شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 15+16 » جایگاه کلام در هندسه علوم دینی در گفتگو با رضا برنجکار

جايگاه کلام در علوم اسلامي، وظايف متکلم و مکاتب مهم علم کلام، سه بحث مهم در مصاحبه با استاد برنجکار است.ايشان بطور خلاصه وظايف متکلم را در شش مورد: استنباط، تبيين، تنظيم، اثبات، رد شبهات و رد مکاتب معارض مي‌دانند. در ادامه نيز در مورد مکاتب مهم کلام هم مانند: کوفه، قم، بغداد، حله، اصفهان، خراسان توضيحاتي بيان مي‌فرمايند.

رهنامه: علم کلام چه ارتباطي با بقيه علوم حوزوي و چه جايگاهي در هندسه علوم اسلامي و حوزوي دارد؟

استاد: علم کلام در ميان علوم اسلامي در طول تاريخ و همين‌طور منطقاً، جايگاه اول را دارد؛ يعني اگر بخواهيم درجه‌بندي کنيم، وحي در درجه اول قرار مي‌گيرد. بعد از وحي، به علوم مي‌رسيم؛ يعني فهم‌هايي که از وحي داريم. علوم اسلامي به سه قسم، علم عقايد، علم اعمال و علم اخلاق تقسيم مي‌شود که اسم اولي را کلام، دومي را فقه و سومي را اخلاق مي‌گذارند. در بين اين سه علم، در واقع علم کلام رتبه اول را دارد. در تاريخ هم مي‌بينيم شديدترين نزاع‌ها و دسته‌بندي‌ها به اختلافات اعتقادي برمي‌گردد؛ براي مثال بحث تشيع و تسنن، به مسئله امامت برمي‌گردد. گرچه بحث امامت در فقه تأثيرگذار است ـ يعني وقتي به امامت دوازده امام معصوم معتقديم، فقه ما از فقه اهل‌سنت که چنين اعتقادي ندارند، متفاوت خواهد بود ـ به هر حال اين بحث امامت است که مسلمانان را دو دسته کرده است.

از نظر منطقي هم تا شخصي به خدا و پيغمبر او و دين ايمان نياورد، نوبت به عمل نمي‌رسد. ما بايد ابتدا دين را قبول داشته باشيم و بعد به دستورهاي دين عمل کنيم؛ بنابراين رتبه اعتقادات، رتبه اول است و طبيعتاً علمي که متکفل بحث اعتقادات است و فهم و تبيين اعتقادات را بر عهده دارد، مقام اول را خواهد داشت.

نام‌هايي براي اين علم ذکر شده است، از جمله همين نام کلام و علم اصول يا اصول عقايد. اصول در فرهنگ اسلامي دو اصطلاح دارد: يک اصول فقه و يکي هم اصول عقايد. گاهي نيز در تعابير علما، اصطلاح «اصولين» آمده است. جهتش مشخص است؛ چون اصول فقه، پايه فقه است، از اين جهت که روش و منابع فقه را و حجيت منابع و روش‌هاي فهم منابع را مشخص مي‌کند. اصطلاح اصول دين نيز از اين جهت است که كلام پايه دين است. تعبير ديگري که براي علم كلام به کار برده‌اند، فقه اکبر است؛ البته اين تعبير ناظر به مقام استنباط کلام است نه مقام دفاع؛ چون کلام يک مقام استنباط دارد و يک مقام دفاع. فقه اکبر به جنبه استنباطي کلام اشاره دارد و فقه اصغر به همين معناي اصطلاحي است. گاهي هم فقه را سه قسم كرده‌اند: فقه اکبر، فقه اوسط و فقه اصغر که اوسط همان اخلاق است. اين تعابير، يعني «علم اصول دين» يا «علم اصول» يا «علم کلام» يا «علم فقه اکبر» همگي نشان مي‌دهد در منظومه علوم اسلامي، علم کلام جايگاه اول را داشته و دارد. منطقاً نيز اين قضيه صادق است.

رهنامه: بنابر آنچه در مورد اصولين فرموديد، اصول فقه از نتيجه استنباط که فقه باشد جداست؛ يعني علم اصول فقه و علم فقه داريم. چرا در کلام اين اتفاق نيفتاده است؟ اگر کلام، روش و اصول و مباني حجيت عقايد است، چرا اصول عقايد از خود عقايد که ماحصل اين فرايند استنباط است، جدا نشده است؟

استاد: در کلام در واقع سه امر داريم. يکي اينکه خود اعتقادات دو دسته‌اند که گاهي گفته مي‌شود اصول اعتقادات و فروع اعتقادات؛ يعني خود اصول دين به معناي عام را که شامل همه عقايد مي‌شود، دو دسته مي‌کنند و مي‌گويند اصول اعتقادي و فروع اعتقادي (يعني اعتقادات غير درجه اول). اعتقاداتِ درجه اول مثل توحيد و نبوت و معاد. فروع اعتقادي فرع‌هاي اصول است. اينجا بحث ديگري هم داريم اينكه وقتي مي‌خواهيم وارد علم کلام بشويم، قبلاً بايد بدانيم روش اين علم و منابع اين علم چيست. از پيش بايد بدانيم روش فهم ما از اين منابع به چه صورت است. در واقع اين مطلب، معناي ديگرِ «اصول» است. وقتي مي‌گوييم اصول فقه، منظور ما همين معنا است. اصول فقه يعني علمي همچون منطق نسبت به فلسفه. حالا آنجا اسمش منطق است و اينجا اصول. در حقيقت علمي است که مقدمات ورود به علم ديگر را تأمين و منابع آن علم را مشخص مي‌کند اينكه کدام منابع حجيت دارند و روش‌هاي مراجعه به آن منابع و فهم آن منابع چيست؛ مثلاً در اصول فقه، بحث حجيت، حجيت منابع را مشخص مي‌کند، حجيت قران، عقل، سنت، اجماع، خبر واحد، ظهور. مشخص مي‌کند منبع ما چيست. يا در کنار اين مباحث، بحث الفاظ را داريم. مباحث الفاظ، منابع را مشخص نمي‌کند، بلكه نحوه استفاده از منابع را مشخص مي‌کند. اينها در واقع روش استفاده از منابع را مشخص مي‌کنند.

ما در کلام نيز به چنين علمي نيازمنديم و بايد تأسيس کنيم. اين علم هم‌اكنون وجود ندارد. بله، به كارگيري «اصول» به معناي اصول دين در مقابل فروع دين، بحث ديگري است. معمولاً اصول دين را پنج تا مي‌دانند كه برخي آن را کم و زياد کرده‌اند؛ اما اين يک بحث است و يک بحث ديگر اين است كه اصول کلام به معنايي باشد كه اصول فقه است يا به معنايي باشد که منطق است. متأسفانه چنين علمي ايجاد نکرده‌ايم. دلايلي داشته است. يکي از دلايلش اين است که علما به علم اصول فقه اکتفا کردند و گفتند اين علم براي کلام هم مفيد است. چرا؟ چون مباحث الفاظ اختصاص به اعتقادات ندارد. عام و خاص و مطلق و مقيد نيز همين‌طور. منابع کلام هم به همين صورت است. حتي گاهي در ضمن اصول فقه، به کلام پرداختند؛ مثلاً در خبر واحد، در حجيت ظهور گفتند ظهور حجت است مطلقاً و در خبر واحد بحث کردند خبر واحد در اعمال حجت است؛ اما آيا در اعتقادات نيز حجت است؟ بعضي‌ها گفتند اگرچه در اعمال حجت است، در اعتقادات نيست. در همين کتاب‌هاي اصول فقه همچون رسائل و کفايه اين مباحث موجود است؛ منتها خيلي مختصر بحث کرده‌اند.

وظایف متکلم شش چیز است: استنباط، تبیین، تنظیم، اثبات، رد شبهات و رد مکاتب معارض؛ اما اگر بخواهیم خلاصه کنیم، می توانیم بگوییم وظایف متکلم یا بخش های اصلی علم کلام، دو بخش است: استنباط و دفاع به معنای عام کلمه.

ما بايد بحث بيشتري بکنيم؛ چرا كه اعتقادات ويژگي‌هايي دارد و متفاوت از اعمال است؛ يعني قواعد خاص خودش را مي‌طلبد؛ البته بسياري از قواعد اصول فقه، در اينجا هم معتبر است، مثل مباحث الفاظ، عام و خاص و مطلق و مقيد؛ اما بعضي از آن مباحث مثل اصول عمليه، در کلام اصلاً موضوع ندارد. پس بعضي از آن مباحث اينجا کاربرد دارد و بعضي خير. بعضي مباحث اختصاصي است؛ مثل همين خبر واحد که درباره آن بايد بحث جدايي صورت بگيرد؛ چون برخي گفته‌اند ادله شامل اينجا (اعتقادات) نمي‌شود. برخي هم شامل مي‌دانند. يا بحث‌هاي ديگري که به هر حال بايد انجام شود. ما در کتاب روش‌شناسي علم کلام سعي کرديم آن مباحثي را که مطرح نشده است و براي کلام لازم است، مطرح کنيم؛ ولي اين شروع کار است و به نظر مي‌رسد اگر ما کلامي قوي و روشمند مي‌خواهيم، مانند فقه که درس‌هاي مختلفي در حوزه دارد همچون درس سطح و درس خارج، در کلام هم بايد به چنين وضعيتي برسيم، کتاب‌هاي متعددي در سطح داشته باشيم و درس خارج عقايد داشته باشيم. لازم است اصول علم کلام را ـ نه اصول عقايد که خود عقايد مي‌شود ـ مثل اصولِ علم فقه تأسيس کنيم. گرچه بسياري از مباحث اصول فقه نيز در اين دانش وجود خواهد داشت، بيشتر بايد در مباحث اختصاصي کار کنيم.

رهنامه: با توجه به جايگاهي که براي علم كلام فرموديد، جايگاهي كه مهم هم است و با توجه به نامگذاري كلام به فقه اکبر و تأثير اساسي آن بر جهت‌گيري مذاهب و افراد، وظايف متکلم در علم کلام چيست و ساختار علم کلام شامل چه بحث‌هاي اصلي مي‌شود؟

استاد: کلام در يک نگاه کلي دو وظيفه اصلي دارد: يکي اينکه متکلم بايد بفهمد دين چه گفته است. متأسفانه به اين جنبه از علم کلام توجه کافي نمي‌کنيم. گمان مي‌کنيم متکلم فقط بايد دفاع کند؛ البته اين تلقي هم در اوايل وجود داشته است. اساساً به مانند مسيحيت و يهوديت که واژه آپولوژي يا دفاعيه را به کار مي‌بردند، از کلام نيز چنين تلقي‌اي مي‌شد؛ بنابراين فقه را به سه قسم تقسيم کردند: فقه اکبر يا همان اعتقادي، فقه اخلاقي و عملي، تفقه در دين؛ يعني آن استنباط، سه بخش داشته است. کلام چه کاره بوده است؟ کلام از اين سه تا دفاع مي‌کرده است. «فلاني کلام بلد است» يعني بلد است چطوري دفاع کند. اين يک معنا از کلام بوده است که در روايات هم همين معنا آمده است؛ اما معناي علم کلام و فقه به‌تدريج عوض شد. معناي فقه از فهم دين، به فهم احکامِ دين تغيير يافت و معناي کلام هم از دفاع از دين، به فهم عقايد ديني و دفاع از آن. امروزه ما اين معناي دوم را به کار مي‌گيريم، لکن توجه اصلي، باز به بخش دوم است که بخش دفاع است و بيشتر به قسمت دوم توجه مي‌شود؛ اما قسمت دوم هم روشمند انجام نمي‌شود.

اما بخش اول يعني تفقه در اعتقادات، کمتر مورد توجه است؛ در حالي که بايد به آن توجه بيشتري كرد. اصلاً دين براي هدايت انسان آمده است و آمده است که عقل انسان را هدايت کند و اين‌گونه نيست که عقل انسان به همه چيز برسد و نيازي به خدا و وحي و پيامبر نداشته باشد. اگر اين‌گونه بود، خدا دين را نمي‌فرستاد. كافي است به آيات قرآن و فرمايش پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) نگاه کنيم. خواهيم ديد وقتي قرآن مي‌خواهد مردم را به هدايت بخواند، خودش را کتاب هدايت و حکمت معرفي مي‌کند نه کتاب احکام. آيات الاحکام را پانصد تا ششصد آيه بيان كرده‌اند و حال آنكه بيشتر آيات قرآن، مباحث اعتقادي و اخلاقي است. حتي مباحث تاريخي هم که بيان مي‌شود، استفاده‌هاي اخلاقي و اعتقادي از آن مي‌شود.

بنابراين قرآن کتاب هدايت است و بحث اصلي، بحث مبدأ و معاد است. در کنارش البته اخلاق و احکام هم وجود دارد. روايات هم همين‌طورند. پس اسلام براي هدايت آمده است و ما بايد هدايت را بفهميم و درک کنيم. آن هدايت را با مراجعه به وحي مي‌توانيم درک کنيم و البته عقل و وحي بايد با هم کار کنند؛ همان‌طور که در فقه‌، عقل و وحي با هم‌اند. ما معتقديم عقل و وحي از هم جدا نيستند. اين‌گونه نيست که بخشي را عقل کار کند و از اينجا تا آنجا را وحي برعهده بگيرد؛ يعني وحي در همه زمينه‌ها نظر دارد و عقل هم در اکثر اين زمينه‌ها مي‌تواند نظر بدهد و اساساً وحي آمده است که عقل را متوجه حقايق کند، نه اينکه ما عقل را تعطيل کنيم. عقل بايد فعال باشد، اما همراه با وحي. تلقي اوليه متکلمان نيز که اصحاب ائمه بودند، همين بوده است؛ البته اين تفكر در طول تاريخ، گاهي شدت و گاهي ضعف داشته است؛ ولي در دوره‌هاي اوليه، شدت اين فکر بيشتر بوده است.

به هر حال يک قسمت از بحث، استنباط از متون است؛ منتها استنباطمان بايد عقلاني باشد. قسمت دوم، دفاع از آنها است. دفاع وقتي مطرح مي‌شود که شخصي مقابل ما قرار گرفته باشد. دفاع در معناي خاصش يعني کسي اشکال مي‌کند و ما دفاع مي‌کنيم، مثل پاسخ به شبهات؛ اما دفاعي که اينجا مي‌گوييم، معناي عام‌تري دارد و بر هر نوع فعاليتي اطلاق مي‌شود که متکلم بعد از استنباط انجام مي‌دهد تا مخاطب قبول کند؛ مثلاً يکي از آن کارها تبيين است. تبيين وقتي است که کسي مقابل ما باشد و بخواهيم آنچه فهميده‌ايم براي او آشكار کنيم. در تبيين، فهم مخاطب را در نظر مي‌گيريم و آن‌گونه بيان مي‌كنيم که او قبول کند. تلاش و هدف ما در تبيين اين است كه مخاطب بفهمد و قبول کند. پس در راستاي دفاع از دين است، دفاع در معناي عام کلمه. يا اعتقاداتي را که فهميديم، تنظيم مي‌کنيم. کار متکلمان همين کار بوده است. عقايد را تبيين مي‌کردند، توضيح مي‌دادند و تنظيم مي‌کردند. اول توحيد را مي‌گفتند، بعد عدل را و بعد نبوت و بعد امامت را. اين بحث‌ها را در نظمي قرار مي‌دادند. شايد بپرسيد اين نظم براي چيست. براي اين است كه مطلب را به گونه‌اي ارائه کنيم كه مخاطب بهتر بفهمد و بفهمد منظومه دين منظومه هماهنگ است و مقدم و مؤخر دارد و درهم و برهم نيست. يا گاهي مي‌خواهيم چيزي را كه از دين فهميده‌ايم، براي ملحدي اثبات کنيم. اين هم در واقع يک نوع دفاع است؛ همين‌طور رد شبهات و همين‌طور رد مکتب‌هايي که قبول نداريم. همه اينها دفاع است؛ بنابراين اگر بخواهيم جزئي بيان کنيم، مي‌توانيم بگوييم وظايف متکلم شش چيز است: استنباط، تبيين، تنظيم، اثبات، رد شبهات و رد مکاتب معارض؛ اما اگر بخواهيم خلاصه کنيم، مي‌توانيم بگوييم وظايف متکلم يا بخش‌هاي اصلي علم کلام، دو بخش است: استنباط و دفاع به معناي عام کلمه.

رهنامه: فرموديد محور علم کلام، رويکرد دفاع است. آيا اين رويکرد غلط نيست؟ به دليل اينکه وقتي رويکرد دفاعي داريم، ممکن است به هر وسيله از اعتقاداتمان دفاع کنيم؛ اعتقاداتي که ممكن است حتي متناقض با خودش يا عقايد ديگر باشد. اين رويکرد دفاعي آيا مي‌تواند محور علم کلام باشد؟

استاد: همان‌طور که استنباط روش مي‌خواهد، دفاع هم روش مي‌خواهد. هر روشي را در دفاع نبايد قبول کنيم.

رهنامه: گاهي اوقات در بحث‌هاي کلامي اين حالت ديده مي‌شود.

استاد: در روايات ما که از تکلم نهي شده است، در واقع از اين جنبه‌ها نهي شده است؛ مثلاً متکلم در بحثي گير کرده است و نمي‌تواند جواب دهد؛ پس به كمك مطلبي دروغ بر مخاطب غلبه پيدا مي‌کند. در بعضي روايات، راوي به ائمه(عليهم السلام) عرض مي‌كند شما از جدال نهي کرديد. ائمه مي‌فرمايند: چطور مي‌توانيم از جدال نهي کنيم؛ در حالي که قرآن مي‌گويد: «وجادلهم باللتي هي احسن». ما نمي‌توانيم نهي کنيم. قرآن به پيامبرش دستور مي‌دهد مجادله كند؛ اما مجادله بالاحسن. «بالاحسن» يعني اصول و ضوابط داشته باشد. آن اصول و ضوابط در روايات بيان شده است؛ براي مثال يکي از آنها در همين روايت آمده است. گفته شده اگر طرف مقابل حجت و دليلي آورد و شما نتوانستي جوابش را بدهي، پس اگر از مطلب کذبي كمك بگيري و او را محکوم كني، اشکال دارد. اين به اين دليل است كه اگر ديگران به اين مناظره نگاه کنند، مخالفان خواهند گفت: نگاه کن، با دروغ حرفش را اثبات کرد؛ پس بقيه حرف‌هايشان هم دروغ است. طرفداران شما هم مي‌بينند شما که متکلم آنان ‌هستيد و دروغ مي‌گوييد، در اعتقاداتشان سست مي‌شوند.

بر همين اساس ما بحث روش‌شناسي را مطرح مي‌کنيم. يعني بايد روش‌هاي دفاع مشخص شود، جنبه محتوايي، جنبه مخاطب، جنبه خود متکلم و جنبه روش و اينكه ما از چه روش‌هايي واقعاً مي‌توانيم استفاده کنيم. آيا در جدل مي‌توانيم از مسلمات استفاده کنيم يا بايد حتماً يقينيات باشد؟ يا اينكه مورد به مورد فرق مي‌کند و در يک شرايط مي‌توانيم و در شرايط ديگر خير؟ اينها در اصول کلام بايد مورد بحث قرار گيرد.

رهنامه: يکي از كاستي‌هاي حوزه در اين زمينه است که به برهان توجه كرده و از جدل غافل شده است.

استاد: جدل نيز معاني مختلفي در فلسفه داشته است. در فلسفه افلاطون جدل که همان ترجمه ديالکتيک است، علم شهود حقايق است؛ مثلاً افلاطون مي‌گويد تنها راه رسيدن به حقايق جدل است. منظورم ديالکتيک و مناظره است. در مناظره استذکار حاصل مي‌شود به آن معرفتي از مُثل که شخص قبل از اين عالم شهود کرده است؛ اما ارسطو جدل را در معناي ديگري به كار مي‌گيرد. جدل براي افلاطون وسيله‌اي براي متوجه‌شدن به آن معرفت‌هاي پيشين است و در واقع شهود مثل است؛ ولي ارسطو مي‌گويد جدل استفاده از مسلمات است ولو دروغ باشد؛ بنابراين جدل اعتبار ندارد. افلاطون مي‌گفت تنها راه حقيقت جدل است؛ در حالي كه ارسطو مي‌گويد اصلاً جدل اعتبار ندارد؛ چون جدل مقابل برهان است. برهان از يقينيات استفاده مي‌کند و جدل از مشهورات؛ در قرآن نيز آمده است: «قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقين». اين آيه در مقام مناظره، چنين سخني را مي‌گويد. برهان يعني دليل درست. مي‌گويد آيا اين دليل درست در جدل بيان نمي‌شود؟ پس جدل سخن درست است؛ بنابراين جدلي که در روايات آمده است، همان بحث و گفتگويي است که در آن برهان اقامه مي‌شود. در جدل دليل درست اقامه مي‌شود نه دروغ، نه مشهورات که اصلي برايش نيست.

البته ما با شرايطي مي‌توانيم از جدل استفاده کنيم. به اين شرط که بگوييم مثلاً جناب مارکسيست شما يک منظومه اعتقادي داري. اين قسمت اعتقاداتت با اين قسمت اعتقاداتت تناقض دارد. اين حرف باطل تو با اين حرف باطل تو تناقض دارد؛ بنابراين نظام تو متناقض است. اين روش اشکال ندارد؛ ولي براي اثبات اعتقاداتمان نمي‌توانيم از مطلب دروغ استفاده کنيم. اينها چيزهايي است که در روش‌شناسي دفاع بايد اثبات شود؛ ولي اگر فرمايش شما را اين‌گونه تفسير کنيم که دفاع به اين معنا است که ما استنباط نکرده، سراغ دفاع برويم، اين هم نادرست است؛ يعني اگر کسي مي‌خواهد از دين دفاع کند، بايد اول بفهمد دين چيست و بعد به‌خوبي از آن دفاع کند؛ چرا كه خوب دفاع نکردن بيشترين آسيب را به دين مي‌زند؛ بر همين اساس معصومان(عليهم السلام) برخي را به دلايل مختلف از تکلم نهي مي‌کردند. به برخي مي‌فرمودند چون دين را نمي‌دانيد، اول بياييد دين را از ما ياد بگيريد، بعد برويد مناظره کنيد. ما ائمه مفسر دينيم. اول بياييد تفسير دين را ياد بگيريد، بعد مناظره کنيد. گاهي نيز اشكال را در جاي ديگر مي‌ديدند؛ مثلاً امام به يوسف بن‌يعقوب فرمود تو دين را مي‌فهمي، فقيه هستي، علم دين را داري؛ اما فن مناظره را بلد نيستي؛ لذا تو مناظره نکن.

رهنامه: معلوم شد که استنباط در عقايد، روش خاص خودش را دارد. حال، پرسش اين است که اين روش چه تفاوت‌هايي با روش استنباط در فقه دارد و در واقع چه تمايزات آشکاري دارد؟

استاد: به طور کلي همان‌طور که اشاره کردم، برخي نقاط مشترک وجود دارد. به هر حال اصول لفظ مثل عام و خاص و مطلق و مقيد، اصول عقلايي است که در همه محاورات به کار مي‌رود و استفاده مي‌شود و فرقي نمي‌کند موضوع بحث چه باشد. از سوي ديگر بحث‌هايي نيز هست که مختص به مباحث عملي است و اصلاً در اعتقادات کاربرد ندارد، مثل اصول عمليه. از آنجا كه در اعتقادات راه‌هاي راحت‌تري داريم، به اصول عمليه نياز نداريم. در احكام وقتي چيزي را ندانستيم، بايد توقف کنيم و اعتقاد اجمالي پيدا کنيم؛ اما اين در اصول دين نيست. در اصول دين عقل و نقل هم داريم؛ يعني حجت قطعي داريم؛ اما در بعضي از فروع اعتقادي ممکن است از عقل يا نقل دليل کافي نداشته باشيم. آنجا مي‌گوييم اعتقاد اجمالي پيدا مي‌کنيم و معتقديم به همان که در واقع است. پس اگر منظورتان اين بحث است، اتفاقاً در همين اصول کلام بايد از آن بحث شود و خود فقها هم در اصول فقه در بحث انسداد، به اين بحث اشاره‌اي كرده‌اند.

اما ويژگي‌هايي در اعتقادات هست که در فقه به گونه ديگر است؛ مثلاً اينكه شما نماز را چگونه بخوانيد ارتباطي به اين ندارد كه زکات را چطور پرداخت مي‌كنيد يا خمس را چقدر بايد بدهيد يا شرايط ديگر خمس؛ يعني نماز صبح شما دو رکعت باشد يا سه رکعت، هيچ ربطي به اين ندارد که خمس را بدهيد يا ندهيد. کلاً اعمال تعبدي‌اند؛ اما در اعتقادات اين‌گونه نيست؛ چون در واقع بخش اعظم اعتقادات، بلکه همه اعتقادات، توصيف واقعيت است و واقعيت يک کلِ به هم پيوسته است. هر اعتقادي در بخشي، بر اعتقادات بخش ديگر تأثيرگذار است؛ مثلاً اگر قائل به خالقيت باشيد، يعني خلق لا من شيء (آموزه‌اي که در قرآن و روايات هست و در علم کلام از آن بحث مي‌شود)، متناسب با آن در بحث فاعليت، بايد قائل به فاعليت بالقصد باشيد نه فاعليت بالعنايه يا فاعليت بالتجلي يا فاعليت بالرضا. متناسب با اين دو بحث، حدوث زماني عالم است؛ يعني شما در هر كدام از اين سه بحث، هر اعتقادي داشته باشيد، آن دو تا هم بايد متناسب با اعتقاد شما در اولي باشد. اگر حدوث زماني را گفتيد، بايد قائل به فاعليت بالاراده شويد و آنجا هم خلقت را بگوييد. بالعکس اگر قائل به نظريه صدور باشيد، بايد سمت فاعليت بالعنايه يا بالرضا و يا بالتجلي برويد که منشأ صدور علم است نه قصد. پس اين آموزه‌ها اقتضائاتي دارد و هر اعتقادي لازمه خودش را دارد.

رهنامه: فلاسفه مي‌گويند فاعليت بالقصد لازمه‌اش ذهن‌داشتن است.

استاد: لازمه‌اش نفي قصد است و منشأيت علم که در فاعليت بالعنايه ابن‌سينا صور علمي مطرح است. اين صُوَر را شيخ اشراق و ملاصدرا قبول ندارند؛ به همين دليل فاعل بالرضا و بالتجي را مطرح مي‌کنند؛ ولي بحث ما الان اين نيست، بلکه ارتباط مباحث مد نظر است. به اينكه کدام نظريه درست است، کار نداريم؛ البته متکلمان به اشکالاتي كه فلاسفه وارد مي‌كنند، جواب مي‌دهند، چنان‌كه فلاسفه اشکالات متکلمان را پاسخ مي‌گويند. حال که سخن از فلسفه شد، اين را عرض کنم که هم نظام کلامي يک نظام هماهنگي است و هم نظام فلسفي؛ منتها هر كدام مبنايي دارد که شما هر مبنا را اتخاذ كنيد، تا پايان بايد به آن ملتزم باشيد؛ يعني اگر شما خلقت را قبول کرديد، بايد فاعليت بالقصد را بپذيريد و اشکالات ابن‌سينا به آن در فاعليت بالاراده را که در اشارات آمده يا ملاصدرا در اسفار جلد ششم وارد کرده است، پاسخ بگوييد، مگر اينکه از آن مبنا دست برداريد.

بنابراين نظام بايد هماهنگ باشد و هماهنگ هم هست و اين هماهنگي نشان مي‌دهد مباحث با هم مرتبط‌اند. در فلسفه هم همين‌طور است؛ چرا كه فلسفه نيز راجع به واقعيت بحث مي‌کند و واقعيت به هم پيوسته است؛ اما در فقه اين‌گونه نيست. پس ما براي كلام بايد روش خاصي داشته باشيم؛ مثلاً نتيجه اين مي‌شود که در کلام، تجزي را نبايد و نمي‌توانيم بپذيريم؛ اما در فقه مي‌توانيم آن را بپذيريم. ما در کلام بايد روش کل‌نگري را اجرا کنيم. در فقه اين روش را نداريم.

رهنامه: کل‌نگري يعني چه؟

استاد: يعني متکلم نمي‌تواند بگويد من فقط در فاعليت متخصصم يا فقط در حدوث و قدوم متخصصم. بايد بر هر دو بحث مسلط باشد؛ چون اينها با هم ارتباط دارند. در مباحث اعتقادي ممکن است در موضوعي، يک حديث هم نداشته باشيم يا اينكه حديث داشته باشيم؛ اما سندش ضعيف است. در اين‌گونه موارد ممكن است اين حديث با احاديث ديگر ابواب تأييد شود و به قطعيت برسد؛ در حالي که در فقه اين کار را نمي‌توان كرد.

رهنامه: ممکن است خبر واحد حجيت پيدا کند؟

استاد: با قرائن بله. قرائن همان ابواب است. حتي قطعي‌اش مي‌کند؛ بنابراين هر بخش از کلام لوازمي دارد و بر بقيه بخش‌ها تأثيرگذار است؛ يعني ممکن است بحثي را به‌تنهايي ببينيم و به نتيجه نرسيم؛ اما اگر به بحث‌هاي ديگر مراجعه كنيم و از آنها کمک بگيريم، نتيجه لازم را به دست آوريم. پس اين مباحث باعث مي‌شود بگوييم کلام روش خاص خودش را دارد؛ گرچه مشترکات زيادي با فقه دارد. پس از آنجا كه اعتقادات ويژگي‌هاي خودش را دارد، نيازمند اصولي اختصاصي خواهيم بود؛ اگرچه بگوييم مثلاً اين اصول مختص بيست درصد کل اصول است. کساني که علم اصول را ايجاد کردند، متکلم نيز بودند؛ مثلاً شيخ طوسي، شيخ صدوق، شيخ مفيد و علامه حلي فقط فقيه نبودند، بلكه متکلم نيز بودند؛ به همين دليل واقعاً ناظر به کلام هم بوده‌اند؛ منتها در ادامه استنباط، فقها يا دست‌كم بعضي از فقها کم‌توجهي کردند؛ در حالي که قدما اين‌گونه نبودند؛ مثلاً علامه حلي کتاب‌هاي کلامي زيادي دارد. کتاب‌هاي فقهي زيادي هم دارد. سيد مرتضي رساله‌هاي بسيار زيادي در کلام دارد. در قديم کفه اين دو علم تقريباً مساوي بوده است؛ اما الان کفه فقه خيلي بيشتر است و کلام کمتر.

رهنامه: فرموديد دفاع هم روش خاص خودش را دارد. شيوه دفاعي، مباني‌اش چيست؟

استاد: ما مناظرات زيادي از خود پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) و اصحاب ائمه و متکلمان در طول تاريخ داريم؛ اما کتاب‌هايي كه روش مناظره را بيان کند، نداريم يا خود اين بزرگان به آن بپردازند، خير. چيزي بيشتر از آنچه در احاديث آمده نداريم. در احاديث درباره اينكه چگونه مناظره کنيد، مطالبي آمده است؛ چون امام صادق(عليه السلام) اصحابشان را مي‌آوردند و مناظره ترتيب مي‌دادند و بعد اشکالاتي مي‌گرفتند که در اصول کافي، باب کتاب الحجه آمده است؛ مثلاً مردي شامي آمد و گفت من در زمينه‌هاي مختلف مي‌خواهم مناظره کنم. امام اصحاب را مناظره مي‌داد و پس از پايان مناظره مي‌فرمود مثلاً تو مناظره‌ات خوب بود و اين ويژگي‌ها را داشت و اينها مثبت و خوب است. به ديگري مي‌گفتند تو درست است پيروز شدي؛ اما اين اشکالات را داري و بايد اصلاح کني. در واقع امام نقد مي‌کردند؛ اما اين مباحث به شکل علم در نيامده است. کتاب‌ها و مقالاتي جسته و گريخته به آن پرداخته‌اند؛ اما به شکل علم اصول کلام که بخشي از آن، بحث دفاع باشد، تشكيل نشده است و بايد کار شود.

ما متاسفانه کتاب تاریخ کلامی نداریم. تاریخ فلسفه هم دو سه تا بیشتر نداریم. در این باره هم باید بیشتر کار شود. باید تاریخ کلام نوشته شود، تطورات و مکتب ها نوشته شود.

بخشي از کتاب روش‌شناسي علم كلام مربوط به همين بحث است. يک از بحث‌ها شرايط دفاع است. اين شرايط با توجه به متکلم، مخاطب، زمان و مکان است. اينكه شرايط مکاني، شرايط زماني و شرايط فرهنگي بايد چه باشد. مناظره با توجه به موضوع، شرايطي دارد؛ مثلاً فرض کنيد در بعضي از موضوعات، بايد از روش‌هاي عقلي استفاده کرد، در بعضي از موضوعات از روش نقلي و…. اينها شرايط متعددي است كه بايد احراز شود تا شخص بتواند دفاع درستي انجام دهد. بعد از احراز همه اين شرايط و تحقق آنها مي‌رسيم به روش‌هاي مختلف؛ مثلاً فرض کنيد براي تنظيم آموزه‌هاي ديني يا براي پاسخ به يک شبهه، روش‌هاي مختلفي وجود دارد که اين روش‌ها ضرب در آن شرايط مي‌شود. ممکن است در يكي از شرايط، از روش خاصي استفاده شود و در شرايط ديگر از روشي ديگر.

بنابراين در بحث دفاع به معناي عامش، يعني در بحث تبيين، تنظيم، اثبات، رد شبهات، رد مکتب‌هاي معارض، بايد درباره اين شرايط و روش‌ها بحث کنيم. در واقع همان‌طور که استنباط نيازمند روش است و اصول و مباني مي‌خواهد، دفاع نيز در هر قسمتش نيازمند روش است، حتي مي‌توان گفت مثلاً اصول يا روشِ تنظيم با روش تبيين متفاوت است؛ يعني هر کدام از اين مراحل، روش‌هاي خاص خودشان را مي‌خواهند که بايد درباره آنها بحث کنيم. در کتاب روش‌شناسي علم كلام در اين باره بحث کرده‌ايم؛ اما کاري ابتدايي است و بايد ادامه پيدا کند تا بتوانيم درست از دين دفاع کنيم.

رهنامه: فرموديد پنج نوع دفاع داريم. به نظر مي‌رسد اينها با هم همپوشاني دارند، مثلاً دفع شبهه و تبيين. آيا اينها تمايز جدي دارند يا خير؟

استاد: درست است. دفع شبهه گاهي از طريق تبيين انجام مي‌شود؛ يعني اگر همپوشاني باشد، اشکال ندارد. يک مثال ساده مي‌زنم. در قرآن آمده است «ادعوني استجب لکم». حال، کسي اشکالي مي‌کند من الان دعا کردم؛ ولي خدا استجابت نکرد. مي‌توانيد بگوييد اين شبهه است و حمله به دين. براي پاسخ مي‌توانيم از روش‌هاي مختلفي استفاده کنيم. يکي از روش‌ها، روش تبيين است. «ادعوني» يعني من را بخوانيد. «استجب» يعني من جواب مي‌دهم. جواب انواع و اقسام دارد. جواب مي‌دهم يعني بي‌توجه نيستم؛ اما ممکن است جواب من، دادن ثواب به شما بوده و اينكه مصلحت نيست اين کار انجام شود. در واقع خداوند فرموده جواب مي‌دهم، نه آنكه آن کار را انجام مي‌دهم. اجابت‌کردن يعني جواب‌دادن. پس شما در مقام پاسخ به اشکال، تبيين مي‌كنيد و اثبات مي‌کنيد مخاطب تصور درستي ندارد.

رهنامه: از تنظيم هم مي‌شود مثالي بزنيد؟

استاد: تنظيم يعني چينش درست آموزه‌ها؛ مثلاً فرض کنيد در امامت اشکال مي‌کنند. مي‌گوييم نبوت مقدم است و بر اساس نبوت، امامت به اين صورت مي‌شود؛ يعني مي‌خواهيم به مخاطب بگوييم شما درست منظومه را نديده‌ايد. به نبوت توجه نکرده‌ايد، پس به امامت اشکال مي‌کنيد؛ اما اگر نبوت را ببينيد و به توحيد توجه كنيد، به امامت اشکال نمي‌کنيد. در واقع مي‌خواهيم بگوييم نظام اعتقادي اين‌چنين است. اگر قبل از اين اعتقاد به اعتقادي ديگر توجه کنيد، متوجه خواهيد شد اين مطلب منطقي است و اشکال وارد نيست.

رهنامه: بحث مکاتب و مدارس هم به لحاظ اينکه بر سير تطور علم تاثير داشته و علم کلامي که ما امروز داريم، حاصل همه آثار گذشتگان است، لازم است طلبه‌ها با آن آشنا شوند. مدارس و مکاتب مهم کلام اماميه را در آن حد كه لازم است طلبه‌ها بدانند، معرفي کنيد.

استاد: ما معتقديم اماميه راهي است که پيغمبر ترسيم کرده است؛ اما مي‌توانيم از نظر مدارس تقسيم‌بندي کنيم که اين مدارس نوعاً در چه منطقه يا شهري تحقق پيدا کرده است. مکتب اماميه مدرسه‌هاي مختلف دارد. مدرسه کوفه است که در واقع اصحاب ائمه بودند. گرچه امام صادق و امام باقر و ديگر ائمه(عليهم السلام) در مدينه بودند، اکثر اصحاب ايشان کوفي بودند و به محضر ايشان رفت و آمد داشتند؛ بنابراين به لحاظ غلبه مي‌گوييم مدرسه کوفه. افرادي مثل هشام بن‌حکم، هشام بن‌سالم، مؤمن طاق و زراره داخل در اين مدرسه‌اند. بعد از اينها مدرسه قم و مکتب ري را داريم که اينها را با هم مکتب دوم حساب مي‌کنيم. برجسته‌ترين افراد اين مدرسه، شيخ کليني و صدوق است. بعد مي‌رسيم به مدرسه بغداد که از شيخ مفيد شروع مي‌شود که شاگرد شيخ صدوق است. بعد سيد مرتضي و شيخ طوسي كه از مهم‌ترين متکلمان اين مدرسه‌اند؛ البته ابوالصلاح حلبي و کراجکي و ديگران هم هستند؛ ولي شاخص نيستند.

اين مدارس مرتبط‌اند و منفصل نيستند؛ مثلاً شيخ مفيد شاگرد شيخ صدوق است. مدرسه بغداد که تمام مي‌شود مي‌رسيم به حله. مدرسه حله هم متأثر از مدرسه بغداد است که افراد برجسته‌اش خواجه‌نصير طوسي و علامه حلي است و فاضل مقداد و ابن‌ميثم و سيد بن‌طاووس که افکارش با قبلي‌ها متفاوت است. بعد از حله مي‌رسيم به مدرسه اصفهان و شيراز؛ البته مکتب جبل عامل و شهيدين هم هست که استمرار حله است. در مدرسه شيراز دو جريان داريم مثل حله. يک جريان فيلسوف‌ها هستند. کلام اينها مشتق از فلسفه است که اوجش فيض و فياض‌اند، يعني شاگردان ملاصدرا. استمرار اين مکتب به علامه طباطبايي و شاگردانش مي‌رسد که در فلسفه اسمش را مي‌گذاريم نوصدراييان؛ ولي در کلام مي‌گوييم استمرار مدرسه شيراز و اصفهان در قم.

جريان ديگري در مدرسه اصفهان هست که برجسته‌ترين فردش علامه مجلسي است که ادامه جريان سيد بن‌طاووس و شهيد ثاني است. يک مدرسه معاصر هم داريم که مدرسه خراسان است که به‌اشتباه به آن، مکتب تفکيک مي‌گويند. اينها هم مدرسه کلامي‌اند. از نظر روشي و نيز محتوايي، کلام به حساب مي‌آيند. کوفه، قم، بغداد، حله، اصفهان، خراسان، شش تا مدرسه و حوزه کلامي اصلي‌اند. فروعاتش اين است که مدينه را ملحق به کوفه مي‌کنيم، ري را ملحق به قم و شيراز را ملحق به اصفهان.

اگر بخواهيم به تفاوت‌هاي اينها اشاره کنيم، بايد بگوييم علماي مکتب کوفه در واقع اصحاب ائمه‌اند. عقل و وحي در اين مكتب همراه است و علماي آن به وحي و ائمه مراجعه مي‌کنند و مطالب ائمه را عقلاني مي‌کنند و در مناظرات، آنها را بيان مي‌کنند؛ مثلاً هشام بن‌حکم با عمر بن‌عبيد، يکي از سران معتزله، مناظره کرد و پيش امام گفت اين بحث‌ها را کردم. امام فرمود مطالب را از کجا آوردي. هشام گفت از شما گرفته‌ام. يعني عقل و نقل با هم بودند. به وحي مراجعه مي‌کردند؛ ولي اين مراجعه‌شان با توجه عقلي بود؛ چرا كه متکلم بودند و مي‌خواستند دفاع کنند. مطالب نقل را با زبان عقلي تبيين و تنظيم و اثبات عقلي مي‌کردند.

در مکتب قم، جنبه عقل تضعيف مي‌شود؛ البته عقلگرايي هست؛ چرا كه اگر نباشد ديگر به آن مکتب کلامي نمي‌گوييم. شيخ صدوق هم مناظرات زيادي داشته است و ردياتي نوشته است؛ گرچه به دست ما نرسيده است. او غير از بيان‌هايي که درباره اعتقادات دارد و به‌اصطلاح کتاب کلامي است، در کمال الدين توضيحاتي درباره توحيد دارد؛ البته جنبه‌ عقل مقداري تضعيف شده است. در مکتب بغداد برعکس است. در اين مکتب، عقل‌گرايي تقويت مي‌شود و نقل‌گرايي تضعيف مي‌شود، به‌خصوص در شخصيتي مانند سيد مرتضي که خيلي به نقل توجه نمي‌كند. شيخ طوسي از اين جهت بهتر است و به نقل توجه بيشتري دارد.

مي‌رسيم به مکتب حله. مکتب حله همان مکتب بغداد است به اضافه ورود فلسفه؛ البته مکتب حله محتواي فلسفي را قبول ندارد و در نزاع‌هاي اصلي بين متکلمان و فلسفه، بحث حدوث و فاعليت، بحث توحيد، بحث ضرورت عليت را قبول ندارد. همان محتواي کلام را قبول دارند؛ اما به هر حال از فلسفه به‌عنوان ابزار استفاده مي‌کنند. در حله جريان ديگري به نام سيد بن‌طاووس داريم که درست در مقابل جريان غالب است. سيد بن‌طاووس مي‌گويد اصلاً نبايد فلسفه را وارد کلام کنيم، بلکه همان مقدار کلامي که هست، زيادي است و کلام را بايد ساده‌تر و بدون مباحث پيچيده کرد. مباحث کلامي فطري است و نيازي به واردکردن مباحث فلسفي نيست. در حله اين جريان ضعيف‌تر است؛ اما جريان قوي‌تر که خواجه‌نصير و علامه حلي‌اند فلسفه را به‌عنوان ابزار نه محتوا، وارد كلام مي‌کنند.

در مکتب اصفهان محتواي فلسفي مي‌آيد و کلام مي‌شود. قالب در واقع کلام است؛ اما محتوا فلسفه است. استمرار اين مكتب در قم نيز به همين صورت است. مکتب خراسان يک نوع بازگشت به قبل از مکتب اصفهان و تا اندازه‌اي به مكتب بغداد است؛ البته اينکه به کوفه نزديک‌تر است يا به بغداد يا قم، بر سر آن بحث است؛ ولي ادعايش به کوفه نزديک‌تر است. مدرسه خراسان مي‌گويد اينكه فلسفه به‌عنوان ابزار به حله وارد شد و در اصفهان به‌عنوان محتوا، اين کار درستي نبود. بايد به عقل و وحي مراجعه کنيم نه فلسفه. فلسفه نه عقل است و نه وحي.

به هر حال اين شش مکتب با اين گرايش‌ها وجود دارند و من فکر مي‌کنم اينها با هم ارتباط و بر يكديگر تأثير و تأثر دارند. ما متأسفانه کتاب تاريخ کلام نداريم. تاريخ فلسفه هم دو سه تا بيشتر نداريم. در اين باره هم بايد بيشتر کار شود. بايد تاريخ کلام نوشته شود، تطورات و مکتب‌ها نوشته شود. به جاي اينكه خود به اين كار مشغول شويم، متأسفانه در فلسفه و کلام مستشرقان براي ما کتاب مي‌نويسند.

رهنامه: اين در فهم مطالب و اتخاذ رويکرد خيلي مهم است.

استاد: بحث تاريخي و شناخت مکتب‌هايي که وجود داشته است، مهم است. بنده هر سال که درس تاريخ فلسفه يونان را مي‌دهم، مي‌گويم تاريخ فلسفه لازم است. فکر نکنيد نبش قبر مي‌کنيم؛ چرا كه اين كار فوايد زيادي دارد. اگر اين مکتب‌ها را نفهميم، فلسفه موجود را هم نمي‌فهميم. چون سابقه است که به اينجا رسيده است. بايد تطور را ببينيم؛ علاوه بر اينکه مي‌توانيم نقاط قوت ديگران بشناسيم و از آنها استفاده کنيم و نقاط ضعفشان را کنار بگذاريم. در کلام نيز همين‌طور است. همچنين در فقه. بحث‌هاي تاريخي کلاً در حوزه ضعيف است، هم در فقه‌اش و هم کلامش و هم اخلاقش و هم فلسفه‌اش، بلكه همه علوم. به جنبه تاريخي کمتر توجه مي‌کنيم.

پاسخ دهید: