شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 19+20 / علامه محسن امین » پدر دمشق؛ بازنشر مصاحبه با مرحوم سیدحسن امین

به قول خودش بعد از وفات پدر، بهره‌ بردن از لذات دنيا را بر خودش حرام مي‌کند تا به قولش عمل کند. او به پدر قول مي‌دهد که نگذارد زحماتي که براي کتاب اعيان الشيعه کشيده شده است ضايع شود. قولي که در يک جمله کوتاه خلاصه مي‌شود اما سيد حسن سال‌‌هاي زيادي از عمر خود را براي تحقق آن مي‌گذارد و مي‌گذرد. سيد حسن در اين مصاحبه که براي اولين بار در مرداد 67 در نشريه حوزه منتشر شد ضمن بيات خاطراتي از مرحوم امين به بررسي ويژگي‌هاي دائره المعارف اعيان الشيعه مي‌پردازد و البته درباره تاريخ هم حرف‌هايي شنيدني و خواندني فراواني دارد. اين مصاحبه با اندکي اختصار و دخل و تصرف خدمت خوانندگان رهنامه پژوهش تقديم مي‌شود.

ـ از سابقه تحصيليتان شروع کنيم. مختصري در اينباره بفرماييد.

من با تحصيلات دانشگاهى‌، دروس حوزه را نيز نزد پدرم فرا گرفتم و به همراه گروهى از دانشجويان دمشقى درس‌هاى حوزه را گذارندم‌. آنان هيچ‌كدام روحانى نبودند، بلكه بعضى از آنان الان پزشك و بعضى ديگر وكيل دادگسترى هستند. ما هر روز صبح قبل از رفتن به دانشگاه نزد مرحوم پدرم جمع مى‌شديم درس‌هاى حوزوى را مى‌خوانديم‌. من تحصيلاتم را تا مرحله درس‌هاى خارج ادامه دادم و در دانشگاه در دانشكده حقوق تحصيل مى‌كردم‌. در دوران ما دانشگاه دمشق دو رشته بيشتر نداشت‌: يكى رشته پزشكى و ديگرى رشته حقوق و حتما اگر رشته تاريخ را نيز دارا بود من در آن تحصيل مى‌كردم‌. در رشته حقوق ليسانس گرفتم و سپس مدتى در دانشگاه بغداد در دوران وزارت مرحوم شيخ محمدرضا شبيبى وزير فرهنگ آن دوران تدريس كردم‌. اين تدريس 4 سال ادامه داشت‌. در سال 1954 م در دانشگاه جهت دختران خانواده‌هاى محافظه‌كار كه از فرستادن دختران خود به دانشگاه امتناع مى‌ورزيدند شعبه‌اى دخترانه تشكيل شد به نام كليه الملكه عاليا (نام مادر ملك فيصل پادشاه عراق)‌. شيح محمدرضا شبيبى از من تقاضا كرد در اين دانشكده تدريس كنم و من 4 سال درس دادم و سپس به قضاوت روى آورده و سال‌ها در منصب قاضى حقوق مدنى و نه شرعى در لبنان اشتغال داشتم و سپس براثر درگيرى با بعضى از قضات دادگسترى استعفا دادم.

ـ در چه سالى از دمشق به لبنان منتقل شديد و به چه منظور؟

پدرم در سال‌هاى آخر عمر خود بسيار پير و فرتوت شده بود و چون دمشق در زمستان سرماى بسيار سخت و سوزدارى داشت از اين‌رو پزشكان به او توصيه كردند كه همانطور كه تابستان را در جبل عامل مى‌گذراند زمستان را نيز آنجا بگذراند. وى در سال 1953 ميلادي ، در بيروت در گذشت و جنازه او را به دمشق منتقل كرده و در حرم حضرت زينب )س( دفن نمودند و از آن هنگام ما در بيروت اقامت گزيديم. دائرة المعارف شيعه مرا از همه كارها و نوشتن ديگر كتاب‌ها كه قصد تاليف آنها را داشتم بازداشت و علت اساسى در نشر آن اين بود كه هنگامى كه مستشرقين دائرة المعارف اسلاميه خود را به زبان‌هاى انگليسى فرانسوى و آلمانى به چاپ رساندند اشتباهات فراوانى در آن درباره شيعه يافتم. نويسندگان دائرة المعارف نوشتن مقالات مربوط به شيعه را به يكى از مستشرقين بنام لامانس واگذار كرده بودند. اين شخص در كودكى عربى را آموخت و نسبت به اسلام كراهت و عداوت فراوانى داشت. او هنگامى كه به شيعه مى‌رسد تمام حقد و كينه خود از اسلام را بر سر آنان فرو مى‌ريزد، زيرا مى‌دانست كه لكه‌دار نمودن شيعه لكه‌دار نمودن اسلام است. او از شخصيت‌هاى بزرگ شيعه چون حجربن عدى و غيره با بدى ياد مى‌كند و به همين ترتيب ديگر مستشرقاتى كه درباره مواضع شيعى نوشته‌اند مرتكب اشتباهات فاحش و يا تعمدهاى غير قابل اغماض شده‌اند، مثلا يكى از آنان در زير عنوان اثنا عشريه مى‌نويسد كه شيعه امامانى دارند كه براى هر كدام نماز خاصى دارند و از ساعت فلان تا ساعت فلان نماز فلان امام است و هكذا. و مى‌دانيم كه معنى صلاه در لغت عربى دعاء است نه نماز اصطلاحى و اينها تعمدا و يا سهوا ميان اين دو خط كرده‌اند و به خواننده اين را الهام مى‌كند كه شيعه علاوه بر نمازى كه براى خدا مى‌خواند براى امامان خود نيز نماز مى‌خواند. و يا مثلا هنگامى كه از طايفه ارناووط در البانيا مى‌نويسد: «اينان طايفه‌اى بكتاشى هستند و از غلات بشمار مى‌آيند و معتقدند كه حب على حسنه لا يضرها سيئه و اينها در واقع شيعه نمى‌باشند، بلكه از غلات بشمار مى‌روند و اصلا از شيعه نيستند، چون نه نماز و نه حج و نه روزه به جاى مى‌آورند همانند على اللهيان». سپس بعضى از عادات و رفتارهاى غيراسلامى آنان را ذكر مى‌كنند و سپس مى‌گويند: «مى‌توان در كليه اعمال و رفتار آنان الگوهاى شيعى را مشاهده كرد. » مفهوم اين عبارت اين است كه اعمال و رفتار منافى با اسلام الگوى شيعى است.

من نخست اين اشتباهات را يادداشت نمودم و تصور نمودم كه آنها كم است‌. ليكن پس از بررسى كامل مقدار بسيار زيادى از موارد اشتباه و يا موادرى كه نياز به شرح و بسط داشت را دريافتم و از اين موارد نزد من مطالب بسيار زيادى جمع شد اول متحير شدم كه چگونه اين تصحيح را صادر نمايم، چون اگر اين مسائل در مجله‌اى منتشر شده بود مى‌توانستم در صفحات همان مجله به پاسخ‌گويى اقدام نمايم‌. ليكن اين دائرة المعارف كتابى بود كه به زبان‌هاى مختلف چاپ شده و در تمام دنيا منتشر شده بود. چگونه مى‌توانستيم سخن خود را به آنان برسانيم؟ از اين‌رو بعضى از دوستان پيشنهاد كردند كه نام كتاب را القسم الشيعى من دائره المعارف قرار دهيم و يكى از دوستان من كه از برادران سنى بود پيشنهاد نمود كه نام آن را دائره المعارف شيعى بگذاريم و عاقبت تصميم بر اين شد كه كتاب با نام  دائرة المعارف الاسلاميه الشيعه منتشر شود و هدف از آن برتر از تصحيح خطاها و اشتباهات دائره المعارف اسلامى باشد از اين‌رو به اينكار روى آورده و خود را وقف آن نمودم و شروع به نوشتن موضوع‌هاى شيعى همچون اجتهاد حديث نزد شيعه، اجماع ، استصحاب ، استحسان قياس ، تقيه ، تعزيه و ديگر موارد پرداختم و بدين ترتيب چاپ اول دائره المعارف از چاپ بيرون آمد كه بعدها چاپ دوم و سوم با اضافات بيشترى نزديك به يك چهارم چاپ منتشر شد.

ـ مرحوم سيد محسن امين كه بهعنوان مصلحى اجتماعى مذهبى بشمار مىآيد داراى چه خصوصياتى بود؟

در واقع پاسخ به اين سئوال برايم مشكل است، زيرا سخن گفتن از مناقب پدر مشكل است. ولى سعى مى‌كنم كه تصويرى واقعى از زندگانى و روش پدرم را ارائه دهم. او نخست در منطقه جبل عام در شهر بنت جبيل نزد مرحوم شيخ موسى شراره درس خود را شروع كرد. آن مرحوم او را از ميان سيصد طلبه كشف نمود و پى به خصائص او برده از اين‌رو وى را به خود نزديك كرده و مورد عنايت خود قرار داد. پدرش قصد داشت او را براى ادامه تحصيل به نجف بفرستد، ليكن شيخ موسى ممانعت نمود، زيرا قصد داشت وى را زير نظر خود تربيت نمايد. از اين‌رو در جبل عامل ماند و از رفتن منصرف شد تا آنكه شيخ موسى شراره درگذشت و وى به نجف رفت. در آنجا دو استاد داشت يكى شيخ محمدطه نجف و ديگرى آقا رضا همدانى صاحب كتاب مصباح الفقيه. اين دو بيشترين اثر را در تربيت وى داشتند و به ايشان اصرار مى‌نمودند كه در نجف مانده و مرجعيت را در اختيار بگيرد. مرحوم شيخ عبدالكريم جزائرى برايم نقل كرد كه من از افرادى بودم كه به او اصرار مى‌ورزيدم كه در نجف بماند، ليكن او امتناع مى‌كرد و پس از آنكه او به جبل عامل مراجعت كرد و به اصلاحات وسيعى اقدام نمود فهميدم كه هجرت او از نجف بهتر از ماندن او بود. سپس شيعيان دمشق از او خواستند براى سرپرستى آنان به آنجا رود او پس از استقرار در دمشق به بررسى اوضاع شيعيان پرداخت و ملاحظه نمود كه بر شيعيان سه چيز غلبه دارد: اولا شيوع بيسوادى.

محله شيعيان در دمشق نزديك محله مسيحيان بود. مسيحيان براى آموزش كودكان خود مدارسى را تاسيس نموده بودند كه ثروتمندان شيعه فرزندان خود را به آنجا مى‌فرستادند و ضمن آموزش زبان فرانسوى فرهنگ آنان را نيز فرا مى‌گرفتند، ليكن اكثريت محروم شيعه از فرستادن فرزندان خود به اين چنين مدارس و تعليم آنان عاجز بودند. مرحوم پدرم وقتى به دمشق رسيد در خانه‌اى وقفى سكونت گزيد و شروع به جستجوى منزلى براى ايشان نمودند تا مناسب شان ايشان باشد. او مدت سه ماه در اين خانه ماند و شروع به بررسى اوضاع شيعيان شام نمود (اين وقايع را من از حاج حمزه رومانى نقل مى‌كنم ) سپس خانه‌اى براى ايشان تهيه شد و از ايشان خواستند براى انتخاب يكى از آنها نظر بدهد، ليكن ايشان از بيرون رفتن از خانه وقفى امتناع نمود و از آنان خواست با پولى كه قصد دارند خانه خريدارى نمايند زمينى را خريده و جهت مدرسه آماده نمايند. آنان از ايشان خواستند كه نخست خانه را خريده و سپس مدرسه را نيز آماده نمايند. اما ايشان امتناع نمود و بالاخره جايى در نزديكى محله شيعيان جهت مدرسه خريدارى شد و نام مدرسه را مدرسه علوى نهادند و قرار بر اين شد كه تحصيلات آن در سطح بسيار عالى و خوبى باشد، به‌طورى كه با مدارس مسيحى برابرى نمايد و در آن زبان فرانسوى و مبانى و اصول اسلام و تشيع تدريس شود و اينكار مشكلى در آن وقت، يعنى هشتاد سال قبل بود، مساله مهم در مورد مدرسه مخارج آن بود كه ايشان دانش آموزان را به سه گروه تقسيم كرد: گروه ثروتمندان كه قدرت پرداخت مخارج تحصيل خود را دارند كه از اين افراد ماهيانه كامل گرفته شود. گروه دوم افراد متوسط كه از اينان نيمي از مخارج گرفته شود و گروه سوم كه بيشترين تعداد را تشكيل مى‌دهند و از طبقه مستضعف بوده و قدرت پرداخت مخارج را ندارند پولى گرفته نشود و براى تهيه مخارج مدرسه ايشان تصميم گرفتند تمام وجوه و حقوق شرعى و ثلث اموال و وصيت و غيره را صرف مدرسه نمايند و در مورد مخارج شخصى خود بر روى نوشته‌ها و كتاب‌هايش اعتماد نمايد يعنى از راه فروش آنها ارتزاق نمايد كه اين كار بسيار مشكلى بود. از اين‌رو ايشان شروع به نوشتن نموده بدين وسيله توانست تعدادي از دانش آموزان را از ميان خانواده‌هاى شيعه جذب نمايد.

دوم يكى او مسائل بسيار مهم در مورد شيعيان همانا مساله عزادارى مى‌باشد. سرمايه خوانندگان اين مجالس در آن وقت تنها صداى بلند به همراه مقدارى از مطالب بى‌مدرك و سند و با مدرك بود. از اين‌رو مرحوم پدرم گروهى را انتخاب نموده و شروع به تربيت كامل آنان با سبك جديد نمود. اين مجموعه بتدريج كامل شد و توانستند براى خود در مجالس عزادارى شيعيان جاى باز كنند و مردم به آنان روى آوردند، زيرا روش آنان در سخنرانى اين‌طور بود كه نخست مسائل تاريخى اسلامى را مطرح نموده و سپس با ظرافت خاصى آن را به مساله كربلا و امام حسين (ع) ربط مى‌دادند، سپس در پايان، منبر خود را با اشعارى در رثاء اباعبدالله (ع) پايان مى‌دادند. ايشان در اين زمينه سه كتاب تاليف كرد. اول الدرالنضيد كه در آن مجموعه‌اى از اشعار زيبا و پرمعنى را جمع‌آورى نموده و سپس كتاب المجالس السنيه را تاليف كرد كه روش آن اين‌طور است كه اين كتاب از مجالس متعددى تشكيل شده به‌طورى كه كافى است منبرى و خطيب يكى از آن مجالس را مطالعه نموده و به منبر برود و كتاب سوم لواعج الاشجان است كه مخصوص روز عاشورا و جريان شهادت امام حسين (ع) مى‌باشد. اين كتاب‌ها‌، مكررا به چاپ رسيد. ايشان نظرش بر اين بود كه زنجيرزنى و قمه زنى و شكافتن سر با شمشير و غيره كارى حرام و مخالف با روح اسلام است‌. در دمشق همه ساله اين نوع مراسم در اطراف حرم حضرت زينب (س) انجام مى‌شد و هنگامى كه ايشان به دمشق مى‌رفتند سال اول از شركت در اين مجالس امتناع كرد كه با امتناع ايشان گروه كثيرى از شركت خوددارى كردند. در سال بعد افرادى را روانه نمود تا از برگزارى اين مراسم جلوگيرى نمايند و پيغام داد كه اگر كسى امتناع ننمايد با زور و قوه قهريه روبرو خواهد شد. اين مساله باعث بروز سروصداهايى شد. در يكى از همان سال‌ها نزديكى محرم به بيروت رفت. هنگام ورود‌، خبرنگار يكى از روزنامه‌ها از ايشان درباره مراسم عاشورا كه همه ساله در شهر نبطيه در جنوب لبنان با قمه زنى و غيره برگزار مى‌شد سؤال نمود و نظر او را خواست. ايشان در جواب گفتند حرام است‌. اين فتوى باعث شد كه يكى از علماى آن شهر كتابى را در رد ايشان تاليف نمود و در آن كتاب تصريح نمود كه اين مراسم از قديم الايام بوده و بر اين مساله اجماع شده است و كسى با آن به مخالفت برنخواسته مگر يك عاملى اشاره به آقاى محسن امين كه با امامان و اجماع امت مخالفت كرده است‌. در اين هنگام بود كه مرحوم والد تصميم به مقابله با آنان گرفت از اين طرف كتابى در رد او به نام التنزيه نوشت اين كتاب سر و صداها را بيشتر نمود و جو مخالفت با ايشان را تشديد كرد تا آنجايى كه در مراسم عاشورا در شهر بصره زنى فاحشه را به‌عنوان بازيگر نقش سيد محسن امين در خيابان‌هاى شهر به گردش درآوردند. مخالفين ايشان استدلال مى‌كردند كه شمشيرزنى و قمه زنى با اينكه اذيت نفس است ليكن مانعى ندارد، زيرا حضرت عباس (ع) نيز اين اذيت را تحمل نمود ايشان پاسخ دادند كه اگر اين خبر صحيح باشد اولا حضرت عباس (ع) معصوم نبوده و فعل ايشان براى ديگران حجت نمى‌باشد و ثانيا اين بزرگوار در راه اسلام و امام حسين آن شكنجه واذيت را تحمل نموده نه در راه باطل‌. اين پاسخ آن هم درباره حضرت اباالفضل (ع) كه عوام الناس آن بزرگوار را در رتبه امامان معصوم قرار مى‌دهند طوفانى از مخالفت در عراق و ايران و حتى هند برپا ساخت اما او هم چون كوه مقاومت و استوارى بخرج داد و البته در اين راه بزرگانى چون سيد ابوالحسن اصفهانى و شيخ عبدالكريم جزائرى و ديگران و جالب اينكه گروهى از زهاد و عباد معروف نيز از او حمايت كردند، از آن جمله مرحوم شيخ على قمى معروف به زاهد و شيخ جعفر بديرى. اين فتوى نجف را به دو گروه تقسيم كرد گروهى موسوم به امويين كه همان طرفداران مرحوم امين و گروهى به نام علويين كه همان مخالفين او بودند. پس از يك سال از شروع سر و صداها مرحوم امين قصد سفر به عراق را نمود و با آنكه بسيارى از دوستانش او را از سفر به نجف منع نمودند ليكن وى به نجف آمد جعفرالخليلى در كتاب خود هكذا عرفتهم مى‌گويد: « نجف به استقبال او بيرون از شهر رفت همچنين سيد ابوالحسن اصفهانى در مقدم پيشواز كنندگان بود. » خليلى اضافه مى‌كند كه: من اشخاصى را ديدم – و نام آنها را ذكر مى‌كند- كه بر روى دست و پاى ايشان افتاده و از طلب عفو و بخشش مى‌كنند و سيد مى‌گفت‌: من از همه شما گذشتم بجز آن افرادى كه شما غافلين را تحريك نمودند. از اين‌رو افرادى همچون على الوردى وى را در عداد مصلحين بزرگى همچون شيخ محمد عبده مى‌دانند، ليكن ديگران به اين تعبير اعتراض كرده مى‌گويند: شيخ عبده تنها به اصلاح الازهر پرداخت و از تعارض با عقيده باطل عوام پرهيز نمود، در حالى كه سيد عقايد باطل عوام را مستقيما تخطئه نمود و در اين راه مشكلاتى را تحمل نمود.

ـ با در نظر گرفتن اين كه حضرتعالى بهعنوان متخصص در تاريخ شناخته شدهايد به نظر شما چه نكات مبهمى در تاريخ شيعه وجود دارد كه ضروررى است محققين درباره آنها به بحث و بررسى بپردازند.

به نظر من اين سئوال بسيار مهم و خوبى است و از طرح آن تشكر مى‌كنم. ‌آنچه كه ما بايد درباره آن بحث و جستجو كنيم همانا خصائص حكومت‌هاى شيعى است‌. يك وقت تقريبا جهان اسلام را مگر قسمت شرقى آن كه خوارزمي‌ها بر آن حكومت مى‌راندند حكومت‌هاى شيعى قبضه كرده بودند. فاطميون در شمال آفريقا و سوريا و لبنان حمدانيون در شمال سوريا و آل بويه در عراق و قسمتى از ايران‌. اين مربوط به قرن چهارم است آنچه كه بسيار قابل توجه و بى‌نظير در تاريخ است همان تفاوت حكومت‌هاى شيعه با ديگر حكومت‌هاست‌. قرن چهارم هجرى به اجماع تمام مورخين سرآمد تمام قرون اسلامى در فرهنگ و تمدن بوده است و در آن عصر بزرگترين علماء و دانشمندان و نويسندگان بوده‌اند. سؤال اين است كه چرا اين سال‌ها سال‌هاى طلايى تمدن بشمار مى‌رود؟ جواب اين است كه چون حاكمين در آنها دوران شيعه بوده‌اند.

ما دو گونه حكومت‌هاى شيعى داشته‌ايم :‌حكومت‌هاى مهم و بزرگ همچون فاطميون و آل بويه و آل احمد و حكومت‌هاى كوچك و محلى (امارت) همچون بنو عمار، بنو مزيد، بنو مرادس.

حكومت‌هاى شيعى بر دو پايه و اساس مبتنى بوده‌اند:

1ـ آنچه را كه امروزه بدان عنوان آزادي‌هاى فردى و عمومى مى‌گويند، زيرا همواره مذهب تشيع در شرايط آزادى و بيان نظرات پيشرفت نموده است و هرگز شيعه از اظهار‌ نظر ترس و واهمه‌اى ندارد چون حجت او برتر و پيرو بوده است لذا حكومت‌هاى شيعى مى‌دانستند با آزاد نمودن جو مذهبى، بيشتر مى‌توانند در نشر مذهب تشيع موثر باشند تا جو اختناق و خفقان‌. فاطميون در مصر دانشگاه بزرگى براى خود كه همان الازهر بود تاسيس كردند. در الازهر، شيخى مذهب مالكى و شيخ ديگرى مذهب حنفى و شيخ سومى مذهب شافعى را تدريس مى‌كرد. البته مذهب حنبلى مدرس نداشته است و در تاريخ نامى از او برده نشده است و گويا در مصر حنبلى مذهب نبوده است‌. در قاهره مساجد اهل سنت وجود داشته‌، يكى مسجد عمر و مسجد ديگرى در اسكندريه و اين اولين و آخرين بار در تاريخ اسلام است كه يك دولت حاكم به مخالفان مذهبى خود اجازه ابراز عقيده و نظر خود را داده است و اولين بارى است كه حكومت اجازه مى‌دهد مخالفينش در دانشگاه‌هاى او تدريس كنند. دولت فاطميون 205 سال دوام يافت.

2ـ تجليل و احترام از علماء.

علماء در دولت‌هاى اسلامى به دو گونه‌اند: يك گروه خود فروختگان به دربارهاى سلاطين و حكام و گروه دوم علماى آزاد و بى‌ارتباط با دربارها. اين گروه دوم همواره در مشقت و فلاكت بوده‌اند، مثلا خليل بن احمد فراهيدى (صاحب كتاب معروف العين ) در مصر بود و از شدت فقر قصد ترك مصر را داشت و روز مسافرت او چهار هزار نفر براى توديع او به خارج شهر رفتند و به او اصرار نمودند كه در مصر بماند. او پاسخ گفت‌: اگر من در ميان شما شخصى را مى‌شناختم كه ضمانت مى‌كرد روزانه به من يك كيل باقلاء بدهد من هرگز از مصر نمى‌رفتم‌. آنچه كه فاطميون انجام دادند اين بود كه آنان علماء را از همه جا جمع كرده و براى آنان زندگى با رفاهى را تامين مى‌كردند. اموال فراوانى را در اختيار آنان قرار داده تا به علم پرداخته واز تحصيل معاش فارغ باشند. علماء را بدون در نظر گرفتن مذهبشان دعوت مى‌كردند. از اين‌رو از تمام كشورهاى اسلامى علماء را جمع نمودند، در حالى كه بيشتر آنان بلكه همه آنان بر مذهب حكومت نبودند. قصه جالبى را نقل مى‌كنند، مى‌گويند فاطميون يكى از علماء را به مصر دعوت نموده و براى او زندگى مرفهى را آماده كردند. آن دانشمند پس از شش ماه زندگى مرفه به مرض فلج مبتلا شد گفت: [ لااله الاالله عند ما عشنا متنا] يعنى هنگامى كه زندگانى را شروع كرديم مرديم. ابوالعلاء معرى را دعوت كردند، ليكن او گوشه‌گير بود و از رفتن امتناع كرد. همچنين غزالى را دعوت كردند. واقعا عجيب است اين غزالى كه بيشترين تهمت‌ها و افتراءات و دروغ‌ها را به شيعه و فاطميون نسبت داد و حتى كتابى در رد آنان به نام[ فضائح الباطنيه] نوشت َ ليكن از او دعوت كردند و او را معزز و مكرم در مصر پناه دادند و به او نگفتند تو چرا عليه ما كتاب نوشتى ؟! صرف اينكه عالم بود همين صفت براى او زندگى مرفهى را تامين مى‌كرد. من در چند سال قبل در تونس كنفرانسى دادم در آن سخنرانى با ارقام و آمار دقيق نشان دادم كه فاطميون به مدت سال‌هاى حكومت خود دانشمند به مصر آورده‌اند و در هر سال يكى از علماء را به مصر دعوت كرده‌اند. گذشته از اين آنان براى اولين مرتبه كتابخانه‌هاى عمومى تاسيس نمودند، مثلا مى‌گويند صد نسخه از تاريخ طبرى در كتابخانه فاطميون بود و به همين صورت حكومت آل بويه بوده است‌. خلاصه آنكه بر ماست كه حکومت‌هاى شيعى را كه در تاريخ بوده‌اند و به اسلام و تمدن بشرى خدمت كرده‌اند مورد بررسى قرار دهيم.

ـ آيا اين حكومتها نمايانگر نظرات حقيقى شيعه بودهاند؟

استاد: بله اين حكومت‌ها نمايانگر نظر شيعه هستند. ما كه از امام جماعت يا جمعه و يا فقيه عادلى سخن نمى‌گوئيم بلكه از حاكميتى سخن مى‌گوئيم كه با در نظر گرفتن نظاير آنان و قياس نمودن آنان با ديگر حكام مسلمانان از بهترين و عادل‌ترين پادشاهان بشمار مى‌رفته‌اند. آل بويه مثلا هنگامى كه ابن اثير از يكى از آنان ياد مى‌كند و صفات نيك او را مى‌شمارد در پايان مى‌گويد: [رضى الله عنه وارضاه] جمله‌اى كه تنها براى خلفاء راشدين مى‌گويند. آل بويه شيعيان مخلص بودند و اگر آنان را با حاكمان سلاجقه كه پس از آنان به حكومت رسيدند مقايسه كنيم عظمت و مقام و بزرگى آنان براى ما روشن مى‌شود و از مسائل بسيار عجيب در حكومت‌هاى شيعى آن بود كه دولت قاضى القضاه را از غير مذهب خود انتخاب مى‌كرد. اين واقعه در مصر در دولت فاطميون رخ داد، مثلا قاضى القضاه شهر صور حنفى بود و همين مساله نيز توسط آل بويه رعايت شده است‌. تمدن در دوران آل بويه به اوجى رسيد كه هرگز قبل و بعد بدان پايه نرسيد. دولت حمدانى در شمال سوريا نيز همين‌طور بود. ابوالفرج اصفهانى كتاب شهير خود[ الاغانى] را نوشته و به سيف الدوله حمدانى تقديم نمود و از او جايزه دريافت كرد. ما دولت‌هاى شيعى كوچك‌ترى هم داريم مثل بنوعمار كه در قسمتى از سوريا و لبنان حكومت مى‌كردند و در واقع امارتى داشتند. هنگامى كه تاريخ آنان را بررسى مى‌كنيم مشاهده مى‌نماييم كه تمدن در دوران آنها به اوج خود رسيده است‌. دانشگاهى بنام[ دارالعلم] در پايتخت خود شهر طرابلس درست كردند كه ابوالعلاء معرّى بدانجا رفته تا از آن استفاده كند. كتابخانه‌هاى آنان پر از كتاب بود و كمترين تخمين كه درباره كتاب‌ها زده‌اند يك ميليون است و بعضى مى‌گويند سه ميليون‌. همچنين دولت بنومرداس كه پس از انقراض حمدانيين آمدند و همين‌طور بنومزيد در قسمتى از عراق. اما ادريسان (ادراسه) اولين دولت شيعى را در شمال آفريقا در منطقه‌اى كه امروزه مغرب قرار دارد تاسيس نمودند. آنهم در دوران خلافت اموي‌ها و بيشترين خدمت را در راه نشر اسلام در ميان قبايل بربر كه بواسطه جور حكام بنى اميه از اسلام گريخته بودند نمودند. بنى اميه به بربرها فشار آوردند و خيلى از آنها از اسلام گريختند تا آنكه ادريس بن عبدالله بن الحسن المثنى بن الحسن على بن ابيطالب بدانجا آمده و دولت خود را برپا نمود. در ايران در طبرستان دولتى زيديه تشكيل شد. اين دولت كوچك كه زيدى مذهب بودند اسلام را در طبرستان و مناطق مجاور آن انتشار دادند.

امتحان

در مدرسه علويه، تهذيب مقدم بر تحصيل بود. خودش مي‌گفت در اين مدرسه بچه‌هايي تربيت کرده‌ام که اگر به دريا بيفتند دامنشان‌ تر نمي‌شود. تعريف مي‌کرد که يکي از محصلين مدرسه که براي ادامه تحصيل به آمريکا رفته بود نامه‌اي برايم نوشته که چند روز پيش از ما امتحان مي‌گرفتند نوبت به من که رسيد وقت اذان شد. من خواستم براي نماز از محل جلسه امتحان بيرون بروم که گفتند اگر جلسه را ترک کني ديگر امتحاني از تو نمي‌گيريم و بايد تا دوره بعد معطل بماني. من هم جواب دادم وقت اداء تکليف ديني من است و از جلسه آمدم بيرون و با خودم گفتم هرچه باداباد. بعدا هيأت ممتحنه علت عدم حضور من در امتحان را متوجه شده بودند و براي قدرداني از من امتحان جبراني گرفتند.

ـ نظر علماء درباره اين حاكمان چه بوده است ؟!

استاد: بيشتر علماء اين حاكمان را تاييد مى‌كرده‌اند، مثلا شيخ مفيد‌، سيدمرتضى و شريف رضى با آل بويه دوستى داشتند. عضدالدوله با آن همه جلال و عظمت خود به ديدن شيخ مفيد در خانه‌اش مى‌رفت‌. تشيعى كه اكنون در جهان مشاهده مى‌كنيد در اثر زحمات و خدمات اين دو دولت است‌: يكى دولت متقدم و ديگرى متاخر. دولت قديم همان آل بويه است كه وجود تشيع در عراق و مناطق مجاور آن از بركات است علماء شيعه هنگامى كه از پشتيبانى و مساعدت اين حكومت‌ها برخوردار مى‌شدند از آنان حمايت مى‌كردند و اگر حكومت‌هاي فاطميون در مصر و يا آل بويه نبود امروزه شيعه تنها محدود به چند صد نفر در كنار اعتاب مقدسه عراق بود. آنان تشيع را از محدوده منطقه و شهر به صورت جهانى درآوردند و دولت دوم دولت صفويه بود. اين پادشاهان و حكام همانند سلاطين عادل بودند كه اگر آنان را با امثال منصور و يا حجّاج مقايسه كنيم ارزش و قدر آنان شناخته مى‌شود.

ـ به نظر شما در تبليغات شيعى بيشتر بر روى چه نكاتى بايد تكيه کنيم؟

استاد: به نظرم در تبليغات بايد روى دو نكته تكيه كنيم :

1ـ بررسى زندگانى ائمه[ ع] البته نه بررسى كلاسيكى بلكه به سبك و روش جديد چون بررسى كلاسيكى هرگز نمى‌تواند امامان را در مقام واقعى خود قرار دهد. من در مجله العربى بحث مفصلى درباره حضرت زين العابدين[ع] نوشتم و در آن گفتم: اين امام موسس تمدن اسلامى است و براى آن دليل‌ها و براهين فراوانى آوردم‌. مرحوم احمد زدكى براى من نوشت من به گفتار تو كه امام[ع] موسس تمدن اسلامى است قانع شده‌ام‌، ليكن اين مساله بر خيلى‌ها گران خواهد آمد و من مناسب مى‌دانم عبارت عنوان را اينگونه تغيير دهيم كه امام على[ع] يكى از برجسته‌ترين بنيانگذاران تمدن اسلامى است و من با آن موافقت كردم و همين گونه هم چاپ شد و كسى را جرات پاسخ گوئى نبود. لذا بايد قبل از هر چيز امامان[ع] را با بررسى جديد معرفى كنيم‌. شما به مذاهب تشيع نگاه كنيد يعنى‌: 1. شيعه اماميه 2. شيعه فاطمى (اسماعيلى) 3. شيعه زيديه

ملاحظه كنيد امامان چگونه علاقلانه رفتار كرده‌اند. در اواخر دولت اموى نظريه تشيع تغيير نمود. زيدي‌ها برنامه‌شان اين بود كه هرگاه امكان تجمع نيرو بود بايد انقلاب و قيام كرد و سعى در تشكيل حكومت نمود، از اين‌رو مكررا به قيام‌هايى دست زده ولى شكست‌هاى متوالى نصيب آنها بود. فاطميون طرحشان اين بود كه بايد همواره براى حكومت نقشه كشيد، ولى در زمانى بايد قيام كرد كه پيروزى ضمانت شود و به‌طور سرى كار كردند و نيروهاى خود را جمع نموده و حكومتى را تشكيل دادند كه بيش از دو قرن دوام آورد. اما امامان)ع( طرحشان اين بود كه بايد چهار‌چوب حكومت را براى شيعيان تبيين كرد. از اين‌رو به دوستان خود اجازه مشاركت در كارهاى دولتى با حفظ تقيه را دادند. اين است كه مى‌بينيم بسيارى از وزراء در حكومت عباسيان از شيعيان بودند. على بن يقطين از اصحاب حضرت كاظم)ع( بود. والى اهواز شيعه بود از اصحاب امام صادق)ع( و. . . غيره. الان ملاحظه كنيد كه زيديه محدود به چند نفر در يمن هستند و فاطميون منقرض شده و تنها نيم ميليون از آنها باقى مانده است اما شيعيان پيرو ائمه)ع( برغم آن همه فشارها و سختي‌ها يك پنجم مسلمانان را تشكيل مى‌دهند، اينها مسائلى است كه بايد بررسى شود.

ـ روش علمى بحث درباره تاريخ چيست؟

استاد: مطالعه تاريخ كار ساده‌اى نمى‌باشد نخست بايد هر چه كه احتمال تاثير آن در تصورات خود درباره تاريخ را مى‌دهيم بخوانيم،. دوم آنكه بايد همواره بى‌طرفى و نزاهت علمى را مدنظر قرار داد، يعنى عواطف خود را نبايد در نتايج دخالت داد و همواره بايد حقيقت را مدنظر قرار داد. من قبلا گفتم كه من آنچه را درباره شيعه مى‌نويسم تنها جستجو از حقيقت مد‌نظرم است‌. براى نمونه من از بعضى سني‌ها كه تاريخ به آنها ظلم كرده است دفاع نموده‌ام، مثلا از ملك مظفر فرمانده نبرد عين جالوت دفاع كرده‌ام كه در تاريخ مورد بى‌توجهى و ظلم قرار گرفته است. دفاع از او به همان شدت و قدرت دفاعم از نصيرالدين طوسى بود و حتى دفاع من از تشيع به خاطر تعصبات مذهبى نيست، آنها گروهى مظلوم هستند و بايد از آنان دفاع شود.

ـ اگر ممكن است براى ما درباره اعيان الشيعه و مستدركات آن سخن بگوئيد.

استاد: مقصود از تاليف اعيان الشيعه ثبت تاريخ شيعه از صدراسلام تا عصر مولف از راه ثبت زندگانى شخصيت‌هاى شيعه بر حسب اختلاف و تفاوت مناسب و مقام آنهاست. يکي فيلسوف و يكى فقيه و يكى حاكم و ديگرى محكوم. همچنين اعيان الشيعه سعى دارد از چهره اين بزرگان و شخصيت‌ها غبار تاريخ را زدوده و آنها را در مكان لايق به خود قرار دهد.

از اين‌رو ايشان(سيد محسن امين) اول در مقدمه طولانى خود تشيع را مورد بررسى قرار داده و آنچه را كه درباره تشيع از روز نخست تا كنون آمده است آورده و مورد نقد و بررسى قرار داده است. عقايد شيعه و فرق آن را ذكر كرده است و سپس شروع به تراجم رجال شيعه نموده است و نخست تراجم را از پيامبر )ص( و امامان )ع( آغاز كرد و سپس بقيه رجال را آورده است بدون تمييز ميان حاكم و محكوم. از اين‌رو شرح حال حاكمان ظالم و يا عدل را مى‌توان يافت. در واقع اعيان الشيعه تاريخ شيعه است از راه تاريخ رجال آن همانند خيلى از تاريخ‌ها مثلا تاريخ بغداد، تاريخ اين شهر است از راه تثبيت تاريخ مردان برجسته آن و همچنين تاريخ ابن عساكر درباره دمشق. مرحوم پدرم روشش اين بود كه نخست نام كسى را كه بدست مى‌آورد بر روى كارتى نوشته و بتدريج اطلاعات بدست آمده درباره او را اضافه مى‌نمود. ضمنا ايشان در تراجم به شرح حال افراد زنده اقدام نمي‌کرد زيرا معتقد بود كه اگر انسان زنده را ترجمه نمائيم به او ظلم كرده‌ايم، چون ممكن است تا پايان عمر آثار ديگرى داشته باشد و وضع او تغيير نموده باشد. مثلا اگر كسى درباره سيد محسن امين پيش از نوشتن اعيان الشيعه مطلبى را مى‌نوشت طبيعى است كه اين مطلب ناقص بود و لذا پس از آن بسيارى از بزرگان همچون مرحوم بروجردى و آيت‌الله حكيم و شيخ عبدالكريم جزائرى و شيخ محمدرضا شبيبى و سيد هبة الدين شهرستانى و سيد محمدباقر صدر و غيره در گذشتند و چون مرحوم پدرم اعيان را تا حرف سين تدوين كرده بود و بقيه بصورت فيش و كارت باقى مانده بود. از اين‌رو من به تكميل فيش‌ها پرداخته و آنچه را كه توانستم نوشتم و آنچه را كه عاجز از نوشتنش بودم از ديگران خواستم، مثلا درباره ملاصدرا از مرحوم مظفر خواستم آن را تكميل نمايد و سپس فيش‌ها را تنظيم كرده و به چاپ رساندم. مستدرکات اعيان الشيعه نتيجه آن تلاش‌هاست.

ـ از خاطرات خودتان با مرحوم سيد محسن امين (ره) سخن بگوئيد.

استاد: ده روز قبل از فوت پدرم بعضى از دوستان ايشان كه با او در نوشتن كتاب اعيان الشيعه همكارى مى‌كردند براى عيادت ايشان به بيمارستان آمدند، تا چشم آن مرحوم به آنان افتاد گريه كرد و آنان تصور كردند او بخاطر فراق دنيا گريه مى‌نمايد و شروع به دلدارى او نمودند و گفتند شما مردى خدمت‌گذار به اسلام و مسلمانان بوديد و هم اكنون به سوى پروردگار خود مى‌رويد در حالي كه روسفيد مى‌باشيد. پس از رفتن آنان پدرم از من كاغذ و قلم خواست ولى چون پزشك ايشان را از خواندن و نوشتن منع نموده بود سعى كردم ايشان را منع كنم ليكن اصرار ايشان مرا وادار نمود كه خواسته ايشان را اجابت نمايم و كاغذ و قلم اختيارشان گذاشتم. ديدم در آن قطعه شعرى نوشته شده است كه اين ابيات آخرين اشعارى است كه در حيات خود سروده است. نوشته بود:

بكيت و ما بكيت لفقد دنيا

افارقها و لاخل واليف

و لكن بكيت على كتاب

تصنفه يداه الى ضوف

سيمضى بعد فقدانى ضياعا

كما يمضى شتاء بالخريف

گريه كردم نه براى فقد دنيا.

و اين در حالى است كه از دنيا مى‌روم

بى دوست و بى همراه.

ليكن به خاطر كتابى گريه كردم.

كه با دست‌هاى خود آنها را نوشته‌ام.

بعد از من به دست فراموشى سپرده مى‌شود.

همان‌گونه كه زمستان پائيز را از بين مى‌برد.

ايشان در اين شعر اشاره به كتاب اعيان الشيعه مي‌کنند كه من به خاطر اين كتاب گريه مى‌كنم و نه به خاطر رفتن از دنيا. هنگامى كه اشعار را خواندم متاثر شدم و نزد ايشان رفته و به او گفتم: با شما عهد مى‌كنم كه كتاب شما ضايع نشود و در چاپ آن سعى نمايم. آنگاه فرمود: اينك به مرگ اعتنايى ندارم و پس از ده روز درگذشت – رضوان الله تعالى عليه – پس از ايشان خود را ميان تعلق به دنيا و نعم آن و يا ترك آن و اشتغال به كتاب اعيان الشيعه يافتم. از اين‌رو مدت سه ماه سعى در جمع ميان آن دو كردم، ليكن پس از مدتى عدم تمكن آن برايم ثابت شد. از اين‌رو دنيا را با تمام مغريات آن رها كرده و به اعيان الشيعه روى آوردم و اگر اين راه را انتخاب نمى‌كردم هرگز اعيان الشيعه چاپ نمى‌شد. نخست اعيان الشيعه چاپ مناسبى شد، ليكن در چاپ‌هاى بعد اصلاحاتى انجام شده و به صورت آبرومندى در‌آمد. آن مرحوم مرد جدى و پركار و تلاش بود ميان شاگردان خود بالتساوى رفتار مى‌كرد. سعى داشت كه من فارسى بياموزم و معلمى نيز برايم انتخاب كرد و مدتى نيز نزد او فارسى خواندم واشعارى زيادى را هم حفظ كردم، ليكن بعدها بر اثر صحبت نكردن از يادم رفت. خود آن مرحوم فارسى را بخوبى مى‌خواند و صحبت مى‌كرد كه آن را از دوران تحصيل در نجف آموخته بود.

برای این مطلب یک دیدگاه ثبت شده است!

  1. مخچه گفت:

    خیلی سایت خوبی دارین ممنون ازتون

پاسخ دهید: