
رهنامه: به نظر ميرسد شيوه تدريس و تدرس در حوزه، دارد از سنت اصيل حوزوي مان فاصله ميگيرد. گاه ديده مي شود که طلبهها رويکردشان نسبت به دروس، رويکرد حفظي و سطحي است. اينطور نيست که مطالب با تأمل، دقت و عمق زياد خوانده شود. همچنين گاهي تدريسها هم از اين جنس است و طوري نيست که شاگردان را به کار و تفکر در مورد مطالب درسي وادارد. پرسش نخست اين است که آيا نظام آموزشي بايد تفکرمحور باشد يا اينکه همين حفظمحوري مطلوب است و اگر که بايد تفکرمحور باشد، علت آن چيست؟
اگر به قرآن مراجعه کنيم، ميبينيم قرآن بحث تفکر و روش آموزشي خود را چنين مطرح ميکند: «يسئلونک عن الخمر…»؛ يعني مردم ميآمدند و از پيامبر سؤال ميکردند و بدين گونه بحث آموزش و تعليم مطرح بود. خداوند به پيامبر ميفرمايد، در پاسخ بگو: «قل فيهما اثم کبيرٌ و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما».1 اين تنها سؤال نبود، بلکه «يسئلونک ماذا ينفقون، قل العفو».2 در آخر آيه نيز ميفرمايد: «کذلک يبين الله لکم الآيات لعلّکم تتفکّرون».3 اين روش آموزشي قرآن است که ما اين چنين آيات را بيان کرديم و نظام آموزشي ما اين گونه است تا اينکه شما تفکر کنيد. در جاي ديگري ميفرمايد: «فاقصص القصص لعلّهم يتفکّرون»؛4 يعني داستان را که يکي از ابزار تعليم، تربيت و پرورش در نظام آموزشي است، براي آنها بيان کن تا تفکر کنند يا اينکه ميفرمايد: «کذلک نفصّل الآيات لقومٍ يتفکرون».5
آخرين آيهاي که به عنوان شاهد برايتان عرض ميکنم، اين آيه است: «لو انزلنا هذا القرآن علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشيه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلّهم يتفکّرون»؛6 يعني روش آموزشي قرآن براي تفکر جايگاه ويژهاي باز کرده است و براي متفکرين سخن ميگويد و مطلب را به گونهاي بيان ميکند که اگر شنونده شرايط شنيدن را داشته باشد، خود به خود بينديشد. البته شنيدن قرآن شرايط خاصي را ميطلبد و هر کسي نميتواند بشنود. خداوند در جايي ديگر ميفرمايد: «اذا قرأت القرآن جعلنا بينک و بين الذين لايومنون بالآخره حجاباً مستوراً»؛7 يعني تو که قرآن ميخواني، حجابي ميآيد و نميگذارد آنهايي که ايمان ندارند، صداي تو را بشنوند. خداوند مالک سمع و بصر است. از اين رو، بعضي را مختوم السمع و بعضي را مختوم البصر ميگرداند. «ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم».8 شرايط شنيدن قرآن اين است که «اذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم».9 همچنين «اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلّکم ترحمون».10 اگر شنونده قرآن اين شرايط را فراهم کند، به دليل نحوه بيان قرآن، چارهاي جز انديشيدن ندارد.
اگر فهميدن و پذيرفتن وجود داشته باشد، حرکت و عمل کردن نيز پيدا ميشود و در جايي که تفکر نيست، بلکه تنها شنيدن است، پذيرفتن وجود ندارد و پذيرفتن هم که نباشد، از حرکت و پويايي خبري نيست.
نکته دوم اين است که همان گونه که قرآن ميفرمايد: «انّها لکبيره الا علي الخاشعين»،11 که در مورد نماز است، ما از اين بيان استفاده ميکنيم که «انّها لکبيره الّا علي المتفکّرين»؛ يعني فرآيند تعلم به گونهاي است که اگر تفکر در کار نباشد، شنيدن آنها براي فرد خستهکننده است. تدريس هم همين طور است. اگر نظام آموزشي بر محور تفکر نباشد و دانشآموز که مخاطب معلم است، فکر نکند، اين درس براي او بسيار سنگين خواهد بود. از اين رو، تفکر، گوش دادن را شيرين ميکند، تدرس و تعلم را لذيذ ميکند؛ يعني کاري ميکند که دانشآموز از درس خواندن لذت ببرد.
نکته سوم، درباره گوينده متفکر است؛ زيرا کار ما طلبهها اين است که پس از آموختن، مبلّغ مذهبي يا مبلّغ همين علوم باشيم. گوينده متفکر، به مراتب کلامي انفذ و ابلغ نسبت به گويندهاي دارد که تنها حافظه خوبي دارد، ولي متفکر نيست؛ يعني همان طور که مشهور است: «سخن کز دل بر آيد / لاجرم بر دل نشنيد»، کسي که مطلب را فکر نکرده و حفظ کرده، در واقع نپذيرفته و کلام بر دلش ننشسته و چون کلام بر دلش ننشسته است، سخن از دلش خارج نميشود. لذا چون از دل خارج نميشود، بر دل هم نمينشيند. ممکن است از اصطلاحات زيبا هم بهره ببرد و خيلي هم به روز و زيبا حرف بزند، ولي در مخاطب خودش نميتواند اثر بگذارد، چون آنچه ميگويد نفهميده است و از درونش بر نميخيزد، گرچه از نظر عرفي، ممکن است نمره کلاسياش بيست باشد، ولي مطلب با پوست و خونش عجين نشده است. نکته مهمتر که اساس تفکر بر آن است، کشف است. رسيدن به مجهولات و اجتهاد است؛ يعني اگر تفکر نباشد، باب اجتهاد بسته ميشود. اصل تعليم براي اين است که دانشآموز فکر کند و بتواند بسياري از مجهولات را به وسيله معلومات خودش کشف کند. اساس آموزش نيز بر اين است. در حقيقت، آموزگار خوب، آموزگاري نيست که دقيقاً سر کلاس همه مطالب را به ترتيب به دانشآموزان تعليم کند، بلکه معلمي، معلم خوب است که به دانشآموزان ياد بدهد که چهطور خودشان مطالب را استخراج کنند و بفهمند. از اين رو، وقتي نظام آموزشي موفق است که بتواند اين کار را انجام دهد؛ يعني طلبه و دانشآموز و دانشجو را مجتهد بار بياورد. مجتهد يعني متفکر. از اين رو، قرآن دانشآموزان مکتب خويش را فقيه مينامد: «و ما کان المؤمنون لينفروا کافّه فلولا نفر من کلّ فرقه منهم طائفه ليتفقّهوا في الدّين».
صاحب معالم در ابتداي کتاب معالم چنين مينويسد: «الفقه في اللغه الفهم». فقه در لغت يعني فهميدن. اگر انسان قرار است فقيه شود، راه فقاهت، تفکر است؛ زيرا بايد بفهمد نه حفظ کند.
در پاسخ به پرسش شما، با توجه به اين مطالب بايد عرض کنم که نظام آموزشي حوزه که بناي آن بر اين است که قرآن و روايات تعليم داده شود، نميتواند نظامي غير از نظام آموزشي قرآن داشته باشد، بلکه بايد همان شيوهاي را که خداوند در کلامش و اهل بيت (ع) در کلامشان داشتهاند، اعمال کند و اين شيوه هم شيوهاي جز آموزش تفکرمحور نيست.
رهنامه: در سنت علمي حوزه، چه از نظر روشي و چه از نظر محتوايي، چه ظرفيتها و پشتوانههايي براي گرايش به سمت تفکر وجود دارد؟
اينکه ما امروز در حوزه علميه چه ظرفيتهايي داريم، سؤال بسيار خوبي است؛ يعني با توجه به معضلي که شما در ابتدا مطرح کرديد که متأسفانه ديده ميشود که هم در تدريسها و هم در تدرسها، هم استادان و هم طلاب دارند به سمت و سويي پيش ميروند. از اين رو، تفکر کمکم دارد از بين ميرود. حالا چه داريم که بتوانيم آن را تقويت کنيم و اين معضل را پشت سر بگذاريم؟
به نظر ميرسد نکتههاي مهمي به عنوان پشتوانهها و ظرفيتها در حوزه وجود دارد. نکته اول، نفس علوم حوزوي است. طبيعت علوم حوزوي که شايد بتوان آن را زير مجموعه علوم انساني قرار داد، فهميدني است. زماني هم که ما به کلاس ميرفتيم و درس ميخوانديم، هيچ وقت در کلاسهاي درس ما اين طور نبود که طلبهاي را که حافظه خوبي داشته باشد، طلبه باسوادي بدانيم. خيليها بودند که مطلب را حفظ ميکردند و ميگفتند، ولي نميفهميدند. برخي هم بودند که حافظه قويي نداشتند، اما مطلب را ميفهميدند و ميتوانستند تحليل بکنند. هميشه در حوزه اين گونه بوده است. البته الآن مدّ نظرم نيست. هميشه طلبههايي باسواد و کارکرده بودند که قدرت تحليل قوي داشته باشند و بتوانند عبارات را بفهمند، نه اينکه عبارات را حفظ بکنند. اصلاً حفظ کردن در کار نبود. اين حفظ کردن در دو دهه اخير به وجود آمده است. البته افرادي بودهاند که استعدادهاي شاياني در حفظ کردن داشتند و مطالب را خود به خود حفظ ميکردند، ولي طلاب به دنبال حفظ کردن نبودند، بلکه دنبال فکر کردن بودند. نفس اين علوم هم اين چنين است. فقه، اصول، کلام، تفسير و فلسفه، علومي نيستند که کسي بخواهد آنها را حفظ بکند. در اين علوم آنقدر مسائل پيچيده و مختلف هست که حفظ کردن آنها از قدرت انسان معمولي و حتي فوق معمولي هم خارج است. از اين رو، بعضيها در اول کتابهاي اصولي مينويسند، مجتهد کسي نيست که استحضار نسبت به همه مسائل داشته باشد، بلکه کسي است که بتواند مسائل را از ادله تفصيلي استخراج کند، نه کسي که شما هر سؤالي از او کرديد، بتواند فيالبداهه جواب بگويد. ما به چنين شخصي مجتهد نميگوييم. کامپيوتر هم ممکن است بتواند چنين کاري بکند. بنابراين، در بحث محتوا بايد عرض کنم که طبيعت ساختار علوم حوزوي به گونهاي است که کسي بدون تفکر نميتواند پيشرفت کند و اين اصليترين پشتوانه ماست.
گاهی دوستان می گویند ما امروز می فهمیم شما چه در نظر داشتید؛ زیرا آن موقع همه علیه این حرکات شورش می کردند. ما ابتدائاً به هر چیز جدیدی، نه می گوییم، ولی بعد که زمان می گذرد تازه می فهمیم چه بوده است.
نکته دوم کتابهايي است که در حال حاضر در حوزه تدريس ميشود. شيوه نگارش اين کتابها به شکلي است که خواه ناخواه طلبه را به فکر کردن وا ميدارد. براي نمونه، کتاب مکاسب شيخ انصاري را ببينيد. از اول که شيخ وارد بحث ميشود، نميگويد نظر و دليل من اين است و تمام، بلکه از قدما سخن ميگويد و به ترتيب نظر آنان را از شيخ طوسي و گاهي پيش از او شروع ميکند و ميگويد تا به متأخرين ميرسد. آنگاه برميگردد و روي اين نظرياتي که داده شده است، فکر ميکند و به دستهبندي و نقد و بررسي آن ميپردازد، سپس خودش به انديشه تازهاي ميرسد و درباره آن استدلال ميکند و بحث را به پايان ميرساند. آنگاه شروع به بيان فروعات مسئله ميکند، مانند کتابهاي امروزي که آخر بحث به دانشآموز تمرين داده ميشود. شيخ انصاري هم در آخر بحث، مسائلي را بيان ميکند و دانشآموزي که در اين فضا قرار ميگيرد، ناچار است همان سير فکري شيخ انصاري را داشته باشد، وگرنه نميتواند به نتيجه برسد. چينش کتابهاي رسائل، مکاسب و کفايه، به گونهاي است که بدون فکر کردن، شخص نميتواند با آنها ارتباط برقرار کند، مگر اينکه آنها را حفظ کند. تازه در آخر هم که بحث تمام ميشود، ميگويد فتأمل، فافهم يا فتدبّر؛ يعني پرونده بحث را در آخر هم نميبندد. چهطور ميشود در اين فضا و چنين کتابي، مدرس و دانشآموز روي اين عبارات فکر نکنند؟ امکانش نيست.
از جمله پشتوانهها و ظرفيتهاي روشي که وجود دارد، نحوه برگزاري مجلس درس در حوزههاي علميه، به ويژه در حوزه قم است که از زماني که ما تحصيل ميکرديم، تاامروز، همين گونه است که اگر کلاسها يک ساعت طول بکشد، حداقل ربع ساعت آن را بچهها حرف ميزنند و إن قلت و اشکال ميگيرند و گاهي عصباني ميشوند و مناقشه ميکنند. از همين جا معلوم ميشودکه اصلاً دروس حوزوي به گونهاي است که نميتواند در آن استاد متکلم وحده باشد و اين در پرورش فکر طلبه و وارد کردن او به وادي انديشه بسيار اثرگذار است. وقتي اول سال، استاد درس را شروع ميکند، او حرف ميزند و شاگردان گوش ميدهند، اما به مرور زمان که کلاس پيش ميرود و درس جلو ميرود، ميبينيم شاگردان شروع به حرف زدن ميکنند و در پايان سال، استاد حرف ميزند و شاگردان هم حرف ميزنند، مخصوصاً در دوره درس خارج و در کلاسهاي خلوتتر و با طلبههاي مستعدتر. چه بسا درس به مشاجره تبديل ميشود و درسي را که استاد براي يک روز آماده ميکند، يک هفته به طول ميانجامد و طلبهها با اشکالات و سؤالاتي که مطرح ميکنند، نميگذارند درس به سادگي پيش برود.
نکته ديگري که در حوزه وجود داشته و بسيار اثرگذار بوده و متأسفانه به تازگي از بين رفته، امر سهولت تدريس بوده است که هميشه طلبههايي که در حوزه استعداد داشتهاند، حوزه اين فضا را براي آنها فراهم ميکرد که آنها بتوانند پس از اينکه درسشان مقداري پيش رفت، تدريس کنند که متأسفانه به دليل برخي معضلاتي که به تازگي در نظام آموزشي حوزه به وجود آمده، اين قضيه بسيار کمرنگ شده و در حال از بين رفتن است، مگر اينکه در شرايط خاصي، مثلاً طلبه با مدير مدرسهاي آشنا باشد و… طلبهها بتوانند وارد مدارس بشوند و تدريس کنند. قبلاً اينطور نبود و همين که طلبهاي در کلاس خودنمايي علمي ميکرد و شناخته ميشد، طلبههاي ديگر به او مراجعه ميکردند يا افراد ديگر را به او ارجاع ميدادند و او هم کمکم پايههاي مقدماتي را شروع ميکرد و به مدرسي قوي بدل ميشد. اين تدريس آسان که خود به خود در ساختار حوزه تعبيه شده بود، سبب تقويت قدرت تفکر در طلبههاي مدرس ميشد. البته شيوه حوزه چنين بوده که افراد راحت ميتوانستند در آن مدرس شوند، ولي نميتوانستند به راحتي مدرس بمانند، چون رقابت بسيار سختي بين استادان در تدريس بوده و هست. از اين رو، براي شروع کردن تدريس، کار آسان بود. شخص حجرهاي مييافت و درسي را اعلان ميکرد و شاگردان نزد او ميآمدند، ولي بايد با استادان گوناگون و متبحر و قدرتمند اين فن مبارزه ميکرد تا بتواند کلاسي را که مقبوليت داشته باشد، اداره کند. از اين رو، خيليها به عرصه تدريس وارد شدند، ولي نتوانستند بمانند و افرادي در اين جرگه ماندند و هنوز ادامه ميدهند که توانستند در گفتن، فهميدن و تفهيم کردن، انديشه داشته باشند. به نظر من، اين چهار ويژگي در پاسخ به سؤال دوم شما قابل طرح است.
رهنامه: پرسش بعدي ما درباره اين است که فرموديد در اين اواخر، حفظيات در حوزه جا باز کرده است، چه در تدريس استادان و چه در تدرس طلبهها. چه عواملي سبب چنين رويکردي شده است؟
فکر ميکنم جواب اين سؤال خيلي روشن باشد. همه هم با اين عوامل آشنا هستند و راهکار آن هم روشن است، اما ظاهراً توجه و عنايت جدي به اين قضيه نميشود. اولين مسئلهاي که اتفاق افتاده، مسئله مدرکگرايي تقليدي است. مدرکگرايي معضلي است و تقليدي بودن آن هم، معضل ديگري.
مسئله دوم، نظامها و شيوههاي آموزشي جديد است که به صورت تقليدي وارد حوزه شده است. گاهي نظامهاي آموزشي را ـ که متعلق به ساختارهاي خاص بوده و به درد فضاهاي خاصي ميخورد ـ به حوزه آوردهاند و بدون اينکه بينديشند که آيا اينها پيامد مثبتي دارند يا خير، در حوزه اعمال کردهاند. البته خيلي از دوستان هم تذکر دادهاند، ولي تذکرها پذيرفته نشد و متأسفانه امروزه اين شيوهها دارد اعمال ميشود و چون آن نظامهاي آموزشي با ساختار حوزه سازگار نيست و آن نظامها، نظامهاي اجباري است، سبب شده به جاي اينکه نظامها خودش را با حوزه تطبيق بدهد، حوزه و طلبهها خودشان را با نظامها تطبيق بدهند، چون قانونگذار ميگويد شما بايد اين گونه عمل کنيد و اگر طلبهها بخواهند طوري که او ميگويد، حرکت کنند، مخصوصاً طلبههاي معمولي که از استعدادهاي نوابغ برخوردار نيستند، براي اينکه بتوانند اين قوانين را پشت سر بگذارند، مجبورند به مطالب دقت نکنند و به حفظ کردن مطالب بپردازند.
نکته سوم که در حقيقت زير مجموعه نکتههاي پيشين است، محور بودن امتحان است که در حوزه راه افتاده است. امتحانمحوري باعث شده که براي دروس محدوده تعيين شود، يعني به استاد گفته ميشود شما بايد در اين مدت، اين ميزان از کتاب را بخوانيد. تا به حال اين گونه بوده است که انشاءالله از اين به بعد اين قضيه اصلاح شود. محدودههايي که براي امتحان معين ميشده با نحوه تدريسي که ساليان سال در حوزه مرسوم بوده، سازگار نيست. اوايل که اين محدودهها تعيين ميشد، چون حوزه هنوز از ماهيت اصلي خودش جدا نشده بود، استادان مقاومت ميکردند و ميگفتند ما همانطور که تا به حال درس دادهايم، درس ميدهيم. لذا مهم نيست به آن حد مشخص برسيم يا خير.
من يادم است وقتي در مدارس تدريس ميکردم، هيچ وقت به آن محدودهها پايبند نبودم و مدير مدرسه هم نسبت به من هيچ اعتراضي نميکرد و هيچگاه نميگفت چرا به حد مشخص نرسيدي. همقطاران من نيز از اين نظر در تدريس مشکلي نداشتند، ولي به تازگي مدرسه به استادان فشار ميآورد که آنها بايد تا محدودهاي که تعيين شده است، بخوانند و اگر نرسيدند، بايد کلاس جبراني بگذارند. به همين دليل از اول سال، استاد سعي ميکند سريع بخواند. از اين رو، مطالب را تقسيم ميکند و تندتر ميخواند. اين نهضت تسريع سبب شده که تدريسها خراب شود. بنابراين، در پاسخ به اين سؤال که چرا برخي مدرسين شيوههاي قديمي را رها کردهاند، بايد گفت که چارهاي ندارند؛ يعني امروزه مدرس، مخصوصاً اگر در نظام آموزشي تحت برنامه مرکز مديريت بخواهد مدرس بماند و با مدير مدرسه به مشکل بر نخورد، مجبور است کرنش کند و محدودهاي را که آنها تعيين کردهاند، بخواند، وگرنه ديگر براي تدريس دعوت نميشود. از اين رو، نهضت تسريع، سبب زوال تدريجي عمقنگريها، دقتهاي فوقالعاده استادان، عبارت معني کردنهاي ظريف و… شده است.
من يادم است زماني که لمعه ميخوانديم، استادي داشتيم که گاهي اوقات روزي سه يا چهار خط از شرح لمعه را براي ما ميخواند و آن قدر مطالب زيبا در اين چند خط براي ما بيان ميکرد که ما هيچ وقت از آن کلاس خسته نميشديم. البته من نميگويم که استادان ما بايد چنين کاري بکنند. آن استاد بزرگوار ما موفق نشد حتي يک کتاب لمعه را براي ما تدريس بکند، ولي همان مقداري که براي ما تدريس کرد، چنان بود که ما توانستيم با ادبيات شرح لمعه ارتباط برقرار کنيم؛ يعني به خاطر رفتن سر آن کلاس، بنده موفق شدم برخي کتابهاي شرح لمعه را خودم به راحتي بخوانم. تدريس او به گونهاي بود که روش تدرس و تعلم را به ما آموزش داد.
البته ما نميتوانيم بگوييم، حوزه به امتحان گرفتن و شيوههاي جديد آموزشي نياز ندارد. ما نميتوانيم بگوييم، طلبههاي ما بيمدرک باشند. اينها لازم است، ولي بايد اين موارد طوري در نظام آموزشي، برنامهريزي و تعبيه شود که سنتهاي حسنه حوزه که ساليان سال بر مبناي اين سنتها تدريس ميشده و علماي بزرگي تحت آنها تربيت شدهاند، از بين نرود.
رهنامه: برخي افراد بحث متون درسي را مطرح ميکنند و آن را يکي از عوامل گرايش طلاب به حفظيات به شمار ميآورند. به اين دليل که ميگويند متون فعلي، متوني نيست که اولاً طلبهها بتوانند به راحتي با آنها ارتباط برقرار کنند و ثانياً متون به شکلي نيست که طلبهها ببينند در خارج از فضاي درس و حوزه، با فضاي زندگي آنها مناسبت داشته باشد. سخن اين است که اين کتابها، کتابهاي آموزشي نو و جديد نيستند و همچنين براساس نيازها و مسائل روز نوشته نشدهاند.
البته نظر هر کسي برايش محترم است، ولي من که ساليان سال، با کتاب مکاسب سر و کار دارم، حرف اين آقايان را نميفهمم. کجاي مکاسب را که کتابي گسترده است، ميتوانند بگويند اضافي است و حرفهاي روز در آن نيست. وقتي انسان وارد دنياي مکاسب ميشود، ميبيند شيخ انصاري، بيش از صد سال پيش به اين زيبايي مطالب معاملات را در اين کتاب مطرح کرده است. وقتي انسان با اين کتاب ارتباط برقرار ميکند، مثل اين است که خودش امروز در دادگاه حضور مييابد و دقيقاً اين مسائل و معمايي که امروز در جامعه هست، دارد حل ميکند. درست است که اين کتاب نو نيست. در قديمي بودن آن بحثي نيست و شايد بتوان همين مطالب را با شيوهها و ادبيات جديد بيان کرد. در اين هم حرفي نيست. منتها اينکه گفته شود مطالب کتاب، قديمي است، حرف درستي نيست. ممکن است اگر ما بخواهيم کتاب جديدي بنويسيم، مقداري از مثالهاي آن را تغيير بدهيم، ولي مطالب، مطالبي نيست که کسي بخواهد آن را عوض کند. يک سري قواعد در کتاب مکاسب و کتابهاي ديگر وجود دارد. مثلاً قاعده«ما لايضمن بصحيحه لايضمن بفاسده»، يک قاعده است و اين قاعده عوض نميشود. قاعده اضرار يا ديگر قواعدي که در کتابهاي فقهي وجود دارد، قاعده و کبراي مطالب هستند و عوض نميشوند. در نهايت، مثالها عوض ميشود. اين ديگر به هنرنمايي استاد در کلاس و فراست طلبه بستگي دارد که بتوانند مطالب زيبايي که شيخ در مکاسب بيان کرده، با مطالب روز خود تطبيق بدهد؛ يعني طلبه نبايد فکر کند که حتماً بايد کتابي نوشته شود که مثالهايش، مثالهاي روز باشد، بلکه فکر کردن يعني اينکه طلبه بايد بداند آنچه در اين قواعد گفته شده است، در کجاي جامعه امروز ما کارآيي دارد.
جایی که تفکر نیست، بلکه تنها شنیدن است، پذیرفتن وجود ندارد و پذیرفتن هم که نباشد، از حرکت و پویایی خبری نیست.
از اين رو، من به صاحبان اين نظريه احترام ميگذارم، ولي به نظر من، اين نظريه، جفا به اين کتابهاست. دليلش اين است که اين کتابها، کتابهايي هستند که تا به حال علماي بسياري را پرورش داده و به جامعه ما عرضه کردهاند. اين علما به وسيله همين کتابها دارند به معضلات روز پاسخ ميدهند. اين همه مراجع و اين همه استفتائاتي که پاسخ ميدهند، در کتابهايي ريشه دارد که خواندهاند. آيا ملايي هست که بتواند به سؤالات پاسخ بدهد و کتاب ديگري خوانده باشد يا از راه ديگري علم را کسب کرده باشد؟عملاً اين کتابها ثمرات خودش را به ما نشان داده است. در عين حال من اينها را وحي منزل نميدانم. متأسفانه در حوزه علميه تا به حال اين گونه بوده است که آدم جرئت نميکند بگويد فلان کتاب بد است يا مثلاً مطابق ادبيات روز نيست، چون تا چنين حرفي زده شود، بلافاصله آن کتاب را برميدارند و کتاب ديگري به جاي آن ميگذارند. مثلاً معالم را برداشتند و جاي آن کتاب ديگري قرار دادند و کار کارشناسي نشد که آيا کتابي که قرار است جاي معالم را بگيرد، ميتواند ثمرات و نتايجي را که از معالم گرفته ميشد،داشته باشد. اگر ساليان سال براي تغيير نظام آموزشي و تغيير کتابها برنامهريزي ميکردند و کتابهايي مينوشتند که قوتهاي کتابهاي قبلي و فوايد اضافهتري هم داشته باشد، کسي با اين امر مخالفت نميکرد، ولي اگر طوري برخورد شود که تا گفته شد کتابها بايد عوض شود، چند نفر بنشينند و طي چند ماه، يک کتاب براي سال آينده تدوين کنند، براي حوزه زيانبار است. ممکن است الان گفته شود که برخي عبارتهاي مکاسب، عبارتهاي قديمي است، ولي بايد اين را در نظر داشت که مدرس براي تدريس متني، به تعليقه و حواشي نياز دارد. بيش از صد سال است که متفکران روي کتاب مکاسب کار کردهاند و همه جاي آن داراي تعليقه است. امروز اگر کتاب مکاسب را برداريم و کتاب ديگري را جايگزين آن کنيم، اولين مشکلي که با آن برخورد ميکنيم، اين است که مدرسها ابزار تدريس آن را ندارند؛ يعني تعليقه و حاشيه و چيزي که به وسيله آن بتوانند متن کتاب را فهم، بيان و تفهيم کنند، در اختيار ندارند.
رهنامه: براي برطرف کردن اين آسيبهايي که فرموديد چه راهکارهايي ميتوان ارائه کرد؟ شما فرموديد که ميشود از شيوههاي جديد و امتحانها و مدرک استفاده کرد، اما اينها را بايد طوري به کار گرفت که آسيبزا نباشد. چهطور ميتوان از اين موارد استفاده کرد، در حاليکه مفاسدي در پي نداشته باشد؟
اصليترين نکته اين است که ما نبايد در اين مسائل مقلد باشيم. ما نبايد هر آنچه در نظامهاي ديگر آموزشي در دنيا وجود دارد و ظاهراً خوشايند ما واقع ميشود، به حوزه بياوريم و اعمال کنيم، بلکه بايد دقيقاً نظام آموزشي خود را بشناسيم و بر اساس اين شناخت، مطالبي را براي آن پديد بياوريم؛ يعني اگر قرار است مدرک داشته باشيم، مدرکي باشد که کاملاً با اين نظام مطابق باشد. درباره امتحانات هم، همينطور است. به نظر شما، مثلاً وقتي ميخواهند در امتحانات نيم سال از اول کتاب کفايه تا اول بحث اوامر، امتحان کتبي بگيرند، چه نوع از امتحان کتبي ميتواند مشخص کند که طلبه آيا اين درس را بلد است يا خير؟ کتاب کفايهاي را که هر صفحهاش حدود بيست نکته قوي دارد که استاد سر کلاس به سختي ميتواند آنها را بيان و تفهيم کند، چهطور ميشود در يک ساعت امتحان گرفت و سطح علمي طلبه را مشخص کرد؟ از اين رو، اصلاً امتحانات به اين شکل با اين کتابها مطابق نيست. آيا وقت آن نرسيده که ما به اين فکر کنيم که اصلاً شيوه امتحانات را عوض کنيم؟ شايد به اين نتيجه برسيم که نبايد امتحان کتاب کفايه اينطور باشد که برگهاي به طلبه بدهيم و به او بگوييم که بنويس. شايد بايد اينطور بايد باشد که کار عملي به او بدهيم. البته من فعلاً نميخواهم راهکار ارائه بدهم، بلکه منظورم اين است که بايد ببينيم کتابهاي ما چهطورند و چه امتحاني ميتواند با اين کتابها مطابق باشد. شايد بتوان مجموعه مسائليرا براي طلبه طرح کرد و کاري عملي براي او تعريف کنيم و پس از ده يا بيست روز، کار عملي جديدي که نتواند از ديگران تقليد کند، از او بخواهيم. شايد اين روش بهتر از اين امتحانات موجود بتواند به ما جواب بدهد. اگر اين سيستمها را تغيير بدهيم و مطابق کار حوزه و مطابق با محتواي علوم حوزوي عمل کنيم و تقليد نکنيم، به نظرم ميتوانيم موفق باشيم.
رهنامه: سؤال بعدي ما در ادامه، بحث راهکارهاست. شماچه راهکارهايي در اين زمينه در درستان به کار ميبريد؟
شب قبل از درس مطالعه، و به همين بسنده ميکنم که بفهمم نويسنده کتاب چه گفته است.همچنين سعي ميکنم روز بعد که درس را براي طلبهها ارائه ميکنم، به طلبهها بفهمانم که فکر نو کردهام. منظورم از فکر نو اين است که فکرم تازه است و کهنه نيست و براي طلبهها مطالعه بيات نياوردهام. يادم است وقتي براي درس خارج ميخواستم استاد انتخاب کنم، يکي از معيارهاي من براي انتخاب استاد اين بود که فکرشان تازه باشد. چند استاد ديدم که استادان خوب و مشهوري هم بودند، اما نتوانستم تاب بياورم. علتش اين بود که ميفهميدم شب قبل از درس مطالعه نداشتهاند. تحقيقات خوبي در آن زمينه داشتهاند. براي نمونه، ايشان دوره سوم تدريس اصول داشت، ولي تحقيقش متعلق به دوره اول تدريسش بوده است و معلوم بود تنها کاري که انجام داده، اين است که همان جزوه قديم را شب قبل مطالعه کرده و به درس آمده است. گاهي هم در کلاس از روي همان جزوه درس را ميگفت. مطلبي که ميگفت، مطلبي خوب و داراي علميت خوبي هم بود، ولي معلوم بود که فکرش فکر قديمي است و روي آن مطلب فکر نکرده. من سعي ميکنم در کلاس اين کار را نکنم که طلبه احساس کند، بدون مطالعه و انديشه به کلاس آمدهام.
نکته دوم اين است که سعي ميکنم براي بيان مطلب مقدماتي بچينم که طلبه همراه من که از بيان نويسنده کتاب حرف ميزنم، فکر کند و درباره نکته آخر و تير خلاص که همان نظريه نويسنده است، خودِ طلبه به نتيجه برسد؛ يعني نظر ايشان و دليلش را بيان نميکنم، بلکه ابتدا مقدمه اول و بعد مقدمه دوم و سپس مقدمه سوم را بيان ميکنم. آن گاه ميپرسم، از کنار هم چيدن اين مقدمات چه نتيجهاي ميگيريم. در اينجا طلبه فتواي شخص را در مييابد و همانطور که نويسنده فکر کرده، ميانديشد. از اين رو، احساسم اين است که کمتر اتفاق افتاده که سر کلاسهايم طلبهها بخوابند و کلاس هيچگاه خوابآلوده نبوده، بلکه زنده بوده است.
رهنامه: در سؤال بعدي ميخواهيم به ويژگيهاي طلبه تفکرمحور بپردازيم. نحوه تحصيل و فعاليت چنين طلبهاي چگونه است؟ يک چنين طلبهاي چه نتايجي براي خودش و براي جامعه ميتواند داشته باشد؟
اينکه ميخواهم عرض کنم، بر اساس تجربه 25 سالهام در عرصه تدريس است. معمولاً طلبههايي که اهل انديشه هستند، نشاط، انگيزه و انرژي بيشتري براي ادامه کار دارند. افسردگي علمي، يکي از مشکلاتي است که گاهي دانشآموزان در طول دوران تحصيل دچارش ميشوند که متأسفانه اخيراً به همان دليلي که گفتيد، بعضي فکر ميکنند اين عبارتها، عبارتهاي روز يا اين علوم، علوم روز نيست. در واقع، اشخاص انگيزهشان را از دست ميدهند و اين سؤال مثل خوره به جانشان ميافتد که چرا بايد اينها را بخوانيم. چون نميتواند اين مطالبي را که ميخواند در جامعه جاري کند، از اين رو،ربط اين علوم را با جامعهاش نميتواند احساس کند، چون اهل تفکر نيست. طلبههايي که فکر ميکنند، اين نوع از افسردگي را ندارند، بلکه نشاط و انگيزه دارند و با قدرت سر کلاس حاضر ميشوند و از درس لذت ميبرند و معلم و استاد خود را هم به وجد ميآورند، به شکلي که اگر در کلاسي چند نفر از اين نوع طلبهها باشد، اگر يک روز غيبت کنند، آن روز استاد ناراحت است و اصلاً بيانش به هم ميريزد. همانطور که سعدي ميگويد: «فهم سخن گر نکند مستمع/ قوت طبع از متکلم مجو».
نکته دوم اينکه معمولاً طلبههايي که متفکرند، خيلي زود در ميان طلبهها مشخص ميشوند و موقعيت علمي خوبي پيدا ميکنند و اين جايگاه ممتاز دوباره براي آنها نشاطآور خواهد بود. هيچ وقت امتياز در حوزه به نمره دادن و جايزه گرفتن نبوده است. امروز هم در بين طلبهها اين حرفها نيست.البته امروزه حوزه اين کارها را ميکند و نمره اول مشخص ميکند و جايزه هم ميدهد. نميگويم اين کار بد است و نبايد انجام شود، ولي شيوه حوزه چنين نبوده است و به نمره امتحاني کسي نگاه نميکردند، بلکه قدرتنماييهاي علمي و سؤالات و مناقشاتي که طلبهاي سر کلاس انجام ميداد، طلبه را مشخص و ممتاز ميکرد و سبب مراجعه طلبههاي ديگر به او ميشد و خواستار مباحثه و مذاکره با او ميشدند.
نکته سوم اينکه معمولاً کساني که اهل فکر، دقت و تحقيق هستند، علاقه به تدريس دارند و دنبال يافتن زمينهاي براي ارائه انديشههايشان هستند. فکر کردن، هنر است که هر کسي اين قدرت و استعداد را ندارد. خصوصيت طلبه انديشمند هم اين است که دلش ميخواهد مطلبش را ارائه کند. در قديم حوزه اين گونه بود که تا يک طلبه مشخص ميشد، فضاي تدريس براي او فراهم ميگشت، ولي متأسفانه امروزه اين طور نيست و بعضي استعدادها در آغاز پيدايش، در نطفه خفه ميشوند. بايد حوزه براي اين طلبهها فکري بکند و فضايي براي ارائه مطالب براي ايشان فراهم کند.
پينوشتها:
1ـ بقره، آيه 219.
2ـ همان.
3ـ همان.
4ـ أعراف، آيه 176.
5ـ يونس، آيه 24.
6 ـ حشر، آيه 21.
7ـ اسرا، آيه 45.
8 ـ بقره،آيه 7.
9ـ نحل، آيه 98.
10ـ اعراف، آيه 204.
11ـ بقره، آيه 45.