درآمدی بر نقد تاریخی[1]؛ در اجتهاد فقهي اگر راوي از جهات مختلف داراي ويژگيهاي معيني مانند عادل بودن نباشد، حذف ميشود و روايت او قابل اعتنا نخواهد بود. اما در اجتهاد تاريخي اين روش حذفي درباره راويان حتي اگر داراي خصوصيات منفي بارز و تاثيرگذاري هم باشند، اتخاذ نميشود. به عنوان مثال، در مقالهاي، ثابت شد كه صاحب رستم التواريخ، از بيماري رواني مشخص بنام مانيا رنج ميبرده است. با اين وجود حذف اثر اين مورخ رواني از مراجع تاريخي، ممكن و مقدور نيست. زيرا اگر به همين روال درباره ديگر مورخان عمل شود، كمتر كسي و اثري باقي خواهد ماند كه بتوانيم بدان استناد كنيم. بخش زيادي از مورخان داراي پيوستگيها و وابستگيهايي به ساخت قدرت بودهاند. چه بسا مورخاني که آثار خودشان را به فرمان صاحبان قدرت نوشتهاند و در قبال آن از مراحم ملوکانه برخوردار شدهاند. بدون ترديد مورخان بزرگي مانند عطاءالملک جويني، خواجه رشيدالدين فضل الله همداني، وصاف الحضره، شرف الدين علي يزدي و… که داراي مناصب رسمي در ساختار سياسي حکومت زمانه خود بودهاند و حتي برخي از آنان، آثارشان را به سلاطين معاصر خود اهدا کردهاند و يا اصلا به دستور و در رکاب ايشان نوشتهاند، نميتوانند لقب مورخ عادل را براي خود به يدک بکشند. اما پر واضح است که نميتوان آثار اين مورخان نامي را از فهرست مراجع “معتبر” تاريخي حذف کرد. (اتفاقي که در حوزه اجتهاد فقهي رخ ميدهد.) زيرا در اين صورت مجموعهاي از نگارشهاي تاريخي رسمي، حذف و عرصه تحقيق براي تاريخورزان بسيار تنگ ميشود.
در توضيح نقد تاريخي بايد گفت، محقق تاريخ در هر پژوهشي همواره با دو قصد رو به روست. از قصد نخست با عنوان شناسايي امر واقع ياد ميشود كه تلاشي براي رسيدن به كنه امر واقع است و در پژوهشهاي تاريخي با تبديل داده (data) به امر واقع(fact) صورت ميگيرد. توضيح اين كه تمام گزارشهاي تاريخي كه از طريق منابع در اختيار قرار ميگيرند، در ابتداي امر چيزي بيش از يك يا تعدادي “داده” نيستند. داده خبري است كه صحت و سقم آن براي پژوهشگر تاريخ روشن نيست، اما در منابع تاريخي، مثبوت و در اختيار است. بنابراين نخستين قدم در هر پژوهش تاريخي، تبديل data به fact است. عزيمت دوم محقق تاريخ تجزيه و تحليل (analyse) آن فاكتهاست كه بايستي بر اساس چارچوب نظري مشخص و با بهرهگيري از يك نظريه به آن دست يافت.
قصد نگارنده از توضيحات بالا تذكار اين موضوع است كه در نقد تاريخنگاري، اساسا چه چيزي بايستي در باره مورخ و اثر تاريخي او مورد نقد قرار بگيرد؟ نيز تاكيد بر اين نكته كه تاريخشناسان در تاريخ ورزي دو فعل كاملا مشخص و البته تا حدودي متفاوت و جدا از هم را به منصه ظهور ميرسانند؛ 1. شناسايي امر واقع و 2. تحليل.
براساس آنچه در باب تاريخنگاري گفته شد، طبيعي است كه نقد تاريخنگاري هم متشكل از دو بخش 1. نقد بروني ( ناظر به شناسايي امر واقع) و2. نقد دروني[2] (ناظر به تحليل) باشد. اگر بخواهيم تعريف روشني از اين دو شيوه نقد ارائه كنيم، به زعم نگارنده، نقد بروني رويكرد تبييني به متن است. به اين معنا كه ابعاد و زواياي مختلف موجود و مذكور در متن كشف و بين شود. مراد از تبيين در اين تعريف، آشكار ساختن هر چيز مبهم است.[3] بنابراين در اينجا تبيين[4] به معناي مصطلح آن در علوم انساني مدنظر نيست. در مقابل، نقد دروني، رويكرد تاويلي[5] به متن است. به اين معنا كه با نگاه از بيرون، ابعاد و زواياي مختلف موجود و غير مذكور در متن كشف و تفسير شود.
اينكه چه تعريفي از نقد تاريخي داشته باشيم –به نظر راقم اين سطور- چندان حائز اهميت نيست. بلكه آن چه از اهميت بيشتري برخوردار است، شناسائي مسائل و پرسشهايي است كه در نقد تاريخي، در ارتباط با راوي و روايت، بايستي مدنظر قرار بگيرد. در اين راستا با تقسيم نقد تاريخي به نقد بروني و دروني و نقد راوي و روايت، پرسشهاي بنيادين هر قسمت مورد بررسي قرار ميگيرد.
الف- نقد بروني راوي
مسائل اساسي قابل توجه در نقد بروني راوي به شرح زير است؛
1ـ هويت فردي و خانوادگي.
دانش تاريخ از آن نظر كه حوزه تصديقها و تكذيبهاست، ميبايست كيستي راوي را مورد توجه قرار دهد. در حوزه اخلاقيات، مهم نيست كه قائل چه كسي باشد، بلكه به مفهوم، معنا و پيامي كه در كلام نهفته است، توجه ميشود. اما در دانش تاريخ چون راوي كسي است كه گزارشگر يك رويداد است، بهمثابه شاهدي كه در دادگاه ميخواهد شهادت بدهد، بايد فردي شناخته شده و داراي ويژگيهاي خاصي باشد. بنابراين شناسايي هويت فردي راوي از جهات مختلف، حائز اهميت است. زمان و مكان رشد و نمو راوي، اعتقادات و گرايشهاي فكري، وابستگيهاي سياسي و اجتماعي و جايگاه علمي راوي به لحاظ رجالي (بهويژه در مطالعات تاريخ اسلام)، از موضوعاتي است كه در شناخت راوي مورد توجه قرار ميگيرد.
شناسايي راوي يعني مشخص كردن نسبت راوي با روايت كه بدون ترديد در فهم و تفسير روايت بسيار تعيين كننده است. در اجتهاد فقهي اگر راوي از جهات مختلف داراي ويژگيهاي معيني مانند عادل بودن نباشد، حذف ميشود و روايت او قابل اعتنا نخواهد بود. اما در اجتهاد تاريخي اين روش حذفي در باره راويان –حتي اگر داراي خصوصيات منفي بارز و تاثيرگذاري هم باشند- اتخاذ نميشود. در همين نشريه وزين، در مقاله عالمانهاي، ثابت شد كه صاحب رستم التواريخ، از بيماري رواني مشخص بنام مانيا رنج ميبرده است. با اين وجود حذف اثر اين مورخ رواني از مراجع تاريخي، ممكن و مقدور نيست. زيرا اگر به همين روال درباره ديگر مورخان عمل شود، كمتر كسي و اثري باقي خواهد ماند كه بتوانيم بدان استناد كنيم. بخش زيادي از مورخان داراي پيوستگيها و وابستگيهايي به ساخت قدرت بودهاند. چه بسا مورخاني که آثار خودشان را به فرمان صاحبان قدرت نوشتهاند و در قبال آن از مراحم ملوکانه برخوردار شدهاند. بدون ترديد مورخان بزرگي مانند عطاءالملک جويني، خواجه رشيدالدين فضل الله همداني، وصاف الحضره، شرف الدين علي يزدي و… که داراي مناصب رسمي در ساختار سياسي حکومت زمانه خود بودهاند و حتي برخي از آنان، آثارشان را به سلاطين معاصر خود اهدا کردهاند و يا اصلا به دستور و در رکاب ايشان نوشتهاند، نميتوانند لقب مورخ عادل را براي خود به يدک بکشند. اما پر واضح است که نميتوان آثار اين مورخان نامي را از فهرست مراجع “معتبر” تاريخي حذف کرد. (اتفاقي که در حوزه اجتهاد فقهي رخ ميدهد.) زيرا در اين صورت مجموعهاي از نگارشهاي تاريخي رسمي، حذف و عرصه تحقيق براي تاريخورزان بسيار تنگ ميشود.
2ـ فاصله زماني و مكاني بين راوي و روايت.
توجه به فاصله زماني و مكاني راوي با روايت، ميتواند در چگونگي رويارويي ما با روايت و نقد آن، تعيين كننده باشد. اين كه راوي كمترين فاصله زماني و مكاني را با موضوع روايت داشته باشد و يا برعكس، در قضاوت ما نسبت به ميزان اشراف راوي به روايت و صحت و سقم آن، موثر است. اين كه راوي شاهد عيني رويداد بوده و يا بعدها و مع الواسطه ديگران روايت را نقل ميكند، موضوعي است كه در مواجه با روايت، بسيار حائز اهميت است. بر همين اساس مدرسان تاريخشناسي به شيوه جا افتادهاي منابع تاريخي را به منابع دست اول و دست چندم تقسيم ميکنند و تاکيد ميکنند که روش صحيح در پژوهش تاريخي مراجعه به منابع دست اول است و بدين گونه به منابع متقدم ارجحيت قائل ميشوند.
بدون ترديد منابع متقدم و يا دست اول از آن نظر که نخستين اطلاعات و داده ها را درباره يک رويداد در اختيار ميگذارند، از ارزش و اعتبار بالايي برخوردارند. اما در کنار اين ويژگي ممتاز اين دسته از منابع، بايد اين موضوع را هم مدنظر قرار داد که نويسندگان منابع متقدم به سبب اين که در دل رويداد قرار داشته و امکان فاصله گرفتن از رويداد و تامل عقلاني درباره ماهيت آن براي ايشان وجود نداشته است، معمولا قضاوتهايي آميخته با احساسات و هيجانات متاثر از رويداد و تبعات آن، ارائه کردهاند. در حالي که مورخاني که با فاصله بيشتري نسبت به رويداد، آن را گزارش کردهاند، معمولا رويکرد احساسي و عاطفي به رويداد را کناري نهاده و سعي نمودهاند با نگاهي عقلاني، گزارشي منطقي از رويداد ارائه کنند. در همين زمينه ميتوانيم گزارشهاي جويني و خواجه رشيد را درباره حمله هولاکو به ايران و فتح قلاع اسماعيليان(654ه. )، فتح بغداد(656ه) و نبرد عين الجالوت(658ه)، مقايسه کنيم. جويني دقيقا همزمان با اين رويدادهاي مهم، اثر خود را نوشته است. يعني مولف، 650ه. نگارش کتاب را آغاز کرده و 658ه. به اتمام رسانده است. به همين سبب گزارشهايي که ارائه ميکند در مواردي بسيار احساسي است. اين درحاليست که خواجه رشيد که تاليف جامع التواريخ را 691ه شروع کرده و 710ه. به پايان برده است، درباره رويدادهاي مذکور موضعگيريهاي بسيار عقلانيتر و منطقيتر از جويني را اتخاذ کرده است. بدون ترديد علت اين تفاوت، به عوامل زيادي مربوط ميشود که يکي از آن عوامل ميتواند تفاوت در فاصله زماني دو مورخ نسبت به رويداد باشد.
3ـ وضعيت و شرايط تاريخي مخاطبان راوي.
اين كه راوي، روايت را براي چه كس و يا كساني نقل ميكند؟ حائز اهميت است. ممكن است مخاطب راوي، يك سلطان و يا توده مردم و. . . باشد. شناسايي اين مساله در برقراري ارتباط منطقي با راوي و تعلقات او ميتواند راهگشا باشد. معمولا مورخان در گزارش رويدادها، اين که آن را براي چه کسي نقل ميکنند، موضوعي بود که از آن غافل نبودند. زيرا تمايلات، تعلقات و تفکرات مخاطبان در چگونگي نقل رويداد، تعيين کننده بود.
ب- نقد بروني روايت.
1ـ اصالت روايت از لحاظ خط و زبان و نوع كاغذ و شيوه تحرير كه آيا با زمانه و فرهنگ راوي تطابق دارد يا نه؟
يكي از نخستين مسائلي كه در نقد تاريخي بايد بدان توجه شود، اصالت روايت از حيث انتساب آن به يك راوي مشخص است. براي آن كه بتوان چنين موضوعي را مورد بررسي قرار داد، پژوهشگر تاريخ لازم است از مهارتهاي پژوهشي در حوزه تاريخورزي برخوردار باشد. خطشناسي، كاغذشناسي، زبانداني و شناخت سبكهاي ادبي و… از جمله اين مهارتهاست. با تبيين اصالت روايت، ميتوان به مجموعهاي از پرسشها و ابهامات درباره راوي و روايت پاسخ داد. تعيين صحت و سقم انتساب روايت به راوي، استفاده از مدارك ديگر مانند مهرها، نشانها، سكهها و… در فهم محتويات روايت، استفاده از باستانشناسي براي بررسي و فهم آثار به جا مانده درباره روايت و تعيين كنترل و تاريخ روايت، از جمله مسائلي است كه ميتوان به آنها پاسخ داد.
2ـ تناسب معنوي روايت با روايتهاي موازي.
يکي از شيوههاي بررسي اصالت و يا عدم اصالت روايت، استفاده از روشهاي تطبيقي و يا مقايسهاي است. با سنجش مقايسهاي روايات ميتوان تناسب و يا عدم تناسب محتوايي روايات را با يکديگر استخراج کرد[6]. مراد از تناسب معنوي، گرايش غالبي است که نسبت به يک رويداد در گزارشهاي هم زمان وجود دارد. البته وجود اين گرايش غالب مويد صحت و درستي آن گزارشها نيست، اما ميتواند نقطه عزيمت مناسبي براي پژوهشگر تاريخ در ارتباط با بررسي يک رويداد باشد.
3ـ بررسي منابع و مآخذ روايت.
اين که راوي، روايت خود را از چه مراجعي اخذ کرده است، در چگونگي قضاوت درباره آن، بسيار تعيين کننده است. به عبارت ديگر بررسي منابع روايت مورد نظر، در واقع تبيين صحت و سقم خود روايت است. مثلا نميتوان درباره تاريخ طبري و مطالب آن اظهار نظر کرد، مگر اين که بدانيم منابع و به بيان ديگر سلسله روات او کدامها هستند. مثال مشخصتر اين که نميتوانيم گزارشهاي طبري درباره رويداد عاشورا را تحليل کنيم، مگر اين که بدانيم منابع و راويان او در نقل اين گزارش چه کساني هستند. درباره همين مورد، طبري دو راوي اصلي به نامهاي ابومخنف و عوانه بن حکم دارد. اولي داراي گرايشهاي شيعي و دومي داراي گرايشهاي اموي. بدون ترديد دانستن اين که کدام روايتها از کدام يک از اينهاست، ميتواند در تبيين درست گزارشهاي طبري و همچنين مشخص کردن موقعيت خود طبري در ارتباط با حادثه عاشورا بسيار راهگشا باشد. مثال ديگر اين که اگر در بررسي گزارشهاي موجود درباره داستان پاره کردن نامه پيامبر بوسيله خسرو پرويز، مشاهده گرديد که منابع و مراجع نخستين اين رويداد، راويان غساني هستند، آيا نبايد در آن ترديد کرد؟
4ـ فهم معاني لفظي روايت با توجه به تحول و تطور زبان در بستر تاريخ
ميدانيم که زبان، به معناي بسيط آن، تنها حلقه واسط ميان انسانها در اعصار مختلف براي انتقال مفاهيم و انديشههاي گونهگون به يکديگر است. بهعبارت ديگر انسان چيزي غير از زبان برا ي برقراري ارتباط با ديگران ندارد. حال اگر اين مفروض زبانشناسان را بپذيريم، بايستي اصل ديگر زبانشناسي را هم بپذيريم که زبان خود پديدهاي تاريخي است و شرايط و امکانهاي بيان، تاريخي و متحول است. بنابراين در رويارويي با هر روايت تاريخي، لازم است زبان آن روايت را بهعنوان تجليگاه انديشه راوي و زمانه راوي، چه از حيث لفظي و چه از حيث معنوي، مورد ارزيابي قرار دهيم.
5ـ زدودن امور غير واقع از روايت
مهمترين ويژگي پژوهش تاريخي، پايبندي آن به الزامات بررسي تاريخي است، تا از قلمرو دانش تاريخ خارج نشود. مهمترين مشخصه در بررسي تاريخي هم، طبيعي ديدن و طبيعي ارزيابي کردن سوژههاست. بر اين اساس، در بررسي تاريخي ديگر جايي براي مقولات فراطبيعي و فروطبيعي نيست. بنابراين آنچه در نقد تاريخي بهعنوان يک اصل و معيار همواره بايد مورد توجه قرار گيرد، پايبندي به الزامات بررسي تاريخي است که در آن تمام رويدادها، طبيعي و انساني ديده ميشود. آنچه گفته شد به معناي نفي وجود و حضور مقولات فراطبيعي در تاريخ نيست، بلکه تاکيد بر اين اصل روشي در حوزه تاريخشناسي است که تاريخورز، تبيين ماهيت مقولات فراطبيعي را بايد به عالمان علوم ديگر که خود را متولي چنين مقولاتي ميدانند، وانهد.
ج- نقد دروني راوي
پيشتر در تعريف نقد دروني گفته شد که شناسايي ابعاد و زواياي موجود، اما غير مذکور در متن، به منظور فهم و تحليل آن، قصد اصلي است. مراد از ابعاد و زواياي غير مذکور، انديشه مورخ است که در لايههاي زيرين نوشتار او نهفته است. اين همان تاريخ نگري مورخ است که گفته ميشود هيچ تاريخنگاري در گزارش تاريخ فاقد آن و هيچ گزارش تاريخي خالي از آن نيست. به عبارت ديگر هر اثر تاريخي حتي اگر به ظاهر يک اثر توصيفي صرف هم باشد، انديشه مورخ را هم در درون خود نهفته دارد. نقد دروني بيشتر به دنبال شناخت و فهم انديشه مورخ است که در پس گزارشهاي تاريخي مستور، اما موجود است.
تاریخ طبری مهمترین اثر تاریخ عمومی است که حوادث سه قرن نخست هجری را دربردارد. اهمیت کتاب به شیوه حدیثی آن است که راهی برای ارزیابی روایات خود گذاشته است. در این کتاب روایات متعددی برای یک واقعه ذکر شده است.
1ـ فهم علايق، انتظارات و پيش فهمهاي راوي.
تقابل ارزشها با دانش تاريخ، بهعنوان يکي از خصايص علم تاريخ، ديگر کمتر مورد مناقشه اهل فن قرار ميگيرد. حالا تقريبا اين موضوع مورد پذيرش قاطبه اهل فن قرار گرفته است که مورخ به همراه گزارش تاريخ، انديشه و باورهاي خود را هم ـ دانسته و يا ندانسته ـ به ما منتقل ميکند. به عبارت ديگر مفهوم مورخ بيطرف و يا گزارش بيطرفانه، ديگر چندان مورد قبول تاريخشناسان نيست. اگرچه ميتوان از مورخان منصف و يا مغرض در اين عرصه سخن گفت.
حال اگر بپذيريم که در تاريخورزي، دانشها و ارزشها در درون هم قرار دارد و ما به ناگزير با هر دو روبرو هستيم، چه بايد کرد؟ اگر بخواهيم پاسخي ميانبر به اين پرسش بدهيم، بايد بگوئيم که نخست بايد اين علايق و باورها را شناخت. سپس با فرض اين که مورخ براساس و مبتني بر اين باورها و علايق درباره سوژه تاريخي سخن ميگويد، درباره گزارش او تامل کرد. چندان مهم نيست که مورخ داراي چه باورهايي است. مهم اين است که ادله او در نقل و تحليل رويداد، تا چه ميزان با معيار عقل تاريخي سازگاري دارد.
2ـ راوي چه مقصودي از نقل روايت داشته است؟
جدا از درستي و يا نادرستي دادههاي راويان در يک گزارش تاريخي، فهم قصد آنان از نقل گزارش، ميتواند به درک هر چه بيشتر انديشه مورخ کمک کند. زماني رويکرد ما به گزارش از حيث درستي و يا نادرستي آن است که البته اين هم در جاي خود حائز اهميت است. اما گاهي رويکرد ما به گزارش نه از حيث درستي و يا نادرستي آن، بلکه از حيث شناخت قصد راوي از بيان آن، ميتواند باشد.
کوئنتين اسکينر اين روش را درباره انديشههاي ماکياولي بهکار برد و به نتايج کاملا متفاوتي رسيد.[7]
اسكينر روشي را كه براي فهم متن مورد توجه قرار ميدهد، روش هرمنوتيك قصدي است. به زعم او، براي فهم متن، فهم قصد مؤلف از آنچه گفته است، اساسي است. به عقيده او، براي فهم قصد مؤلف، علاوه بر شناخت زبان و مفاهيم و معاني عصر وي، شناخت زمينه و شرايط تاريخي زمانه وي نيز لازم است.
اسكينر معتقد است كه آراء يك انديشمند را ميتوان با توجه به زمينههاي زباني و فكري انديشمند، مورد ارزيابي قرار داد. از سوي ديگر، ميتوان به مقصود مؤلف از طريق تكنيكهاي زبانشناسي پي برد. اسكينر در اين رابطه بهطور مشخص به “كنشهاي گفتاري” و وجه “قصدي” آنها توجه دارد. منظور از كنش گفتاري آن است كه گوينده يا نويسنده با گفتن يا نوشتن، كاري را انجام ميدهد و در انجام اين كار قصدي دارد. در فهم معناي مطلب تا ندانيم كه مقصود گوينده يا نويسنده چه بوده است، معناي آنچه گفته شده است را نخواهيم فهميد. قصد گوينده يا نويسنده نيز تنها از طريق دانستن فضايي كه او در آن قرار داشته و زمينهاي كه در آن سخن رانده شده و يا متن نوشته شده، قابل فهم است. بنابراين، براي فهم معنا يا پيامي كه در گفته يا نوشتهاي وجود دارد، بايد متن را همانند عملي ارتباطي از سوي نويسنده يا گوينده با عالم پيرامون او خواند.[8]
د- نقد دروني روايت
1ـ فهم معناي واقعي روايت و ارزيابي آن در ميزان عقل.
مراد از “معناي واقعي”، آن چيزي است که راوي در گزارش –علي الظاهر- آن را به مخاطب خود القاء نميکند. اما تمام سمت و سوي روايت، القاء غيرمستقيم آن به مخاطب است. طبري در گزارش عاشورا به واسطه ابومخنف و عوانه، بهگونهاي عمل کرده است که علي الظاهر بهعنوان يک مورخ بيطرف، هر آنچه از اين راويان به دستش رسيده، نقل کرده است. اما چينش و گزينش روايتها، مخاطب را به وجود يک معناي واقعي در درون آنها سوق ميدهد و آن تبرئه عاملان رويداد عاشورا و مسکوت گذاشتن فلسفه قيام امام حسين (ع) است.
2ـ كشف حلقههاي مفقوده در روايت به كمك عقل تاريخي
در حوزه تاريخشناسي در دوره مدرن، پرسشي بنيادين مطرح شد که ميتوان گفت مسير پژوهش در قلمرو اين دانش را دگرگون کرد و آن اينکه، اگر در مسير تاريخورزي، حلقههاي مفقودهاي وجود داشت که اسناد و دادهها از کشف آن عاجز ماندند، چه بايد کرد؟ از همينجا بود که برخي در پاسخ به اين پرسش، سخن از تاريخ تحليلي در مقابل تاريخ تاليفي به ميان آوردند و از ورود تحليل عقلاني در تاريخورزي دفاع کردند که برجستهترين ايشان ديلتاي(مرگ1911م)، انديشمند آلماني است.
3ـ سنجش ارزيابي و مقايسه عقايد و آراي مورخان ديگر يا نقاداني كه با اين رخداد سروكار داشتهاند.
در نقد دروني هم يکي از مهمترين ابزارهاي تحليل روايت، روشهاي تطبيقي و مقايسهايست.
4ـ كشف فهم و ديدگاه اصلي موجود، اما مستور در روايت كه همه مطالب روايت بر محور آن نظم يافته است.
تاريخنگري مورخان همواره از يک نظم گفتماني که داراي يک دال مرکزي است، تبعيت ميکند. بر اين اساس تاريخنگاري آنان داراي رويکردي کلان به تاريخ و رويدادهاي تاريخي است. شايد مورخ هيچگاه اين رويکرد کلان را به زبان نياورد، اما کشف و فهم آن براي درک عميق از تاريخنگاري مورخ، ضروريست. طبري در تاريخنگاري خود تابع نظم گفتماني مسلط زمانه خود است و آن، نگاه نخبه محورانه به تاريخ است. در اين نگاه نخبه محورانه، همچنين تاکيد او بر نخبگان سياسي و ديني است. بر اين اساس نام کتاب خود را هم “تاريخ الرسل و الملوک” ميگذارد و در تمام مراحل تاريخنگاري خود، هيچگاه از سطح نخبگان به سطح توده و مردم عادي نزول نميکند و تنها سرگذشت انبياء و پادشاهان را براي ثبت در تاريخ ارزشمند ميداند. بدون ترديد فهم اين رويکرد کلان طبري، ميتواند کمک زيادي به درک تاريخنگاري او بکند.
پينوشتها:
[1]. درآمدي بر نقد تاريخي (چاپ شده در کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش140)Jackson, J. R, Historical criticism and meaninig of the texts, Routledge, 1989
[2]. آنچه تاكنون در تعريف نقد بروني و نقد دروني نوشته شده، بسيار آشفته و مغلوط است. با قاطعيت ميتوان گفت در اينباره تعريف علمي مشخصي كه مورد تاييد اذهان جمعي اهل فن قرار گيرد، وجود ندارد. فراتر از آن حتي در بكارگيري اين دو مفهوم به شيوه يكسان و ثابت هم هماهنگي و اتفاق نظر مشاهده نميشود. به بيان ديگر، تاكنون ارائه تعريف، تعيين شاخصها و تبيين مولفههاي مشخص براي اين مفاهيم آن چنان که بايد، صورت نگرفته است. به همين سبب گاه نقد دروني به جاي نقد بروني بهكار رفته و گاه برعكس. براي نمونه شاخصههايي را كه عبدالحسين زرين كوب براي “نقد دروني”- به تعبير ايشان “نقد داخلي”- برميشمارد، از نظر كامل حيدر براي نقد بروني – به تعبير ايشان “نقد ظاهري يا خارجي”- بيان شده است. بنگريد: صادق آئينه وند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، تهران: پژوهشگاه علوم انساني، 1367، ج1، ص630 و- عبدالحسين زرين كو،، از چيزهاي ديگر، تهران: انتشارات جاويدان، 1356، چاپ اول، ص60
[3]. Explication
[4]. Explanation
[5]. Interpretation
[6]. براي اطلاعات بيشتر درباره بررسي تطبيقي- تاريخي، بنگريد: چارلز ريگين، بررسي تطبيقي، ترجمه محمد فاضلي، تهران: آگاه، 1388
[7]. بنگريد: کونتيين اسکينر، ماکياوللي، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: طرح نو،1380
[8]. در اينباره بنگريد:
James Tully, “The Pen is Mighty sword: Quintin Skinner’s Analysis ofPolitics”, in: James Tully (ed. ), Meaning and Content: Quintin Skinnerand it’s Critics, Princton university ۱۹۸۸