامه استفاده ميکردند؟
آقايان تهراني، شهيد بهشتي، مرتضي جزايري، رشيدپور، شهيد مطهري، منتظري، بعدها عزالدين امامي در مشهد و عدهاي ديگر بودند. اينها به بيانات علامه جذب ميشوند.
به تدريج اکثر شاگردان ديگر اساتيد نزد علامه ميآيند و همين موضوع سبب ميشود اساتيد ديگر از دست علامه عصباني و دلخور شوند. آنها ميگفتند: علامه شاگردان مرا برده، در حاليکه علامه اينها را جذب نکرده بود، خودشان آمده بودند. آنها جذب شيريني کلام علامه شده بودند. بحثهاي فلسفه نزد علامه شروع ميشود و کمکم معلوم ميشود که چهار نفر از شاگردان تحصيلات دانشگاهي کردهاند و زبان خارجه ميدانند. آقاي تهراني از مشهد زبان آلماني، شهيد بهشتي زبان انگليسي، آقاي نيري زبان فرانسه و آقاي رشيدپور زبان روسي ميدانستند.
علامه به اين افراد ميگويند تا نامههايي به همان زبان خارجي که ميدانند به مراکز علمي دنيا بنويسند و از آنها مدارک مربوط به فلسفه ماترياليسم را مطالبه کنند. آنها نامههايي نوشتند و بعد از مدتي با پست کتابهاي زيادي به قم رسيد.
اين کتابها به زبانهاي چهارگانه بود. تيترهاي کتابها را ترجمه کردند و به جلسه فلسفه آوردند. برخي تيترها از ميان آنها انتخاب شده و مقالهاش را ترجمه کردند و به بحث و بررسي گذاشتند. اين مقالهها با مقالههاي مشابه خودش از فلسفه شرق مقابله ميشد. اينها را با هم تطابق ميدادند.
من در اين مورد سؤال کردم. پدر به من گفتند: فلاسفه غرب مفاهيم فلسفه شرق را درک نميکنند. ما ميگوييم خدا يکي است، در صورتي که غرب نميفهمد خدا کيست؟ که يکي باشد. چطور ميتواند خدا يکي باشد و در دسترس نباشد و از اين قبيل حرفها. ما هم مفاهيم مادي غرب را نميفهميم. علامه در اين جلسات بحث و تلاش کردند که اين دو خط را تطابق دهند و از وسطش يک خط جديد درست کنند. وقتي بحثي مطرح ميشد، ايشان به افراد ميگفتند همگي حاضرين در جلسه در مورد اين موضوع فکر کنيم و مقاله بنويسند. همه افراد فکر ميکردند و مقاله مينوشتند. اما فقط مقالههايي که علامه طباطبايي مينوشت، مطرح ميشد. تعداد آنها به چهارده مقاله رسيد. نوشتن اين چهارده مقاله، شش سال تحصيلي طول ميکشيد، ببينيد چقدر اين کار عميق بوده است. اين چهارده مقاله فلسفه مرسوم فعلي دنيا را تشکيل ميدهد، فلسفه جديدي که در دنيا جاري و مطرح است. همين روش فلسفي، چهارده مقاله است که در خيلي از نقاط دنيا تدريس ميشود. کتاب «اصول فلسفي و روش رئاليسم» حاصل آن چهارده مقاله است.
رهنامه: به زندگي شخصي علامه برگرديم. رفتار و ارتباط ايشان به عنوان يک پدر با فرزندانشان چطور بود؟
ايشان کفالت فرزندان و زندگي را به همسرشان سپرده و ديده بودند که صلاح ما در آن راه است. کاري به ما نداشتند و فقط اهداف خودشان را دنبال ميکردند.
رهنامه: شنيدهام که ايشان روحيه لطيفي داشتند؛ اين روحيه چطور در خانه نمود پيدا ميکرد؟
در خانه زياد نمود نداشت، در کل نمود داشت. ايشان به دليل آنکه خدا را زيبا و جميل ميدانستند و خلقت خدا را از موضع جمال ميپنداشتند، مخلوقات خدا را که ما حس ميکنيم، زيبا ميدانستند. کل خلقت در نظر ايشان زيبا و مزين بود. لذا هميشه در يک فضاي زيبا زندگي ميکردند. شديدا به خداوند، جلال، عظمت و مهربانيهايش معتقد بودند. اشعاري که دارند اکثرا فارسي خالص است و کلمات عربي در آنها راه نيافته. با اينکه ادبيات عرب خواندند، شعر فارسي سليس دارند. بُعد زيباييشناسي ايشان بسيار قوي بود.
رهنامه: علامه بعد از فوت همسرشان ـ قمرالسادات ـ بسيار ناراحت ميشوند به حدي که تأليف الميزان را رها ميکنند. رابطه علامه و همسرشان در طول زندگي چگونه بود؟
اين دو با هم دوست بودند و کاملا حريم زندگي را رعايت ميکردند. دوستيشان هم بسيار قوي و خالص بود و هواي همديگر را داشتند. ما هيچ وقت نديديم با هم اختلاف پيدا کنند و يا بلند حرف بزنند يا گله کنند. پدر ميگفتند: من درباره هر چيز که فکر ميکنم، متوجه ميشوم که خانم قبلا همان فکر را کرده است. مادر دقيقا همان فکري را ميکردند که پدر ميپسنديدند. ايشان براي همسر خود يک پشتيبان واقعي بودند. ايشان را صد در صد از هر حيث! آسوده نگه ميداشتند تا بتوانند خوب کار کنند و همينطور هم بود. پدر ما از موضع رفاهي که همسرشان تدارک ميديدند، هميشه خيلي خوب و سريع به تفکر ميپرداختند و افکارشان هيچ مانعي سر راه نداشت؛ به اين ترتيب ميتوانستند بهخوبي به مسايل مسلط شوند و رسيدگي کنند.
رهنامه: منش و رفتار علامه با افراد پيرامون خود و با همسايهها چگونه بود؟
ايشان خيلي خاضع بودند، هيچ تکبري نداشتند و حاضر نبودند کسي دستشان را ببوسد. در هنگام تدريس صداي آرامي داشتند، حتي بعضي مواقع طلبهها متوجه نميشدند. ايشان در مسجد سلماسي درس ميدادند، مثلا دويست نفر طلبه در آنجا جمع ميشدند، همه سعي ميکردند در رديفهاي جلو باشند که حرف ايشان را بشنوند، ولي تنها تا جايي که ممکن بود ميتوانستند نزديک بيايند. ايشان هم حاضر نبودند حتي روي بالش بنشينند که سرشان قدري بالاتر از بقيه باشد. روي زمين مينشستند. به ديوار هم تکيه نميکردند، بلندگو هم دست نميگرفتند، عادي حرف ميزدند. سکوت برقرار ميشد که آقايان بشنوند. ايشان هيچنوع برتري را نسبت به همگنان قبول نداشت.
در طول نوشتن تفسیر گهگاه به نکاتی بر می خوردند که لازم بود شرایط زمانی در آن رعایت شود، لازم بود تفکر در آن لحاظ شود. به همین دلیل ایشان شروع کردند به نامه نوشتن برای یونسکو.
زمانيکه من متأهل شده بودم، هر روز چند ساعت به منزل ايشان ميرفتم و سري به پدر و مادر ميزدم. روزي مستخدمشان آمد و گفت: آقا، دم درب با شما کار دارند. ايشان رفتند، ده يا پانزده دقيقه بعد برگشتند و متبسم بودند. سئوال کردم آقا چه شد؟ چرا ميخنديد؟ گفتند: سيدي آمد و گفت ميتوانم بيايم داخل منزلت؟ گفتم: بفرماييد. آمد نشست و گفت: من ديشب سيدي را با اين مشخصات خواب ديدم. پدر به من گفتند: با نشانيهايي که داد متوجه شدم پدر مرا ميگويد (يعني پدر بزرگ بنده). اين سيد در خواب گفته است که من پدر محمدحسين (علامه) هستم. برو به او بگو چون مرا در ثواب تفسير الميزان شريک نکرده، از او راضي نيستم. من بلافاصله حرف ايشان را قطع کردم و پرسيدم شما چه کرديد؟ علامه گفتند: اگر الميزان اجرتي نزد خدا دارد همهاش مال او. مدتي از اين قضيه گذشت. عمويم از تبريز به پدرم نامه نوشته بود که من ديشب خواب پدرمان را ديدم. ايشان در خواب گفت: «به محمدحسين بگو رسيد. » شما چه چيز به او هديه کرده بوديد؟ علامه وقتي ميخواست نماز بخواند از پشت به ديوار ميچسبيد که کسي نتواند به او اقتدا کند، حتي ما.
رهنامه: شيرينترين خاطرهاي که شما از علامه داريد چيست؟
همه لحظات با ايشان شيرين بود. يک روز در تبريز در روستا بوديم. علامه روزها به باغها و مزارع رسيدگي و سرکشي ميکردند. آن روز مرا همراه خود برده بودند. نزديکي يکي از باغها به من گفتند: مرا بيشتر دوست داري يا مادرت را؟ من به حسب ادب گفتم: شما را. گفت: نه تو بايد مادرت را بيشتر دوست داشته باشي. در محافل بگوييد پدرم را، عيبي ندارد اما در حقيقت بايد مادرت را بيشتر دوست داشته باشي.
زندگي ايشان صداقت بود و پشتکار. يادم هست يک روز ايشان به من گفتند که من روزي چهارده ساعت کار ميکنم. تمام روزهاي سال را به جز عاشورا کار ميکردند. فقط عاشورا را به احترام سيدالشهدا تعطيل ميکردند.
رهنامه: بيتي از علامه که با خودتان زمزمه ميکنيد را براي ما ميخوانيد؟
من خسي بي سر و پايم که به سيل افتادم
او که ميرفت مرا هم به دل دريا برد
مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سماکش کشش ليلا برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره اي بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسي بي سرو پايم که به سيل افتادم
او که ميرفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود
که به يک جلوه دل و دين ز همه يکجا برد؟
خم ابروي تو بود و کف مينوي تو بود
که در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خودت آموختيام مهر و خودت سوختيام
با برافروخته رويي که قرار از ما برد؟