چشم هایش
هرکس او را از نزديک ديده است اعتراف ميکند که آبي آسماني چشمهاي او اولين گره الفت را در اين ميانه بر تار و پود جانش زده و از آن به بعد فقط يک چيز ديگر بوده که گره بر گره، اين فرش انس را تا اعلي بالا برده است. چيزي که شايد امروز ، حوزه ما بيش از پيش بدان نيازمند است. چيزي که اين روزها شايد بدلش بيش از اصل اش و حرفش بيش از عملش در بازار کسبِ شهرت در رونق باشد. چيزي که بدون آن علم بي ثمر است. نه، که مضر است مثل شمشير در دست زنگيِ مست.
«اخلاق» واژة غريبي بود که سيد به شاگردانش شناساند. شاگرداني که آنها را رفقاي خود ميدانست وتا جايي با آنان رفاقت ميکرد که هرکس پنهان از ديگري خود را دوست صميمي او ميانگاشت. استادي که ادب و متانتاش به جايي رسد که شاگردان بر او خرده گرفتند که اين برخوردها ما را نسبت به شما گستاخ ميکند. حرفشان بيحساب نبود. سيد در مقابل آنها پاي خود را دراز نميکرد، حاضر نبود به اندازه تشکچهاي از آنها بالاتر بنشيند، ميدانستند که هرچند فرودستترين جاي اتاق را براي نشستن انتخاب کنند باز سيد محل پستتري را نسبت به آنان برميگزيند و اگر فرودستتر از آن پيدا نميکرد به ناچار با آن لهجه آذري شيرينِ غليظش ميگفت: «اينطور که شما نشستيد من بايد بيرون اتاق بنشينم»
به سؤالات و اشکالاتشان ـ هرچند بي پروا ـ به آرامي پاسخ مي گفت، هرچه صداي شاگردان بالا ميرفت، سيد بر آن نغمه که پيش از اين بود نميافزود. اگر جواب براي شاگرد قانع کننده بود با مهرباني بحث را تمام ميکرد و الا ميفرمود سؤال و پاسخ را در يکجا با هم بياورند و قضاوت را به عهده ديگران بگذارند. عجيب نبود اين رعايتها براي دوستان وقتي که مراعات او با مخالفين خود را با دو چشم خود ديده بودند. چه وقتي در ايام ورشکستگي آن ناشر که هميشه برخوردهاي تلخش با سيد مزاق شاگردان را تلخ ميکرد حاضر نشد امتياز کتابهايش را از او بگيرد و به همين جمله بسنده کرد که: «حاضر نيستم به کسي که در حال غرق شدن است لگد بزنم» و چه در جواب شاگردي که با نوشتن کتاب «حول الميزان» استاد را به فساد مرام و الحاد و تکفير متهم کرد، سکوت کرد و ديگر شا گردان را نيز از پاسخ به او منع کرد.
اخلاق اثر است. اثر بيروني يک اتفاق دروني. اتفاقي که سيد علي در سيد محمد حسين جرقه آن را روشن کرد و سيد هم از آتش آن شاگردان را شعلههايي داد براي فرارو. آن اتفاق دروني، طلب سيد از شاگردان بود در هر سفري که عزم رفتن برايشان جزم ميشد. به هر کجا که بود. يکي مشهد ميرفت به پابوس علي بن موسي الرضا و ديگري به مکه براي فتح قلههاي محبت خدا. آنها که از سيد خواسته بودند ره توشهاي همراهشان کند شنيده بودند که:
«فاذکروني اذکرکم. . . مراقبه. . . محاسبه»
راستي اخلاق واژه غريبي بود که سيد آن را به اطرافيانش شناساند. واژهاي که او معتقد بود نميتوان تنها با تکيه به روش علمي آن را معنا بخشيد. همين دليل کافي بود که در مقابل اصرار شاگردان که تدريس درس اخلاق را از او ميخواستند به بيان يک جمله اکتفا کند: «سيره انسان و رويکرد عملي او بايد آموزنده باشد».
به بهانه بخش علمي اين شماره رهنامه که وقف منطق و فلسفه است شايسته بود يادي از علامه سيد محمد حسين طباطبايي فيلسوف و مفسر بينظير زينت بخشِ اين بخش نشريه باشد.