منبع اصلي در اين نوشته، کتاب هاي «استاد و درس، روش آموزش» و «روحانيت و حوزه» از آثار مرحوم استاد علي صفايي حائري و نيز خاطرات شفاهي يا مکتوب شاگردان بزرگوار ايشان، از محصولات انتشارات لیلة القدر مي باشد.
مرحوم علي صفايي حائري داراي روحيه خاص و روش بديعي در شاگردپروري بودند. ارتباط خاص با شاگردان، فهم عميق نسبت به مباني و اهداف تربيتي، استفاده از روشهاي بديع در تربيت شاگردان از ويژگيهاي ايشان است. اين گزارش اجمالي است از طرح استاد در شاگردپروري که توسط شاگردان ايشان و مؤسسه ليلهالقدر جمعآوري شده و بسيار جذاب و خواندني ميباشد.
استاد علي صفايي حائري معروف به عين صاد در مرداد گرم 1330 در شهر قم به دنيا آمد و در همان سالهاي خامي نوجواني در کسوت شاگردي به پختگي استادي رسيد.
«از همان روزهاي اول، هنگامي که با مشکلات روبرو ميشدم، در درونم حالي ميجوشيد. حالي که کنجکاوم ميکرد و وادارم مينمود تا به سمت مشکل بيايم. آن را بررسي کنم و علتهايش را بجويم و راه حلهايش را بيابم…
هنگامي که به مسئلهي تبليغ و طرز تبليغ و به مسئوليت و چگونگي آن فکر ميکردم، واين که استعدادهايي در من گذاشتهاند و سرمايههايي به من دادهاند و آنها را بيجهت ندادهاند. در برابر دادهها، بازده ميخواهند و در قبال سرمايهها کار و مسئوليت»
او در زمينهي «بينش فکري بنيادين» که با شناخت محدوديت هاي انسان و اندازه و ترکيب استعدادهايش و درک نياز انسان به وحي، بدان راه يافته بود و به همراه بهرهگيري از تجربهي گران سنگ اساتيدش، بنايي را طرح ريخت که «آموزش روشها» و تداوم «خط انتقال معارف» ستون خيمهگاهش بود. و«استاد و درس» در برپا نگهداشتن اين ستون نقشي راهبردي داشت.
«استاد خوب کسي نيست که فقط درسش را خوب بدهد و برود. يک استاد بايد بيش از اين که مدرس خوبي باشد مربي خوبي هم باشد».
او که موضوع کار تربيت در شکل فردي و اجتماعياش را، انسان ميدانست مبادي نوشتهها و کلاسهايش را شناخت نيازها، سرمايهها و استعدادهاي انسان و توجه به اختيار و انتخاب وي قرار داد.
استاد صفايي در انتقال آموزشها به شاگردانش، با استناد به مباني قرآني و روايي و برداشت از سنت و سيرهي معصومان (ع) به جاي تلقين و تحميل به تبيين و تفهيم اصرار داشت و ميگفت:
«مهم نيست که عمل کنند، مهم اين است که يا ابوذر شوند يا ابوجهل. لا اقل بفهمند و حجت بر ايشان تمام شود»
در کلاسهايش به جاي روشهاي متداول حفظ و تفسير، طلبهاش را با کليدها و ملاکها و روشهايي آشنا ميکرد تا با طرح کلي و نقشهاي جامع همراه گردد. چرا که دادن روشها در زمان کمي صورت ميگرفت و سود بيشتري براي شاگردانش داشت.
استاد در کتاب «مسئوليت و سازندگي» که درسن هجده سالگي نوشته، از اين کليدها گفتگو و ما را به شناخت خود و کار خود و مقدار ادامهي خود و در نتيجه وسعت هستي آشنا مينمايد.
استاد خوب کسی نیست که فقط درسش را خوب بدهد و برود. یک استاد باید بیش از این که مدرس خوبی باشد مربی خوبی باشد.
روش سازندگي و کار با روحيههاي مختلف، روش تربيت انسان قبل و بعد از بلوغ، روش تربيت کودک، روش برداشت از قرآن و نهج البلاغه، روش نقد مکاتب و آرمانها و آگاهيها، روش نقد ادبيات و هنر، روش آموزش صرف و نحو و فقه و اصول، روش تبليغ و انتقال معارف و روش مديريت و رهبري، مجموعه مباحثي است که به هر يک در کتابي مستقل و يا مجموعه سخنرانيهايي مبسوط پرداخته شده و حکايت از جديت و تلاش گستردهي ايشان در«روش آموزي» دارد.
تفکر نظاممند استاد چه در قالب بيانياش و چه در محتوا، چنان متناسب و تفکيک ناپذير بود که مخاطب جستجوگر به سرعت به مباني و مسايل و روشها و اهداف انديشهي ايشان راه مييافت.
او به جاي ماهي دادن به شاگردانش، به آنها ماهيگيري ميآموخت و زمينههاي تحقيق را در آنها زنده ميکرد. حتي مطالعهاش را در حضور شاگردها انجام ميداد تا از طرز شروع و حرکت او به روش او پي ببرند و به قدرت برسند.
وی معتقد بود که کار روحانی همچون طبیب است و همان طور که محیط کار طبیب، آلوده به امراض و در میان بیماران است، روحانی نیز در میان افراد مبتلا و مسأله دار می تواند سوژه ی کار خود را بیابد.
«اين استاد است که محصل را در چهار مرحله پيش ميبرد:
1 ـ در فکر و بينش
2 ـ در قدرت روحي و وسعت سينه
3 ـ در طرح عملي
4 ـ در برنامهي علمي
با اين ترتيب، فکر، زمينه ساز بينشها و قدرتهاي روحي است.
و بر پايه اين دو ستون محکم، طرح عملي گسترده و نقشهي يک عمر مشخص ميشود که بايد چه بکند و چه سازندگيها و سوزندگيها داشته باشد.
و با اين طرح علمي است که تکليف مقدار علوم و مقدمات هر يک مشخص ميشود»
ايشان در کلاس خارج فقه و اصول و تفسير، شاگردان را به شرکت در کلاس درس اساتيد و علماي مطرح حوزه توصيه مي نمود و ازآنها مي خواست که پس از اشراف و تسلط کافي و دقت علمي و فني در مطالب مهم و وجوه اختلافي و نيز رجوع به منابع مطالعاتي مرتبط ، به ارائهي نتيجه درحضور ايشان بپردازند. استاد پس از شنيدن مطالب شاگردان، اهم مباحث را جمعبندي و به نقد روش ها و نتيجه گيري ها و بيان نقاط قوت و ضعف شان مي پرداخت.
به روز بودن اطلاعات ايشان و قدرت رهگيري و تحليل نشريات و متفکرين جريان ساز حوزه و دانشگاه و حتي صاحب نظران فلسفه و فرهنگ خارج از کشور و نيز برخورد علمي همراه با انصاف و آزادگي با آنها، هميشه باعث شگفتي شاگردان و عامل مهم در ارتقاء سطح علمي شان بود.
در مسائل خصوصی و خانوادگی شاگردانش راه داشت و نه تنها مدرس که مشاور و معاون و وکیل و کارگزار آنها نیز بود.
سعي استاد در کلاس اين بود که شاگرد به سرعت و دقتي برسد تا راه هاي دور برايش نزديک و بن بست ها برايش شکسته شود. شگفت آنکه گاه حجم عظيمي از نکات و توجهات راهگشا را در قالب جمله اي و تنها تک جمله اي کوتاه و دقيق به مخاطبش انتقال مي داد.
او نه با زبان بلکه در عمل به پشتکار شاگرد ارج مي نهاد و باگشودن افق هاي باز در برابرش او را به راهي بي نهايت فرا مي خواند و اينچنين توقع شاگرد را از خود بالا برده و تحمل سختي هاي راه را براي او شيرين مي کرد.
اگر شاگردي بدون مطالعهي قبلي و فقط براي وقت گذراني و اظهار وجود طرح مسئله مي نمود، با نگاه خاصي که اين جور مواقع داشت به وي مي فهماند که بايد وقت مي گذاشته و مطالعه مي کرده و در صورت تکرار، با بي اعتنايي اش او را متنبه مي ساخت.
سعي اش در اين بود که شاگرد با کسب علوم به آفت غرور مبتلا نگردد و اين مهم را با ذکر داستان هايي از زندگي ائمه(ع) و خاطراتي از زندگي خود و اساتيدش، به زيبايي به انجام مي رساند و شيريني لطافت و انکسار را به وي مي چشاند.
استاد صفايي در جايي گفته بود: من بر خلاف مديران و معلمان مدارس که در ابتداي سال تحصيلي به دنبال شاگردان نخبه و زرنگ و گرد آوردن شاگرد اولها در مجموعهي خودشان هستند، در پي شاگردان اخراجي و مردودي و فراري از ديگر کلاسها ميگردم و کارم را با آنها شروع ميکنم.
وي معتقد بود که کار روحاني همچون طبيب است و همان طور که محيط کار طبيب، آلوده به امراض و در ميان بيماران است، روحاني نيز در ميان افراد مبتلا و مسئله دار ميتواند سوژة کار خود را بيابد.
در يک جمع بندي کلي ميتوان شاگردان استاد صفايي را به دو گروه تقسيم نمود، يکي آنهايي که خود، گرفتار و مبتلا به مشکلات فکري، روحي و اخلاقي بوده و پس از آشنايي با استاد تحت درمانگري او به بهبودي و اعتدالي رسيده و به کسب مهارتهاي زندگي پرداختند و در حرکت مستمر خود به طلبگي و جهاد اصغر و اکبر روي آوردند.
و دستهي دوم، روحيه هاي مستعدي که از ابتدا به تشخيص و تشويق وي به اهميت و اولويت امر تعليم و تربيت در جامعهشان رسيدند و با تغيير رشتههاي دانشگاهي و کاري خود به کسب معارف و مباني تربيتي مشغول و پس از آشنايي با «بينات و کتاب و ميزان» و مراحل « انتظار و تقيه و قيام» ، به تولدي ديگر رسيدند و هر کدام در نقطهاي از کشور و در جايگاهي رسمي يا غير رسمي به توليد مهره هاي کارآمد همت گماردند.
و کدام مصلح دردآشنايي است که نداند قدرت درمانگري جانها و ارواح مبتلا و گرفتار به همراه توان تشخيص دردها و شناخت روحيه ها، کيميايي است که به هر که دادند، گوشة چشمش چه کارها که نمي کند.
روشنفکري به همراه روشندلي، دستاوردي بود که استاد صفايي براي خود و شاگردانش ميخواست و براي انتقال اين نورانيت به قلب و ذهن مخاطبش از سه راه «قول و فعل و نوع زندگي» خود بهره ميبرد و ديگران را بهرهمند ميکرد.
شاگردان، در کلاس درس استاد بيش و پيش از آن که از علم صرف و نحو و فقه و اصول و درس خارج او بهرهمند گردند از حلم و بردباري و برخوردهاي ظريف و حساب شدهي وي درسها ميگرفتند و در عشق و قلب و وجود خود ظرفيتهاي جديدي مييافتند.
«چه انديشههايي که با استدلال و دليل فلسفي خدا را اثبات کردهاند و بهشت و جهنم را اثبات کردهاند اما در عمل پيشرفتي نداشتهاند و حرکت و شوري نداشتهاند و چه بسيار افرادي که خدا را قبول دارند اما شيطان سوار آنهاست… و سرّش هم همان است که خدا در مغز آنهاست و در سر آنهاست و نماز و روزه هم عادت آنهاست و اما پول و زن و لذت در دل آنها جاي دارد و عشق آنها را برانگيخته و آنها را در خود گرفته است»
همه ميدانستند که استاد صفايي براي رفع حوائج طلاب و دانشجويان، خود را نه به اندازهي دارايياش بلکه به اندازه اعتبارش مسئول ميدانست و بر اهميت اين عهدهداري تاکيد داشت: «دلي که گرفتار قرض و نداري و هزار درد بيدرمان است نميتواند بر معارف و عقايد مشغول شود و پيش بيايد»
در مسائل خصوصي و خانوادگي شاگردانش راه داشت و نه تنها مدرس که مشاور و معاون و وکيل و کارگزار آنها نيز بود. و اين چنين بود که درس استاد بجاي اين که بارشاگرد شود، مي شد پاي شاگرد.
برای او کلاس پنج نفره و پنج هزار نفره موضوعیت نداشت، چرا که معتقد بود وقتی میهمان زیاد شد پذیرایی مشکل می شود و چه بسا همه گرسنه بمانند!
در جمعها و کلاسهايش به دنبال سازندگي بود نه به دنبال جمعيت و خودنمايي و تثبيت موقعيت شخصي و ميگفت: «من درسي را ميگويم که استاد ندارد و باري را برميدارم که بارکش ندارد.»
براي او کلاس پنج نفره و پنج هزار نفره موضوعيت نداشت، چرا که معتقد بود وقتي مهمان زياد شد پذيرايي مشکل ميشود و چه بسا همه گرسنه بمانند!
«تبليغ در مرحله تفکر و شناخت و ايمان و عشق و رذايل و فضايل نميتواند دسته جمعي و عمومي باشد. افراد در سطحهاي مختلف هستند و نميتوان همه را با يک چوب پيش راند.
بله، در مرحلهي علم احکام و مسائل ميتوان به صورت دسته جمعي تبليغ کرد و احکام را رسانيد. همان طور که طبيب نميتواند به طور خطابه و دسته جمعي دردهاي مستمعين را درمان کند و برايشان نسخه بنويسد، اما ميتواند مسايل بهداشتي را براي عموم مطرح کند و بيان نمايد.
امروزه افراد محتاج کمتر به سراغ مبلغين ميآيند و بايد آنها را در گوشه و کنار، حتي در اتوبوس و تاکسي و حتي در فروشگاهها و… به چنگ آورد و با آنها کار کرد»
شاديها و آرزوهايش، نشستن و خوابيدنش و دوستي و دشمنياش به دور از نمايش وهمچون مجموعهاي از روابط زنده بود و اين هماهنگي پرجاذبه در سخن و عمل ومرام او باعث مي گرديد که برخي ازاطرافيانش حتي از لحن کلام و حرکات او تقليد کنند و باکي از متهم شدن به ادابازي و مرادسازي نداشته باشند.
او آفتهاي مريد و مرادبازي را ميدانست و پيوسته به شاگردانش يادآوري مي نمود: «در باتلاق ديگران گير نکنيد و براي ديگران هم باتلاق نشويد» و «اين درست نيست که يک شاگرد هر سال در يک کلاس و با يک استاد بماند و اگر ماند اين دليل رفوزگي و مردودي اوست»
باري، شاگردان استاد علي صفايي حائري پس از مرگش در تيرماه گرم 1378، همچنان نوشتهها و سخنرانيهايش را مرور ميکنند، اما هرگز نمي توانند بغضي را که از درک جاي خالي او دارند فرو خورند.
چرا که شاهد بودند چگونه با دست به دست کردن لقمهاي در سفرهاي، آيات توحيد خداوند را تفسير مينمود و با باز کردن آغوش به روي مهماني غريب در نيمه شبي، محبت و ولايت اولياء خدا را يادآور و با نوع زندگي و مرگش، حيات و ممات محمد (ص) و آل محمد (ص) را رهنما ميشد.
در انتها از خدا ميخواهيم توفيقمان دهد تا از آنهايي نباشيم که هستند و علم و فقه در زمان آنها مرده است و از کساني نباشيم که به تعبير امير مؤمنان: «يموت العلم بموت حامليه»
سلام و تشکر از مطلب خوبتون. سایت خوبی هستید. لطفا باز هم حاج آقای خاجه زاده از زندگی و زنداری و بچه داری ایشون بنویسید. دلگرم کنندس.
باید قرنی بگذرد تا خداوند حجتی به مانند صفایی برای امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، بیافریند
مساله این است که استاد چند مربی مثل خودش پرورانده؟اگر صفر که احتمالا همینطور است . اشکال کجاست ؟ در متربی؟ در مربی ؟ یا در روش مربی؟ . و اصولا سوال این است که یک مربی تا چند نفر را می تواند هدایت کند ؟و نکته آخر این که درهنگام فقدان مربی تکلیف چیست ؟