علامه محمدباقر وحيد بهبهاني، فرزند محمد اکمل، در سال 1117 هـ.ق، در اصفهان ديده به جهان گشود. علامه بهبهاني افزون بر استعدادش، ميراثدار دانش و فضل خانداني بود که اجتهاد و مرجعيت عامه را از زمان شيخ مفيد بر عهده داشت.
آن يگانه دوران، از سوي پدر ارجمندش، به شيخ مفيد و از سوي مادر، به ملاصالح مازندراني، داماد مجلسي اول، منتسب است.[1] او چند سال بعد از درگذشت دايي خويش، مجلسي دوم به دنيا آمد و از طريق پدر به عنوان نخستين آموزگار خود به گنجينه دانش خاندان پر فضيلتش، دست يافت و علوم عقلي و نيز جامع حديث کافي را نزد وي خواند و از او اجازه روايت گرفت. همچنين برخي مقدمات علوم را نزد عمه فاضل خود آموخت.[2]
در سالهاي آغازين بلوغ، پدرش را از دست داد که آموزگاري پرهيزکار و پايهگذار آموزههاي ناب الهي بود. هنگامي اين وداع جانسوز رخ داد که اصفهان، پايتخت صفويان، در پي هجوم افغانها و سقوط شهر، آبستن حوادث تلخي بود. هرج و مرج پديد آمده و انحلال حاکميت دولت شيعي صفوي، شرايط اجتماعي دشواري را ايجاد کرده بود که ادامه دانشآموزي را سخت ميکرد. از اين رو، محمدباقر چاره کار را در مهاجرت يافت. او هجده سال داشت که اصفهان را ترک گفت و به همراه برادرانش، رهسپار نجف اشرف شد.[3]
او در حريم پاک علوي و با شور و حرارتي بسيار، به فراگيري دانش پرداخت و با وجود استعداد سرشار خود، از خرمن پرفيض دانشوران برجسته آن سامان، خوشهها چيد و بر اندوختههاي علمي خويش، در معقول و منقول افزود.
وي فقه و اصول را نزد عالم رباني، سيد صدرالدين رضوي قمي، شارح وافيه الاصول[4] و فلسفه و حکمت را نزد سيد محمد طباطبايي بروجردي، فرا گرفت.[5] سيد صدرالدين، مشي اخباري را ميپيمود و وحيد نيز تحت تأثير آموزههاي استاد، در آغاز تحصيل به آن شيوه گراييد، سپس در محک عقل، اين مکتب را ضعيف و فاقد استدلال متقن يافت و از آن فاصله گرفت و روش اجتهاد را پسنديد.[6] تغيير مشي او و استدلالهاي روشن و متقني که ارائه ميداد، سبب شد تا استادش، سيد صدرالدين نيز در نگارش کتاب شرح وافيه از اخباريگري فاصله بگيرد و به مشرب اجتهادي اصوليين، نزديکتر شود.[7]
رشد و بالندگي وحيد در حوزه نجف و ممتاز بودن او در ميان شاگردان ديگر، سبب شد تا از چنان جايگاهي نزد استادش، سيد محمد طباطبايي برخوردار شود که دخترش را به ازدواج وحيد درآورد. حاصل اين ازدواج، تولد فرزندي به نام آقا محمدعلي است که ميراثدار دانش و فضل پدر ميشود، به گونهاي که وحيد درباره جايگاه او چنين گفته است: «محمدعلي ما، شيخ بهاءالدين اين عصر است».[8]
محقق جوان و پرشور اصفهان در مدت کوتاه اقامتش در عراق، با همت عالي و ذهن تيز خود، مدارج عاليه را پيمود و انبان خود را از خرمن معارف اهل بيت (ع) انباشته کرد. اينک او بايد به ميهن باز ميگشت و تشنگان علوم و معارف را سيراب ميساخت. از تاريخ دقيق بازگشت ايشان و چرايي گزينش بهبهان، اطلاع دقيقي در دست نيست، ولي گمانهزنيها حکايت از آن دارد که چند دليل در انتخاب بهبهان براي محل اقامت وحيد، بيتأثير نبوده است: اول آنکه بهبهان از پايگاههاي اصلي و مراکز عمده جريان اخباري بوده و علماي معروفي از ايشان، چون شيخ عبدالله بن صالح سماهيجي بحريني و شيخ احمد بحراني، پدر صاحب حدائق در اين شهر سکونت داشتند و به بسط و توسعه مسلک اخباري ميپرداختند و وحيد نيز مبارزه علمي با اين جريان را از اهداف بلند خود ترسيم کرده بود. دليل دوم، سابقه حضور برخي خويشان و بستگان وحيد در بهبهان و فراهم آوردن اسباب حضور وي در اين شهر است.[9] دليل سوم، موقعيت آرام بهبهان بوده است که پس از آشفتگي اوضاع اصفهان، پناهگاه اهل علم شده بود.
انگيزه حضور او هر چه باشد، وحيد بيش از سي سال در اين شهر زيست و او را «بهبهاني» ناميدند. او پس از استقرار در بهبهان، به هدايت ديني مردم پرداخت و براي راهبرد مبارزه با مسلک اخباريگري از تاکتيکهاي گوناگوني، چون تشکيل جلسات درس و بحث، از يک سو و تأليف کتاب و رساله، از سوي ديگر بهره برد. تلاش پيگير و مستمر او و ايمان به هدف، سبب شد مردم آن سامان از مشي اخباريگري منصرف شوند و به اجتهاد و تقليد، رو آورند. بدين ترتيب، يکي از مهمترين پايگاههاي اخباريون، به تسخير عقل و اجتهاد در آمد.
وي که همسر اول خود را از دست داده بود، بار ديگر با دختر کدخداي بهبهان، ازدواج کرد[10] که حاصل اين پيوند، دو فرزند است. يک دختر که با سيد علي طباطبايي، صاحب رياض ازدواج کرد و يک پسر، با نام عبدالحسين که راه پدر را در پيش گرفت و بعدها رياست ديني مردم همدان را برعهده گرفت.[11]
وحيد بهبهاني، پس از سي سال تلاش بيامان براي هدايت مردم بهبهان و گسترش دانش و فرزانگي در آن ديار، تصميم به هجرت از بهبهان گرفت. برخي علت اين هجرت را اخلاقي[12] دانسته و برخي اين هجرت را در جهت مبارزه با اخباريگري برشمردهاند. آن روزها شهرهاي نجف و کربلا که قطب علمي شيعه به شمار ميآمد، در سيطره جريان اخباري بود و انديشه اجتهادي در تنگنا قرار داشت. گزارشهايي که از اين دوره تاريخي رسيده، حاکي از آن است که مجتهدان از طرف جريان اخباري، طرد و تکفير، و کتابهاي آنها کتابهاي ضاله پنداشته، و همچون اعيان نجسه، با آنها رفتار شد.[13] با دريافت چنين اخبار نگرانکنندهاي بود که وحيد بهبهاني تصميم به تکميل رسالت تاريخي خود در زدودن منطق ضد عقل و متحجرانه اخباري، از حريم دين و مذهب کرد و شايد آن امر اخلاقي اين روند را تسريع بخشيد.
وي در هجرت دوم خود، نخست به نجف اشرف رفت، سپس به کربلاي معلي، به عنوان مرکزيت تفکر اخباري وارد شد. در آن زمان حوزه کربلا زير نفوذ علمي و معنوي شيخ يوسف بحراني، عالم بزرگ اخباري بود و فضاي ضد اجتهادي شهر، به گونهاي بود که علامه بهبهاني ناگزير در زيرزمين و دور از چشم اخباريها، بساط تدريس خود را گسترد.[14]
او براي آگاهي از آخرين نظريات اخباريون، مدتي در درس علامه شيخ يوسف بحراني، حاضر شد و خود را براي محاجه علمي با اين جريان، آماده ساخت.[15]
وجود عالم پرهيزکار و معتدلي چون شيخ يوسف بحراني در رأس جريان اخباري، امتيازي بود که توفيقات وحيد را در اثبات طريقه اجتهاد و منکوب کردن جريان ضد عقل، بيشتر کرد. بحراني که خود از تندروي و زيادهروي برخي اسلاف خود در حق اصوليين ناراحت بود، نرمش و ملاطفت بيشتري در مقابل بهبهاني نشان داد و ضمن موافقت با درخواست وحيد، مبني بر گذاشتن کرسي درس خود در اختيار وي، نهايت همکاري را با اين مجتهد والامقام انجام داد و خود نيز با مناظرات پي در پي با وحيد بهبهاني، در شفاف شدن مسائل، کمک کرد.[16] ارادت بحراني به راه و مرام وحيد به گونهاي بود که در وصيتنامهاش، نماز گزاردن بر پيکر خود را به بهبهاني واگذار کرد[17] و با اين وصيت، ميخ آخر را بر تابوت اخباريگري کوبيد. بهبهاني پس از درهم کوبيدن بنيانهاي اخباريگري، به توسعه مکتب اجتهادي پرداخت و با تربيت شاگردان بسيار و تأليف کتابهايي در اين زمينه، انديشه اجتهادي را گسترش داد.
ملا محمدمهدي نراقي، صاحب کتاب «جامعالسعادات»، علامه بحرالعلوم، سيد علي طباطبايي، صاحب «رياض المسائل»، شيخ جعفر کاشف الغطا، ملا احمد نراقي، شيخ ابوعلي حائري، صاحب «منتهيالمقال»، سيد محمدجواد عاملي، صاحب «مفتاح الکرامه»، ميرزا ابوالقاسم شفتي، صاحب «قوانين الاصول»، ملا محمدتقي برغاني (شهيد ثالث)، سيد دلدار هندي، آقا محمدعلي بهبهاني کرمانشاهي، فرزند وحيد، و…، از جمله شاگردان مکتب وحيد هستند که هر کدام به فرمان استاد خويش، در يکي از شهرهاي اسلامي مستقر شدند و به گسترش مکتب اجتهادي پرداختند.
بهبهاني در کنار تربيت فرزانگاني از شهرهاي گوناگون، براي ماندگاري پژوهشها و انديشههاي بديع خود، دست به قلم برد و آثاري در زمينههاي مختلف اصول، فقه، عقايد، حديث، رجال و…، خلق کرد؛ گنجينهاي با بيش از هفتاد عنوان کتاب و رساله، از جمله شرح مفاتيح الشرايع، فوائدالحائريه، حاشيه بر مدارک، حاشيه بر کافي، اصولالاسلام و الايمان، الفوائد الفقهيه، فوائد الرجاليه، و…، از جمله يادگارهاي بر جا مانده از ايشان به شمار ميآيد.
علامه بهبهاني، افزون بر نود سال زيست و تا پايان عمر شريفش، به تحصيل و تدريس پرداخت. او بر اثر کهولت سن و شک در باقي ماندن قوه حافظه، تمام شئون مرجعيت را به شاگردان خود واگذار کرد، ولي با وجود اين، دست از کوشش علمي بر نداشت و به تدريس شرح لمعه پرداخت.[18]
سرانجام وحيد دوران، در شوال سال 1205 هـ.ق، به مجلس لاهوتيان پر گشود و پيکر پاکش، در رواق شرقي حرم مقدس سالار شهيدان و در کنار شهيدان جاودانه تاريخ، به خاک سپرده شد.[19]
بيگمان، مکتب امروزي شيعه و سلسله مجتهدان، مرهون دهها سال مجاهدت علامه بهبهاني و تلاش پيگير شاگردان ايشان است. به همين دليل، بزرگان دين از وي با اوصاف و عناويني چون علامه زمان، جامع علوم، علامه ثاني، محقق ثالث، استاد اکبر و «استاد الکلّ في الکلّ» (استاد همگان در همه علوم) ياد کردهاند.
وحيد بهبهاني، نه تنها خود در ميان عالمان شيعه از جايگاهي ممتاز برخوردار است، بلکه از ميان فرزندان و نوادگان او نيز شخصيتهاي بزرگي، برخاسته، و خاندان بهبهاني را به يکي از بزرگترين خاندانهاي علمي شيعه، بدل ساختهاند. نخستين فرزند وحيد به نام آقا محمدعلي، فقيهي مقتدر در کرمانشاه بود که از فرزندان او نيز، آقا احمد، صاحب مرآت الاحوال، معروف است. فرزند ديگر وحيد، آقا عبدالحسين نام داشت و اهل سلوک و رياضت و مجاهد با نفس بود. همچنين در دوران مرجعيت پدرش، امور مالي و بررسي استفتائات بر عهده او بود. وحيد دختري نيز داشت که همسر مير سيد علي طباطبايي، صاحب رياض بوده و از فرزندان او سيد محمد مجاهد، صاحب مناهل است که فتواي جهاد عليه روسيه تزاري را در زمان فتحعلي شاه قاجار صادر کرد.
پينوشتها:
[1]. قمي، حاج شيخ عباس، هديه الاحباب، ص 114.
[2]. تنکابني، ميرزا محمد، قصص العلماء، ص 157 و 159.
[3]. دواني، علي، وحيد بهبهاني، ص 112ـ 151.
[4]. تهراني، شيخ آغابزرگ، طبقات اعلام الشيعه، کرام البرره، ج 1، ص 171.
[5]. بهبهاني، آقا احمد، مرآت الاحوال جهان نما، ج 1، ص 130.
[6]. همان.
[7]. تهراني، شيخ آغابزرگ، طبقات اعلام الشيعه، ص151 ـ 155.
[8]. بهبهاني، آقا احمد، همان، ص 131 و 133.
[9]. رزمجو، سعيد، نشريه دانشکده الهيات مشهد، «وحيد بهبهاني و انديشه هاي ابتکاري وي در علم اصول»، شماره 49 و 50، ص 158.
[10]. اعتماد السلطنه، محمدحسن خان، مرآت البلدان، ج1، ص 308.
[11]. بسطامي، نوروزعلي، فردوس التواريخ، ص 96.
[12]. دواني، علي، همان، ص 121.
[13]. تنکابني، ميرزا محمد، همان، ص 157.
[14]. همان.
[15]. دواني، علي، همان، ص 122.
[16]. همان، ص 90.
[17]. قمي، حاج شيخ عباس، فوائد الرضويه، ص 660.
[18]. دواني، علي، همان، ص253.
[19]. بهبهاني، آقا احمد، همان، 132.