
در اين نوشتار به صورت کوتاه با ويژگيهاي نظام اعتقادات اسلامي آشنا ميشويم. از جمله اينکه به هم پيوسته، حداکثري و اجتماعي باشد. ارتقاء موضوع اعتقادات از فرد به جامعه و استفاده از زبان فطرت در بيان اعتقادات، از ديگر موضوعات مورد بحث در اين مقاله ميباشد.
مقدمه
يکي از خلأهاي موجود در جامعه، خلأ «نظام اعتقادات» پويا، بالنده و متناسب با نيازمنديهاي انقلاب اسلامي است. اگر نظام اعتقادات اسلامي مناسب، توليد و تبليغ نشود، با بيان «كلياتى از امور اخلاقى و التزامات عملى» نميتوان جوانان و نسل امروز را از آسيبهاي فكرى در برابر هجمه فرهنگي موجود مصون داشت؛ چرا که دستگاه باطل از طريق فلسفهها، علوم انساني و دانستنيهاي گوناگون، براى آنان يک نظام فكرى درست کرده است که ميتواند آرام آرام همه موضعگيريهاي آنان را متناسب با جهتگيري غيرالهي شکل دهد. در مقابل اين توطئه، بايد يك نظام فكرى و معرفتي برتر ساخت كه نظام فكرى آنها را بشكند و رابطه بين دين و جامعه را به نحو اسلامي بيان كند.
نظام اعتقادات اسلامي بايد داراي شاخصهها و ويژگيهايي باشد تا نتيجه مطلوب را به ارمغان آورد. از جمله اينکه به هم پيوسته، حداکثري و اجتماعي باشد.
انسجام و به همپيوستگي اعتقادات
اعتقادات بايد نظامي به هم پيوسته و قطعاتي از يک منظومه فکري باشد. بايد بر پايه يک مبنا، نظامي اعتقادي را تعريف کرد که هر حوزه، هماهنگ با مباني اتخاذ شده باشد. عناصر اين نظام از هم گسيخته نبوده و يکديگر را تاييد و تکميل کنند و مجزا يا متنافي نباشند درست مثل فلسفه که وقتي بنياني مثل اصالت وجود يا اصالت ماهيت، پذيرفته ميشود، فيلسوف بايد تا آخر کار به آن ملتزم باشد و آن مبنا را در همه اصول و تعاريف فلسفي جاري سازد. در نظام اعتقادات هم همينگونه است. محور همه مباحث اعتقادي «توحيد» است و اين محور بايد در اعتقادات، اخلاق و فقه تسري يابد؛ يعني بايد نقطه کانوني اين دايرههاي متداخل معلوم باشد. حقيقت توحيد نيز «توحيد پرستش» ميباشد.
فراگير و حداکثري بودن اعتقادات
اعتقادات بايد حداکثري باشد به نحوي که رابطه بين اعتقادات و همه عرصههاي زندگي را تعريف کند؛ نه اينکه رابطه بين انسان و پرستش خدا را در دايرهاي محدود تعريف نمايد؛ يعني همانگونه که فقه نيز ميتواند حداقلي و داراي منطقهالفراغ، و يا حداکثري و پوشش دهنده تمام مسائل زندگي باشد، اخلاق هم همينطور است. اعتقادات هم ميتواند حداقلي و حداکثري باشد.
به ميزاني که اعتقادات فراگير مطرح ميشود رابطه بين اعتقادات و ايمان، با زندگي اجتماعي نيز برقرار ميگردد و فرد ميفهمد که اگر بخواهد موحد باشد، رفتارها و صفبنديهاي اجتماعياش چگونه بايد باشد. «حتّى تكون اعمالى و اورادى كلّها وردا واحدا و حالى فى خدمتك سرمدا».[1]
کساني که دين را حداقلي ميدانند، توحيد را به گونهاي تعريف ميکنند که جامع و فراگير نبوده و لازمه آن شکل گرفتن ابعاد زندگي نباشد. همانند آنچه در تمدن غرب رخ داد. بعد از رنسانس، ميخواستند دخالت دين و انبيا را در زندگي حذف کنند، لذا دامنه اعتقادات ديني را کاهش دادند و بر دامنه اعتقادات غيرديني افزودند؛ يعني قائل شدند ميتوان موحد بود و در عين حال، در زندگي اجتماعي کاملا مستقل از انبياي الهي عمل کرد. انسان در اين صورت، در اعتقادات خود، موحد است ولي به خدايي اعتقاد دارد که در زندگي اجتماعي او دخالتي ندارد و اصلا حق دخالت هم ندارد. موحد بودن انسانها هيچ ربطي به زندگي اجتماعي و دنيوي آنها ندارد و نظام معيشتي انسان موحد ميتواند براساس مطالبات نفساني و عقلانيت خودبنياد و مستقل از انبيا و بر پايه اعتقادات اجتماعي مادي مثل اومانيسم، ليبراليسم و راسيوناليسم بنا شود. وقتي رابطه بين زندگي اجتماعي و خداپرستي، در «اعتقادات» قطع شد، قطع شريعت نيز ساده شد و شريعت به يک شريعت حداقلي مبدل گرديد. در نتيجه لازمه موحد بودن، هيچ نوع شريعت خاصي نخواهد بود. جامعهاي با چنين اعتقاداتي، زندگياش ديني نخواهد بود؛ زندگياش جريان اعتقاداتش نيست.
لازمه زندگي با اعتقادات، حداکثري و فراگير بودن اعتقادات است؛ يعني زندگي اجتماعي نيز تحت تعليمات انبياء قرار گيرد و دين در محدوده حکومت و زندگي اجتماعي وارد شود. اگر جامعهاي اعتقاداتش حداقلي شد، نميتوان رابطه اعتقادات با حيات اجتماعي را حفظ کرد و فقه به تنهايي نميتواند اين رابطه را برقرار کند. اگر جامعه بخواهد ديني زندگي کند بايد ريشه زندگي دينياش را در اعتقاداتش نيز جستجو کند. تمام ابعاد تمدن اسلامي بايد آهنگ پرستش داشته باشد و هنگامي ميتوان اين کار را کرد که رد پاي آن در اعتقادات روشن شده باشد. علاوه بر عقايد اسلامي، اخلاق اسلامي و فقه اسلامي را هم بايد فراگير و حداکثري ملاحظه کرد.
ارتقاء موضوع اعتقادات از فرد به جامعه و تاريخ
واحد دينداري در اعتقادات نبايد تنها فرد باشد. تفاوت روانشناسي و جامعهشناسي در اين است که واحد مطالعاتي روانشناسي «فرد» و جامعهشناسي « اجتماع» است و در نتيجه احکام آنها متفاوت است. در اعتقادات هم اينگونه است. چنانچه انسانها جزاير مستقل ديده شوند که مستقل خلق شده و مستقل رشد کرده و به کمال ميرسند و دين هم آمده تا تمام زندگي اين جزاير مستقل را سرپرستي کند، در اين صورت، دين نميتواند روابط اجتماعي را سرپرستي کند. فقهي هم که موضوعش و واحد مطالعهاش فقط فرد است نميتواند تکامل اجتماعي را مديريت کند.
فقه کنوني اگرچه که احکام اجتماعي زيادي نيز دارد ولي بيشتر ناظر به فرد است و با فقهي که موضوع مطالعهاش واحد اجتماعي هم باشد، متفاوت است. اخلاق نيز همينگونه است. اخلاقي که روابط اجتماعي و حب و بغض اجتماعي را سامان دهد و اخلاق پرستش اجتماعي حول ولايت حق را به وجود آورد، کمتر توجه شده است.
نظام اعتقادات اسلامی باید دارای شاخصه ها و ویژگی هایی باشد تا نتیجه مطلوب را به ارمغان آورد. از جمله اینکه به هم پیوسته، حداکثری و اجتماعی باشد.
بنابراين واحد مطالعه بايد علاوه بر سعادت و شقاوت فرد، سعادت و شقاوت جامعه و اجتماع نيز باشد. سپس، بايد واحد مطالعه از جامعه به تاريخ نيز ارتقاء يابد تا بتوان نسبت به تاريخ موضعگيري کرده و وحدت تاريخي جبهه حق و باطل را درک نمود و بتوان رابطه اعتقادات و موضعگيري و پرستش اجتماعي و تاريخي را روشن کرده و پرستش مشاع تاريخي صورت گيرد. ما امروز به اعتقاداتي نياز داريم که نه فقط رابطه شئون فرديِ فرد با خدا، بلکه رابطه تکامل روابط اجتماعي با پرستش و همچنين پرستش بزرگ تاريخي جبهه حق را نيز تبيين کند.
استفاده از زبان فطرت در بيان اعتقادات
همچنين ادبياتِ اعتقادي نبايد ادبياتي خشک و فلسفي باشد. البته در احاديث و احتجاجات اهلبيت (عليهمالسلام) براهين پيچيده فلسفي نيز وجود دارد ولي براي تفاهم با انسانهاي مختلف نياز به استفاده از زبان واحد نيست. ادبيات ما و مؤمني که در عمق فطرتش مومن به خداوند است نبايد با مشرک مرتد يکي باشد و با او از امور عامه شروع کرده و خدا را برايش اثبات کنيم! زبان آموزش اعتقادات بايد زبان فطرت باشد؛ ادبيات غالب ما بايد ادبيات وحي باشد که زبان فطرت است؛ يعني ادبيات وحي، زباني است که خالق فطرت با آن زبان با انسان صحبت کرده است. البته براهين فلسفي غلط و يا بيفايده نيست و زبان فلسفه نيز يکي از نيازهاي جامعه مسلمين است، اما جايگاه خود را دارد. همچنين، زبان کلامي و عرفاني و حکمي در جاي خود خوب است، ولي نميتوانند جايگزين زبان وحي و احاديث شوند.
در صحبت با انسانها نبايد مفروض گرفت که مخاطب شک در وجود خدا دارد و اول بايد خدا را اثبات کرد. خدا اگر انسان را به پرستش امر کرده، در درون او هم ميل به پرستش هم گذاشته است. اگر اين ميل در درون انسان نبود و همه انبياء هم اثبات خدا ميکردند انسان به سمت پرستش برانگيخته نميشد. اگر ميل به سعادت و درجات قرب و بهشت، و نفرت از جهنم و عذاب در فطرت انسان نهاده نشده بود، تمام انبياء هم نميتوانستند اين ميل و نفرت را در وجود او ايجاد کنند.
فطرت، عقل عمل، عقل نظر و تمام مجموعه وجودي انسان، مخاطب انبياست. مدخل ورودي انبيا هم عقل نظر (آنچنانکه در حکمت يونان انسان را بر اساس عقل نظر تعريف ميکردند)، نيست که اول با آن همه چيز را تمام کنند و بعد انسان خود ايمان قلبي پيدا کند. اساس انسان ايمان اوست و بعد انديشه او. انديشه سايه يا متأثر از ايمان يا کفر است و انديشه کافرانه، ضلال است و هيچ ارزشي ندارد.
فطرت انسان خدا را ميشناسد، با خدا ميثاق بسته، موحد است و خداپرستي را دوست دارد. انسان به رحمت خدا ميل دارد و از عقوبت او ميترسد. اگر اينها در فطرت نبود، همچون سنگي بود که اگر باران بر آن ببارد، چون استعداد روييدن ندارد، نميرويد. البته دانهاي که داراي استعداد است نيز، اگر بر او باران نبارد نميرويد. فطرت، زمين حاصلخيز است و بعثت باران روياننده. لذا ارتباط فطرت و بعثت انبياء، انسان را به خدا ميرساند؛ نه ارتباط عقل نظري و انبياء. حکمت اين است که انسان زبان فطرت را بلد باشد و بتواند با اين زبان فطرتها را بيدار کند: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ».[2]
لذا خداوند در قرآن کريم ميفرمايد: «ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ».[3]
حکيم کسي است که بتواند فطرت انسان را ولايت کند. موعظه حسنه يعني بنگرد خداوند در عقل عملي و فطرت انسان، چه بيم و انذارهايي را گذاشته و با آن زبان با او صحبت کند. کسي ميتواند موعظه حسنه کند که عقل عمل انسان را در دست دارد و ميداند چطور ميتوان تمايلات او را تحريک کرد. اگر هم کسي انکار فطريات کرده و بخواهد با شبهات راه فطرت را بر انسانها ببندد، با جدال احسن به او پاسخ دهد. برهان همان جدال احسن است که با نفس يا شياطين جني و انسي صورت ميگيرد که ميگويند خدا نيست. اما شروع با جدال احسن نيست، بلکه با حکمت و موعظه حسنه است. زبان ما در دعوت، بايد حکمت و موعظه باشد و در موارد لازم، بايد جدال احسن صورت گيرد. حکمت و موعظه حسنه کار انبياء و اولياء است: «دَعَوْتَ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة».[4]
نياز نيست همه آدمها را شکاک فرض کنيم و جدال کنيم. اهل بيت (عليهمالسلام) هم براي کسي که با شک و شبهه به ايشان رجوع ميکرد، برهان ميآوردند، اما هرگز آغاز بحثشان با برهان نبوده است.
پينوشتها:
[1]. دعاي کميل.
[2]. نهج البلاغه، خطبه اول.
[3]. سوره نحل، آيه 125.
[4]. زيارت مطلقه امام حسين (عليه السلام)