
مقدمه
با توجه به اهميت اين علم که يکي از علوم قديمي و در عين حال مهم و فراموش شده است، در اين مقاله برآنيم که به اين موضوع نگاه مختصري داشته باشيم و به جنبههاي گوناگون آن اشاره کنيم.
تعريف، تعيين موضوعات و تفاوت آن با علماللغه (زبانشناسي) و فيلولوژي
نداشتن موافقت کامل اهل زبان در تعيين و ترسيم چارچوب موضوعات، نويسندگان اين فن را به سه گروه تقسيم کرده است: برخي علماللغه (زبانشناسي) را اعم دانستهاند، عدهاي فقهاللغه و فيلولوژي را يک علم ميدانند و دسته سوم، نظري غير از نظر اين دو گروه دارند.
درباره اسباب اين تفاوت بايد گفت که علم فقهاللغه به عنوان ميراثي کهن و برآمده از منابع عربي ـ اسلامي، پيش از اين نزد عالمان شيعه وجود داشته و در آن سو با ورود مباحث زبانشناسي و فيلولوژي غربي بر حجم آن افزوده شده و علمي دامنهدار را ايجاد کرده است. با رکود علمي در جهان اسلام، اين ميراث اسلامي با قالبي نو و غربي ارائه شد که بررسي و احياي آن از سوي پژوهشگران اسلامي، امري ضروري است.
نگارنده سعي دارد در نه مقدمه و يک پايان، به اين موارد اشارهاي مختصر داشته باشد.
اول: آنچه فکر عالمان زبانشناس مسلمان را از ديرباز به خود مشغول داشته، درباره آغاز پيدايش زبان و ريشههاي آن بوده است. در اين باب، نظريات متعددي مطرح شده است که خود به چهار دسته تقسيم ميشوند و هر کدام با ارائه بحثهاي پر دامنه و يافتن طرفداراني، جزو اساسيترين و مهمترين مباحث اين علم به شمار ميآيند.
الف) الهام الهي
ب) وضع و مواضعه
ج) جمع بين دو نظريه سابق مبني بر خداوندي بودن استعداد و چارچوب ذهني و ادامه مسير از سوي بشر
د) تناسب طبيعي ميان الفاظ انسان و صوتهاي موجود در طبيعت
دوم: جمعآوري و تحقيق درباره تکتک الفاظ، که به حسب تاريخ تطور زندگي و مرگ، از بين رفتن لهجههاي معرب قبل از اسلام و پس از آن، دخيل، اصطلاحات علمي، دلالت ترادف و تضاد، نحت يا واژهآميزي، اشتراک معنوي و لفظي و چگونگي ضبط آنها بر اساس حرکات، تقسيمبندي ميشود. دانشمندان اين فن با نظريهها و نگاههاي متفاوتي به آن پرداخته و تکتک الفاظ را به حسب شکل و معنا، بررسي و کتابهاي گوناگوني را تدوين کردهاند که در بخش اول اين مقاله به بازخواني اين قسمت و در بخش دوم به توضيح معاجم لغت و تقسيمبندي آنها ميپردازيم.
اتخاذ مبنا در هر مبحث در تنظیم، ترتیب، تبویب و معنایابی در معاجم، نقش به سزایی داشته و در تحلیل صحت و سقم معاجم و معانی ادعا شده در آن ها، یافتن معانی حقیقی و فرق بین آنها، معانی حقیقی دوم، معانی استعمالی و مجازی و نظایر آن، از جایگاه بسیار با اهمیتی برخوردار است.
سوم: اختلاف زبانها و ويژگيهاي زبان عربي، مظاهر بياني و ترکيبي و دلايل آن و تأثير اصطلاحات اسلامي در زبان عربي، به حسب لفظ و دلالت است. اين قسمت از سنگبناهاي اين علم بوده و پرداختن به آن موجب تقويت مباحث زباني در اسلام و بين عالمان زبان عربي ميشود.
چهارم: مسائل مربوط به اصوات است که بيشتر به نحوه تلفظ حروف از مخارج و ترتيب و فرق بين آنها، معاني حروف، جايگاه قرار گرفتنشان در هر کلمه، معاني مربوط و کلماتي ميپردازد که داراي حروف معيني، به گونه تقليب يا جايگزيني هستند. اين مبحث امروزه نيز جزو مهمترين مباحث زبانشناسي است و پيش از بررسي نشئت و توليد يک زبان، اصوات و حروف و معاني نظريهپردازي و حتي فهم دقيق و صحيح آراي گذشتگان، قابل دسترسي نخواهد بود. همچنين ارتباط اين نظريات با نحوه معجمنويسي و معنايابي در معاجم پيشينيان، در همين بخش بررسي ميشود.
پنجم: دلالت الفاظ و ارتباط آنها با دلالت حروف و حرکات به عنوان اجزاي کلمه، از يک طرف و از سوي ديگر، مباحث ترادف، تضاد، مثلثات، لهجههاي معرب، دخيل، اشتراک لفظي و معنوي و از همه مهمتر بحث اوزان و دخالت آنها در معاني مختلف و مجموعه مباحثي است که به تحليل معنا و دلالت تک تک الفاظ و کلمات ميپردازد.
نکته قابل تأمل اين است که اتخاذ مبنا در هر مبحث در تنظيم، ترتيب، تبويب و معنايابي در معاجم، نقش به سزايي داشته و در تحليل صحت و سقم معاجم و معاني ادعا شده در آنها، يافتن معاني حقيقي و فرق بين آنها، معاني حقيقي دوم، معاني استعمالي و مجازي و نظاير آن، از جايگاه بسيار با اهميتي برخوردار است.
ششم: حيات زبانهاي همخانواده، خود يکي از مهمترين موضوعات علم فقهاللغه است. با تحليل اين مباحث، بسياري از مطالب تاريخي و جغرافيايي زبان، مطرح و مسائل مربوط به تمدن و بررسي چگونگي ساختارهاي سازنده آن، که يکي از تفاوتهاي مهم بين فقهاللغه و علماللغه يا زبانشناسي است، بررسي و مطالعه ميشود. در خلال اين بررسي، به تغيير و تحول در زبان و اثرپذيري و اثرگذاري آنها بر يکديگر و از حکومتها و جغرافياي آن و نيز بحث مهم خط و رمزي و ابجدي (الفبايي) بودن آن، پرداخته ميشود. از نتايج اين بررسي علمي، تحليل انسانشناسي، تاريخ، جغرافيا، فرهنگ و تمدن او از راه شناخت، و تحليل زبان او و به تبع، تاريخ و نحوه تشکيل و ترتيب معاجم در ملل و تمدنهاي گذشته است.
هفتم: مباحث مربوط به تکوين، تحليل و توليد جمله، از کنار هم قرار گرفتن کلمات و الفاظ و حروف ربط است که در دو جهت، صحت و سقم شکلي و نحوه جايگزيني ارکان يا قيود در جمله (نحو) يا از نظر اداي معاني متعدد و مختلف با تغيير شکل ظاهري در ترکيب جمله (بلاغت) صورت ميگيرد.
نکته قابل ذکر در عدم تداخل اين علم با علوم ادبي ديگر اين است که علم زبانشناسي و فقهاللغه در بررسيهاي زبانشناختي، خود را در چارچوب تعريفها و تفکيک به شيوه قدما نميداند، بلکه مجموعه علوم ادبي قديم به صورت سلسلهاي به هم پيوسته، تحليل ميشود؛ يعني علوم ادبي قديم با نظمي خاص و اضافاتي فراوان در يک علم پردامنه و با وسعت و دامنهاي بيشتر در علم فقهاللغه بررسي ميگردد. اين روش در بين عالمان گذشته ادبيات عرب، مثل ابن جني و سيبويه و بزرگاني همچون مبرد وجود داشته است. آنان با نگاهي غيرتفکيکي به مباحث زبان پرداختهاند که در جاي خود صحت آن به اثبات رسيده است.
هشتم: اصولاللغه يا متون استاندارد و قابل استناد زبان عربي، که شايد اهميت آن در اين زبان و تأثير آن در فهم متون ديني از همه زبانهاي دنيا بيشتر باشد. اين مبحث پيش از اين در کتابهايي همچون الخصائص ابن جني و به گونهاي بسيار محدود، اما منسجم و باببندي شده، در الاقتراح سيوطي مطرح شده است. نکته شايسته تحقيق، تبيين علل اختلاف بسياري از قواعد صرفي، نحوي و بلاغي و مباني استنباط قواعد، ضوابط تحليل زبان، تأثير علوم ديگر از جمله علم اصول فقه و منطق و فلسفه بر آن، روشهاي گوناگون تحليل زبان در همه مراحل صرفي، نحوي و بلاغي و شناسايي مکتبهاي فراموش شده است. تحقيق در اين باره، به منظور اثبات قدمت و استحکام مباحث در شرق اسلامي و عربي و گشودن مسير تحليل زبان عربي و قرآن، براي مسلمانان و به وسيله ايشان است.
نهم: فهم نص و علم معناشناسي و تحليل متني خاص و پيدا کردن معنا از طريق تحليل آن. اين مسئله در گذشته و به خصوص در ميان مفسران و اهل بلاغت، مانند ابي هلال عسکري، مورد توجه بوده و امروز جز اندکي از آن، در ميان مفسران مسلمان باقي نمانده است.
آنچه فکر عالمان زبان شناس مسلمان را از دیرباز به خود مشغول داشته، درباره آغاز پیدایش زبان و ریشه های آن بوده است.
در پايان اين بخش، به اسامي برخي کتابهاي مهم در بين دانشمندان اسلامي اشاره ميشود:
1ـ الخصائص تأليف ابوالفتح عثمان بن جني (درگذشته 392 هـ.ق)
2ـ الصاحبي فياللغه و سنن العرب في کلامها، تأليف ابوالحسين احمد بن فارس بن زکريا (درگذشته 395 هـ.ق)
3ـ فقه اللغه و سر العربيه، تأليف ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبي (درگذشته 429 هـ.ق). بخش اول کتاب که فقهاللغه است، معجم الفاظ بوده که با نگاهي خاص جمعآوري شده و بخش دوم که سرالعربيه است، به آداب و سنتهاي عرب در ارائه و تاديه معاني پرداخته است.
4ـ کتاب آخري که تصنيف و تغيير شکل صاحبي با بعض اضافات است، المزهر في علوم اللغه و انواعها، تأليف جلالالدين سيوطي (درگذشته 911 هـ. ق) است.
در واقع، اين کتاب برداشتي از کتاب الصاحبي است که در دسترس محققان اين فن است.
برخي کتابهاي نوشته شده در بين عالمان معاصر عرب
1ـ فقه اللغه تأليف دکتر علي عبدالواحد وافي که در سال 1941م در قاهره به چاپ رسيده و از اولين کتابهاي نوشته شده معاصرين در اين زمينه است.
2ـ فقه اللغه و خصائص العربيه تأليف استاد محمد مبارک که در سال 1960م در دمشق به چاپ رسيده است.
3ـ دراسات في فقهاللغه تأليف مرحوم صبحي صالح که در سال 1960م به همت دانشگاه دمشق به چاپ رسيده است.
4ـ مقدمه لدراسه فقه اللغه تأليف دکتر محمد احمد ابوالفرج که در سال 1966م در بيروت به چاپ رسيده است.
5ـ فقهاللغه فيالکتب العربيه تأليف عبده الرجحي که به سال1972 م در بيروت به چاپ رسيده است.
6 ـ فصول في فقه اللغه تأليف دکتر رمضان عبدالتواب که به سال 1973 م در قاهره چاپ و به فارسي نيز برگردانده شده است.
گفتني است، آثار مهم ديگري به صورت جامع نيز تأليف شده که نيازمند احيا و ترجمه و عرضه به بازار تحقيق درباره اين موضوع است.
تأثير بررسيهاي فقه اللغه در تحليل و بررسيهاي دقيقتر در علوم اسلامي
از اولين مباحث مطرح شده در علم فقهاللغه، بحث نشئت و آغاز زبان و چگونگي آن است که به موضوع انزال کتابهاي آسماني بر پيغمبران همچون حضرت آدم (ع) باز ميگردد و در خلال آن به تبيين آيات متعددي از قرآن مانند تعليم اسما، انزال کتب و ارسال رسل به لسان قوم ميپردازد. از مسائل مربوط به اين بخش، پرداختن به مباحث اصوات در علومي مثل تجويد، قرائات، صحت و سقم آنها، برخي مباحث صرفي، اعلال، ادغام و کتابت صحيح الفاظ و کلمات قرآن و صحت و سقم خطوط مختلفي است که قرآن با آنها نوشته شده است.
مسئله بعدي، اتخاذ مبنا در روابط بين کلمات از نظر شکل و معناست که از نظر شکل قرائات و مثلثات و اشتقاقات کلمات قرآني و حديثي و اوزان، آنها را بررسي، و از نظر معنا، بررسي کلمات متضاد يا مترادف يا کلمات مشترک لفظي و معنوي را تحليل ميکند که در تفسير با مباحثي مثل وجوه و نظاير، که يکي از مهمترين گلوگاههاي تفسيري است، مربوط ميباشد. البته منظور از تفسير و تأثير اين علم در آن، تمامي علوم اسلامي است که اکثر آنها بدون واسطه به فهم نص و متن و کلمات و جملات آن وابسته است. در مرحله بعدي، تأليف جملات از کلمات و تحليل چينش صحيح و تصحيح و تقويم اعراب و معناي نحوي آيات است که از پراکندگي و تحميل تحليلات شخصي در ترکيب جملات قرآني و معنايابي از آن جلوگيري ميکند.
زبان شناسی و فقه اللغه در بررسی های زبان شناختی، خود را در چارچوب تعریف ها و تفکیک به شیوه قدما نمی داند، بلکه مجموعه علوم ادبی قدیم به صورت سلسله ای به هم پیوسته، تحلیل می شود.
مسئله ديگر آنکه اين علم در تحليلات زبان متن خود يا معنايابي به واسطه تحليل متن، به تفسيري جامع و کامل از زبان و متن قرآن پرداخته و يک واژه و کلمه را از حرف و صوت و حرکت و تأليف و ترکيب تا تحليل آن در جمله و کل متن قرآني، بازشناخته است و از تحريف و انحراف در فهم معناي آن در حد طاقت بشري جلوگيري ميکند. البته درباره قرآن کريم تا خلوص و طهارت و سلامت قلب حاصل نگردد و تا انس با حقايق قرآن محقق نشود، غور بيشتر در آن، نه اينکه موجب هدايت و سعادت نميگردد، بلکه نعوذبالله موجب اتمام حجت بيشتر و رفع عذر و بلکه ضلالت و تضليل نيز خواهد بود.
تاريخچه طرح مباحث فقهاللغه در غرب
از آنجا که فقهاللغه در غرب در دامن علماللغه يا زبانشناسي رشد يافته، بازگشت به زمينههاي آن در زبانشناسي غربي امري لازم بوده است که با سه رويکرد به طرح مباحث خود ميپردازد.
1ـ رويکرد وصفي و توصيفي
2ـ رويکرد تاريخي
3ـ رويکرد مقارن
در توضيح اين سه رويکرد بايد گفت که در رويکرد اول، زباني معين در محدوده زماني و مکاني خاص مورد تحقيق قرار ميگيرد، اما در رويکرد تاريخي اساس، تغييرات زبان مشخص در بستر تاريخي است و در رويکرد سوم، تقابلات عمومي يا نظاممند بين دو زبان يا بيشتر، اما داخل در يک خانواده زباني، مثل سامي يا لاتيني بررسي ميشود؛ زيرا تحقيقات توصيفي و تاريخي براي بسياري از مباحث زباني کافي نبوده و جوابگوي تمامي سؤالات مربوط به آن نيست.
پس از شکلگيري علماللغه و زبانشناسي جديد به وسيله سوسور و پيگيري تفصيلي اين سه رويکرد پس از او، بسياري از محققان به فکر تبيين اختلافات بين آنها افتادند و به وجه تمايز و خصوصيات هر کدام اشاره کردند که در ادامه به برخي از اين نظريات ميپردازيم.
دکتر عبده الراجحي در کتاب خود به نام «فقهاللغه في الکتب العربيه» به نقل از روبنز آورده است که فقه اللغه در اصطلاح بريتانيين، مساوي با فقهاللغه مقارن است که قديميترين رويکرد در زمينه زبانشناسي است و در کنار علماللغه تاريخي قرار دارد. بنابراين، علماللغه به حسب تحليلي که از زبان، در خاستگاههاي زيباييشناسي، انسانشناسي، فرهنگشناسي و تمدنشناسي در زمينه و بستر نصوص ادبي دارد، بسيار نزديک و بلکه همسان با فقهاللغه است. البته علماللغه در معناي محدود خود که شامل تحليل ترکيبهاي زباني است، بخشي از فقهاللغه است، ولي با گسترش دايره موضوعات توسط علماي علم اللغه و زبانشناسي، بسيار به فقهاللغه نزديک شد.
با آنکه همساني در ماده دو علم، موجب تقارن دو موضوع گشته و ميتوان بعضي اختلافات را در ابزار، روش و اهداف قائل شد، اما در نهايت تمايز خاصي در اين زمينه به وجود نيامده است و محدوده اين دو علم براي محقق به طور کامل مشخص نميشود. بدين سبب است که دکتر گاصد زيدي، در کتاب خود به نام «فقهاللغه العربيه»، شناسايي فروق دقيق و تمايزات روشن، بين دو علم فقهاللغه و علماللغه را کار آساني نميداند و علت آن را تداخل مباحث و موضوعات اين دو علم، در ميان علماي شرق و غرب يا اسلام و غرب بيان ميکند. اين تداخل تا حدي است که بسياري، چه در غرب و چه در شرق و در بين کشورهاي اسلامي، هر دو اصطلاح را براي اين مجموعه مباحث به کار بردهاند.
از جمع مباحث مطرح شده در کتب قدما و معاصران، به دو نظر کلي دست مييابيم:
الف) نظريه تساوي که قائل به ترادف يا اين هماني موضوعات و گستره آنهاست، اين دو علم را يکي، و مخالفتشان را در حد اختلاف در اصطلاح ميداند که به بعضي از نظريات آن اشاره شد. دکتر عبدالواحد وافي در دو کتاب خود با نام «فقهاللغه» و «علماللغه»، قائل به نظريه بوده و تقارب لغوي بين علم و فقه را نشانه و دليل آن ميداند. البته خود او در آخر امر، به تفريق بين آنها حکم کرده، ولي تفريق واضحي ارائه نکرده و از سويي فقهاللغه را مخصوص زبان عربي ـ و نه تمام زبانها ـ دانسته است. از ديگر قائلان به تساوي، ميتوان از دکتر محمد مبارک نام برد که مبنا را تحقيقات قدما قرار داده و چون ايشان بين اين دو اصطلاح فرقي نگذاشتهاند، او نيز به تساوي اين دو حکم کرده است. دکتر صبحي صالح، از ديگر قائلان اين نظريه بوده و همچون قدما، تساوي بين اين دو علم را پذيرفته است.
نکته: برخي از قائلان اين نظريه، از فروق اين دو آگاهند، ولي براي تسهيل و تعميم و خاتمه اين مباحث، به اين نظريه رو آوردهاند که البته کثرت تداخل مباحث اين دو علم و کمکرساني بسياري که بين اين دو اتفاق ميافتد و تشتتي که دانشجويان در آن قرار ميگيرند، باعث اتخاذ اين نظريه از طرف ايشان و ديگران شده، اما بيشتر صبغه تعليمي دارد و گام نهادن در مسير قدماست.
ب) نظريه تفريق و جداسازي بين اين دو علم، طرفداران بيشتري داشته که ظاهراً از دقت زيادتري نيز برخوردار است. اين نظريه خود به چند روش و تحليل براي تبيين اين مفارقت پرداخته است.
* روش تاريخي با بررسي زمان ايجاد و تطور معنايي آنها، به دو حوزه معرفتي شرقي ـ اسلامي و غربي پرداخته و از اين راه به مرزهاي بين اين دو علم و تمايزات بينشان توجه کرده است. البته طرفداران اين روش در بررسيها و اعلام نتايج، اختلافنظر داشته و ارتباط بين آنها را به چند گونه تبيين کردهاند:
1ـ نظريه اشتمال فقهاللغه بر علماللغه: دکتر عبده الراجحي در کتاب خود به نام «فقهالله في الکتب العربيه» با دنبال کردن روش تاريخي و مرور مراحل مختلف رشد و تطور هر دو علم، به اين نتيجه رسيدهاند که دايره بحث در فقهاللغه، وسيعتر و بلکه کاملاً شامل دايره علماللغه است؛ زيرا در علماللغه و زبانشناسي، زبان به عنوان يک موضوع و براي فهم روابط آن مطرح ميشود. اين در حالي است که در فقهاللغه، زبان به عنوان يک وسيله براي رسيدن به هدفي غير از آنکه همان شناخت تمدنها از راه شناخت زبان آنهاست، بررسي ميگردد. پس به نظر او و برخي ديگر، فقهاللغه شامل علماللغه ميشود و هدفي غير از آن دارد.
2ـ نظريه اختصاص مباحث فقهاللغه به زبان عربي و همخانواده آن، از زبانهاي سامي و عدم اختصاص علماللغه به زباني خاص.
توضيح اينکه، اگر خصوصيات کلي زبان موضوع بحث بود، بحثي زبانشناسي است و اگر موضوع بحث از زبان به صورت عام، خارج شد و اختصاص به زبان عربي و سامي پيدا کرد، آن را فقهاللغه ميناميم که در اينجا تداخل مباحث و اهداف نيز امري قابل قبول خواهد بود، يعني فقهاللغه، زبانشناسي اختصاصي زبان عربي و سامي است و اگر مباحث زبانشناسي از خلال نصوص و متون مکتوب باستاني و مقارنه آنها با يکديگر دنبال شد، آن را فيلولوژي نام مينهيم. خلاصه اينکه فقهاللغه، علمي است که درباره زبان عربي و خانواده سامي آن بحث ميکند و اين بحث شامل مباحثي همچون نشئت و تطور لهجات در آن، اصوات، دلالت الفاظ، قواعد صرف و نحو و اشتقاق اصول مفردات ميشود که بعضي با بعضي ديگر يا با برخي پديدههاي جغرافيايي و تمدني (فضاي تمدني يا زباني) ارتباط دارند، و تحقيق درباره هر کدام از اين موضوعات، بحث و تحقيقي فقهاللغوي است.
* روش تحليلي: گروه ديگري از دانشمندان، با روش تحليل آرا به تبيين فرق يا عدم فرق بين اين دو علم پرداختهاند که البته نظريات متفاوتي را ابراز کرده که مهمترين آنها سه نظريه کلي است که عبارتند از:
1ـ نظريه تکميل: دکتر فضل ربه السيد طمان، که با روش تحليلي به دلالت اين دو اصطلاح متداخل پرداخته و در آخر به اين نتيجه رسيده که کار اصلي فقهاللغه، اتمام و تکميل مباحث علماللغه است، نظريه خود را اين گونه بيان کرده است: «در اينجا فرقي مهم بين علماللغه و فقهاللغه ميبينيم و آن اينکه اولي در ظواهر لغوي و زباني به صورت ذاتي و در خود زبان بحث کرده و احوال و نشات و تطور و خصائص ذاتي زبان را در زباني واحد مورد بررسي قرار مي دهد، اما فقهاللغه در مباحثي وسيعتر و شاملتر وارد ميشود، مثل نتايج مختلف اجتماعي و تمدني که از علماللغه استنباط ميشود و تقارني که در مباحث آن با ديگر زبانها از حيث لفظ و مدلولات و بنيه و اصول کلمات ميباشد و همچنين دنبال کردن حالت کلمه واحد در لغات و زبانهاي متعدد و انتساب آن به يک يا چند اصل، مثلاً با دنبال کردن مباحث اصوات و کلمات از حيث شکل و معنا و ترکيب آن در جمله و غير آن به اين نتيجه ميرسد که بسياري از زبانها و لغات که سالها زبانهايي جداگانه فرض ميشد، همه به اصلي واحد به نام زبان سامي منتهي ميشوند. پس فقهاللغه به مباحث مقارنه بين زبانها ميپردازد که تکميل زبانشناسي همگاني است و البته به آن تکيه دارد و از آن جدا نميگردد، در حالي که علماللغه به تفسير ظواهر لغوي و توصيف و تحليل آنها ميپردازد. فقهاللغه از آن نتايج براي به دست آوردن روابط زباني و تاريخي و تأثير و تأثر هر کدام از ديگري به بحث مينشيند».
2ـ نظريه اشتمال علماللغه بر فقهاللغه: برخي عالمان اين علوم مثل دکتر عبدالرحمن ايوب، قائل به شمول علماللغه بر فقهاللغه هستند. دکتر ايوب در کتاب خود به نام «محاضرات في اللغه»، نتيجه تفحص خود در اين زمينه را اين گونه بيان ميکند: «با توجه به آنچه قدما در فقهاللغه مطرح کردهاند، علماللغه و زبانشناسي امروز شامل و اعم از آن ميباشد».
دکتر گاصد زيدي نيز در کتاب خود به نام «فقه اللغه العربيه»، تقريباً همين رأي را بيان کرده و با توجه به عموميت علماللغه و اختصاص فقهاللغه به زبان عربي، به اين نظر رسيده که فقهاللغه به زباني معين توجه داشته و تاريخ و اصوات و الفاظ و جملات آن را از نظر تاريخي و تحليلي بررسي کرده، ولي علماللغه به تمامي زبانها، و به اصل زبان از نظر تاريخ و قوانين و ظواهر عمومي مشترک بين آنها، توجه داشته است.
3ـ نظريه اشتمال فقهاللغه بر علماللغه: گروهي از دانشمنداني که با روش تحليلي به استنباط فروق اين دو علم پرداختهاند، به همان نتيجه روش تاريخي رسيدهاند که قائل به اشتمال فقهاللغه بر علماللغه شدهاند. از آن جمله دکتر رمضان عبدالتواب در کتاب خود به نام «فصول في فقه العربيه»، با توجه به نظر مارايوپاي ولومل غربي و تأييد اين نظريه از طرف دکتر عبده الراجحي که با روش تاريخي به اين نتيجه رسيده، قائل به اشتمال فقهاللغه بر علماللغه شده است.
بحث معاجم
مقدمه
لفظ معجم از الحروف المعجمه، يعني تکتک حروفي است که به تنهايي معنايي ندارند، چون عرب غير خود را که به صورتي نامفهوم نزد ايشان سخن ميگفتند، عجم، يعني نامفهوم ميناميد. از اين رو، اين نام بدين مناسبت ايجاد شد. جمع آن معجمات، معاجيم و معاجم است که معجمات، صحيحترين و معاجم شايعترين آنهاست. اصطلاح معجم اول در بين تاريخنگاران اسلامي، در اوايل قرن سوم و سپس در بين لغتنويسان، در اواخر قرن سوم رواج يافت.
علم اللغه در معنای محدود خود که شامل تحلیل ترکیب های زبانی است، بخشی از فقه اللغه است، ولی با گسترش دایره موضوعات توسط علمای علم اللغه و زبان شناسی، بسیار به فقه اللغه نزدیک شد.
براي اولين بار فيروزآبادي بر معجم خود، لفظ قاموس به معناي درياي محيط بر زبان را گذاشت، يعني کتابي که محتواي تمامي لغات است، چون قاموس و القومس ته دريا و قعر البحر يا وسط و معظم آن است و جمع آن قواميس است که البته برخي به درستي به نقد نامگذاري معاجم لغت به اين اسم پرداختهاند.
اسباب تأليف معاجم و فوايد آن
براي تأليف و فايدههاي معجمها، دلايلي بيان شده است که در ادامه به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
1ـ توجه به فهم صحيح آيات قرآن کريم؛ چرا که تفسير مفردات آن در فهم صحيح جملات و آيات، نقش به سزايي دارد و عموماً اين کار با تنظيم مفردات غريب و مراجعه به آنها امکانپذير است.
2ـ تفسير الفاظ غريبي که در احاديث و جملات به جا مانده از صحابه، مطرح شده، به تأليف کتب غريب الحديث انجاميد و از آنجا به کتب معاجم لغت، راه يافت.
3ـ شناخت و آشنايي با الفاظي که فقها در کتابهاي فقهي خود به کار ميبردند و بررسي ارتباط اين اصطلاحات با معناي لغوي آن الفاظ. اين کتب را لغهالفقه يا اصطلاحات فقهي مينامند که البته در گذشته جزو کتب لغت اختصاصي بوده است، نه کتب مصطلحات.
4ـ فهم مفردات قصائد شعري و قطعات نثري که به دلايل گوناگون از جمله گذشت زمان و تطور زبان يا استفاده شعرا و ادبا، از کلمات غريب و سنگين براي آيندگانشان نامأنوس و غريب مينمود.
5ـ نگهداري زبان عربي که به واسطه گسترس حکومتهاي اسلامي عربي در مناطق مختلف، در معرض تلف و تغيير و اختلاط با زبانها و لهجههاي دور از فصاحت قرار گرفته بود. البته حفاظت زبان فصيح عربي از داخل شدن کلمات غير عربي يا غير فصيح در آن، که عموماً به نوشته شدن کتب فصيح انجاميد و از آنجا به معجمات عمومي و کلي راه يافت.
6 ـ ضبط و تعيين صحت شکل و نطق و نقط کلمات عربي که هم با حروفي صحيح نوشته، و هم به صورت صحيح خوانده شود و هم نقطهها در مرور زمان جابهجا يا حذف نشود، که براي اين کار اصطلاحاتي نيز ايجاد، و به کار گرفته شد.
7ـ تبيين اشتقاقات و تصريفات و جمعهاي صحيح و مکسر مستعمل و شناخت مصدر و کليه خصوصياتي از اين قبيل که کاري سخت، اما مهم در تحليل و تبيين زبانها خصوصاً زبان عربي است.
8 ـ نگهداري شواهد شعري و اصطلاحات نثري و ضربالمثلهاي عمومي که ثروتهاي زباني اقوام و ملل به شمار ميآيند.
9ـ جمعآوري ثروت زباني و شناخت تعدد معاني که از سياق جملات براي کلمات به وجود ميآيند و زبان را زنده و پويا نگاه ميدارند و آمادهسازي آن براي رشد تمدني فراگير، با حفظ داشتههاي گذشته و تعيين مسير براي بالندگي در آينده، که امروزه آن را در علم اصطلاحسازي و معاجم اصطلاحات ميبينيم.
اسناد معاجم
منابعي که اين معاجم براي جمعآوري مفردات از آنها استفاده ميکردند، به اختصار عبارتند از: قرآن کريم، سنت نبوي، اشعار عرب، به ويژه عصر جاهلي و پس از آن دوره اسلامي و کلمات و کلام قبايل فصيح در صحراها و اخبار و حکاياتي که از آنها به جا مانده بود.
تاريخ تدوين معاجم
نقطه آغازين تدوين معاجم در غريب قرآن است، که به دست عبدالله ابن عباس صحابي معروف شکل گرفت که البته اين نسبت چندان معلوم نيست، اما آنچه او در تفسير برخي کلمات با استعانت از شواهدي انجام داده را ميتوان اولين تلاش دانست که امروزه نيز در دسترس است، ولي اولين کتابي که در نسبت آن به مؤلفش مشکلي نيست، «غريب القرآن» نوشته ابان ابن تغلب (درگذشته 141 هـ. ق) است.
پس از تأليف در غرائب، تدوين در کلمات غريب غير مختص به قرآن و حديث است که شامل کلمات نادر و دور از استعمال بوده و با نام «نوادر» معروف است. قديميترين اثر در اين بخش، مربوط به ابوعمرو بن العاء بصري (درگذشته 154 هـ. ق) است.
در مرحله سوم، لغويان به جمعآوري الفاظي روي آوردند که به يک يا چند موضوع مرتبط با هم اختصاص دارند، مثل اسماء الخيل يا شناخت اسماء و خصوصيات پرندگان يا ديگر حيوانات يا سلاحها يا گياهان يا اعضاي انسان و حيوانات که جزو معاجم معاني طبقهبندي ميشوند. کمي بعد از اين مراحل خليل بن احمد فراهيدي (درگذشته 170 هـ. ق) با نوشتن اولين معجم لغوي که بر حسب حروف حلقي و ترتيب تقليبي تنظيم يافته بود، تدوين معاجم لغوي را وارد مرحلهاي مهم کرد و در مرحله پاياني، ترتيب مواد به حسب حروف الفبايي در اول يا در آخر کلمه شکل گرفت که به سبب نگاههاي متعدد زبانشناسي و فقهاللغوي گذشتگان به اين امر نيازمند تفصيل بيشتر است که در جاي خود به بررسي آن ميپردازيم.
انواع معاجم
معاجم به حسب تقسيمي کلي، به دو نوع معاجم معاني و معاجم الفاظ تقسيم ميشوند. معاجم معاني، هم از نظر قدمت و هم از نظر مباحث تحليل زباني، داراي اهميت بسياري هستند، اما در اين مختصر، از پرداختن به بررسي آنها خودداري ميکنيم و به معاجم الفاظ، آن هم از نظر ترتيب و نحوه استفاده صحيح سهل و سريع از آنها ميپردازيم.
معاجم الفاظ داراي سه تقسيم معروف است که البته از جهات ديگر هم ميتوان آنها را تقسيم کرد، اما تقسيم انتخاب شده هم از دو ويژگيِ عموميت و اختصار برخوردار بوده است و هم کاربرد بيشتري دارد.
الف) روش ترتيب حروف به حسب ترتيب حروف حلقي و مقلوبات آن
اولين کسي که با ابداع معجم لغوي به اين امر اقدام کرد، «خليل بن احمد فراهيدي» است که کتاب خود به نام «العين» را بر اساس اين روش تنظيم کرد.
اين ترتيب و به کار بردن روش تقليب در آن، از نگرشهاي فقهاللغوي و زبانشناسي او که خود نيز به بعضي از آنها تصريح دارد، خبر ميدهد، اما نيازمند تفصيل بيشتر است که در ادامه به آن ميپردازيم.
خليل معجم خود را به حسب ترتيب حروف حلقي، تنظيم کرد و از دورترين حرف در تلفظ حلقي، که به نظر او حرف عين است، شروع و به اين حرف همزه ختم کرده است: ع ح ه خ غ ق ک ج ش ض ص س ز ط ت د ظ ذ ث ر ل ن ف ب م و ي أ.
ترتيب ديگري را که مد نظر داشته، بر حسب ثنائي، ثلاثي، رباعي و خماسي بودن مصادر اصلي کلمه است، يعني از عين شروع کرده است و کلماتي را که با عين شروع ميشوند و ثنائي هستند، قبل از کلماتي آورده است که با عين شروع ميشوند و ثلاثي هستند و بعد از آن به کلمات رباعي و خماسيِ شروع شده با عين ميپردازد.
ترتيب ديگري که در چينش کلمات رعايت کرده، قاعده تقليب در حروف است، يعني عين در کلمات ثنائي با حرف بعد از خود جا به جا، و بعد از آن، ذکر و در ثلاثي با دو حرف بعد از خود جا به جا و جايگزين ميشود؛ مثلاً در بخش اول کتاب او، که حرف عين بررسي ميگردد، همه کلماتي که حرف عين در آنها به کار رفته است، جمعآوري شدهاند؛ چه در اول يا مراتب بعدي کلمه قرار گرفته باشند.
برخي کتابهايي که بعد از خليل به اين روش نگارش يافتهاند، عبارتند از:
ـ «البارع في اللغه» نوشته ابوعلي اسماعيل بن قاسم قالي بغدادي (درگذشته 356 هـ. ق)
ـ «معجم تهذيب اللغه» نوشته ابي منصور محمد بن احمد ازهري (درگذشته 370 هـ.ق)
ـ «المحيط في اللغه» تأليف صاحب بن عباد طالقاني (درگذشته 385 هـ.ق)
ـ «المحکم و المحيط الاعظم في اللغه» نوشته ابي الحسن علي بن اسماعيل ابن سيده اندلسي (درگذشته 458 هـ.ق) او از اولين لغويان و علماي اندلس است که کتابش ارزشمند است.
ب) روش ترتيب حروف الفبايي به حسب حروف اول کلمه
در اين روش مواد زباني را نه طبق حروف حلقي که به ترتيب هجايي که همان ترتيب الفبايي است، منظم ميکنند و در حرف دوم نيز به همين صورت تا آخر. بنابراين، همزه (أ) در اول يا آخر اين ترتيب، قرار دارد. امروزه به جهت آساني، تقريباً تمامي معاجم از اين روش پيروي ميکنند. البته يکي از علتهاي آن دور شدن معجمنويسي از اتخاذ نظريات فقه اللغوي و تخصصي زبانشناسي است که در تحليل نظريات علمايي مثل خليل فراهيدي و ابن فارس، بايد به آن پرداخته شود.
از اولين معاجمي که به اين ترتيب نوشته شد، کتاب الجيم ابي عمرو اسحاق بن مرار شيباني (درگذشته 206 هـ.ق) است که شايد بتوان او را مبدع اين ترتيب دانست. اين روش در آغاز، بيشتر در کتب غرائب القرآن و غرائب الحديث دنبال شد تا در معاجم عام لغوي، که برخي از آنها عبارتند از: «غريبي القرآن و الحديث» يا «غريبين» نوشته ابي عبيد احمد بن محمد هروي (درگذشته 401 هـ.ق)، «المجموع المغيث في غريبي القرآن و الحديث» نوشته ابي موسي بن ابي بکر المديني اصفهاني (درگذشته 581 هـ.ق).
ج) روش ترتيب حروف الفبايي به حسب حروف آخر کلمه
اين روش به حسب ترتيب الفبايي است، اما با توجه به قرار گرفتن آن در آخر کلمه و بعد حرف اول و بعد حرف وسط است، يعني در چنين معجمي در بخش الف کلماتي قرار ميگيرد که حرف آخر آنها، الف است. اين روش بيشتر براي شاعران و اديبان که به حرف آخر کلمه براي رديف و قافيه و سجع در نظم و نثر نياز دارند، استفاده ميشود. از اولين کتابهايي که به اين روش نوشته شده، «التقفيه في اللغه» نوشته ابي بشر بن ابي اليمان بندنيجي (درگذشته 284 هـ.ق) است که البته با توجه به سال تأليف آن از معاجم محدود و ناقص است. اثر بعدي که به اين روش بوده و تأثير زيادي در کتب بعد از خود داشته و با نگاه به کلمات صحيح و نه همه کلمات عربي، نگارش يافته است، کتاب «تاج اللغه و صحاح العربيه» است که به اختصار به صحاح معروف است. نويسنده آن اسماعيل بن حماد جوهري (درگذشته 393 هـ. ق) است و به جهت در برداشتن بيش از چهل هزار ماده لغوي و تلاش براي جداسازي کلمات صحيح از غير آن و دلايل ديگر، آن را انقلابي در معجمنويسي دانستهاند. پس از او علما به اين کتاب توجه ويژهاي داشته و اختصارات و شروح و تحليلات و حواشي متعددي بر آن نوشتهاند، اما از مهمترين و مفصلترين کتب نوشته شده به اين روش معجم، کتاب «لسان العرب» تأليف جمالالدين محمد بن مکرم بن منظور افريقي (درگذشته 711 هـ.ق) است که از حدود هشتاد هزار ماده لغوي، همراه با شواهد شعري، قرآني، حديثي و فصحاي عرب و همچنين اسماي اشخاص، اماکن و بلاد اسلامي تشکيل شده است. اين ويژگيها و خصوصيتهاي ديگر، توجه عالمان را به خود، جلب و براي آن فهرستي تهيه کرده و به شناساندن غوامض آن اهتمام ورزيدهاند. حتي در مواردي به تبديل کردن ترتيب آن به ترتيب الفبايي پرداختهاند که در جاي خود بررسي ميشود.