شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 10 » آموزش تفکر، نقطه حرکت به سمت تفکر محوری
آموزش تفکر، نقطه حرکت به سمت تفکر محوری | ابوالحسن بیاتی
724 بازدید

تفقه در دين و کشف «چگونگي حرکت در شبکه هستي»، از گزاره‌هاي دين است که بايد با مديريت معادلات وجودي، انسان را به سمت اتصال به ابديت حرکت دهد. عدم تحقق مطلوب اين معنا در وضع موجود حوزه‌هاي علميه، خودش را در عدم رفع معضلات و مشکلات زندگي فردي و جمعي توسط طلاب، نشان داده است. به نظر مي‌رسد منشأ اين مسئله، عدم تأکيد بر فهم کاربردي در هدف‌گذاري‌هاي آموزشي ـ پژوهشي حوزه باشد. براي حل اين مسئله پيشنهاد مي‌شود، روش تحقيق مبتني بر آموزش «فرآيند قدم به قدم تفکر» در فضاي حوزه، پُررنگ شود و روش تدريس نيز به «آموزش پژوهش محور»، ارتقا بيابد.

«و ما كانَ المُؤمِنونَ لِيَنفِروا كافَّةً فَلَولا نَفَرَ مِن كلِّ فِرقَةٍ مِّنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا في الدِّينِ و لِيُنذِروا قَومَهُم إذا رَجَعوا إلَيهم لَعَلَّهُم يحذَرونَ‏».

کليدواژه: آموزش تفکر، مراتب فهم، فهم کاربردي، تفکر خودآگاه، فرآيند تفکر

پيش‌نياز بحث

وظيفه سربازان امام زمان (عج)، تفقه در دين است، به گونه‌اي که بتوانند انذار کنند و زمينه‌ساز حذر کردن مردم شوند.[1]

تفقه، فهم همه‌جانبه محيط بر موضوع است.

فهم، کشف روابط است.

دين برنامه (= چگونگي حرکت) خداوند براي حرکت در شبکه هستي (= شبکه معادلات وجودي) به سمت اتصال به ابديت است.

معادلات وجودي، يعني کميت، کيفيت، جهت، زمان، مکان و رتبه اثرگذاري و اثرپذيري موجودات بر يکديگر است، به گونه‌اي که به حرکت به سمت هدف خاصي بينجامد.

بنابراين، فهم دين، يعني کشف چگونگي حرکت در شبکه معادلات وجودي به سمت اتصال به ابديت.

بدنه بحث[2]

وضع موجود حوزه‌هاي علميه

اگر دين، برنامه خداوند براي زندگي بشر است و اگر زندگي بشر، جنبه‌هاي فردي و جمعي دارد و اگر براي رسيدن به هدف دين، همه اين جنبه‌ها بايد مديريت شود، آن گاه بايد برنامه دين براي همه اين ابعاد را فهميد و ارائه کرد، به گونه‌اي که بتواند زندگي فردي و اجتماعي بشر را تنظيم کند و اگر دين به اين صورت ارائه نشود، انسان به سمت برنامه‌هاي رقيب، کشيده خواهد شد.

طلاب، تلاش علمي بسياري دارند، کتاب‌هاي زيادي مي‌خوانند، مباحثه‌هاي پُر شوري انجام مي‌دهند و مرتب، ارزشيابي تحصيلي مي‌شوند و بر اين اساس، ارزش‌گذاري علمي صورت مي‌گيرد، ولي اثربخشي اين مطالب در رفع معضلات و مشکلات زندگي‌شان و ديگران، کمتر ديده مي‌شود.

براي نمونه، پس از گذشت 33 سال از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي در ايران، هنوز حتي ساختاري اجتماعي، بر اساس مباني اسلامي طراحي نشده است و بعيد مي‌دانم طلاب محترم منتظر باشند کسي خارج از حوزه‌هاي علميه بتواند اين کار را انجام دهد!

وضع مطلوب حوزه‌هاي علميه

در حوزه مطلوب، طلاب علوم و معارف اسلامي، از گزاره‌هاي ديني اطلاع دارند و مي‌توانند از آن‌ها در عمل براي حل مسائل و مشکلات و ارتقاي کيفيت زندگي فردي و اجتماعي، استفاده کنند.

به همين دليل، فضاي عمومي جامعه براي بهبود کيفيت زندگي و رفع مشکلاتشان و سازمان‌ها براي بهبود کيفيت سازمان و رفتارهاي سازمان خودشان، طلاب علوم ديني را در مقام مشاوران بر‌تر خود انتخاب مي‌کنند؛ چرا که برتري آن‌ها در حل مسئله را ديده‌اند.

فاصله وضع موجود با وضع مطلوب (مسئله بحث)

آنچه فاصله اصلي ميان وضع موجود و وضع مطلوب حوزه‌هاي علميه در ساحت آموزشي و پژوهشي است، فاصله بين دانايي‌محوري و مهارت‌محوري است.

«دانايي‌محوري» ناشي از «حافظه‌اي» بودن اهداف آموزشي ـ پژوهشي است که اگر بخواهد به مهارت‌محوري ارتقا پيدا کند، بايد هدف‌گذاري در فضاي آموزشي ـ پژوهشي حوزه‌هاي علميه، به سطح «فهم کاربردي» تعالي پيدا کند. بنابراين، مسئله‌اي که در اين نوشتار با آن روبه‌رو هستيم، از اين قرار است: چگونه مي‌توانيم اهداف آموزشي ـ پژوهشي حوزه‌هاي علميه را از سطح «فهم حافظه‌اي» به سطح «فهم کاربردي» تعالي بخشيم؟

براي پاسخ به چگونگي اين مهم، نخست بايد چيستي «فهم حافظه‌اي» و «فهم کاربردي» را بررسي کنيم. بنابراين، اين مباحث را در دو فصل تقديم مي‌کنيم:

فصل اول: سطوح فهم و ادراک

فصل دوم: چگونگي تعالي به «فهم کاربردي»

فصل اول: سطوح فهم و ادراک

بر اساس تعاريف لغت‌شناسان، به نظر مي‌رسد که فهم، حاصل عملياتي است که ذهن بر روي داده‌هايش انجام مي‌دهد و علم اعم از فهم و تصاويري است که ذهن در ابتدا دريافت مي‌کند.[3] عملياتي که ذهن مي‌تواند بر روي داده‌هايش انجام دهد، به کمک عملگرهاي زير است:[4]

1ـ مقايسه: دو تصوير يا دو مفهوم با هم مقايسه، و نتيجه گرفته مي‌شود که اين دو با هم مشابه يا مغايرند و نقاط تشابه و يا تغاير آن‌ها مشخص مي‌شود.

2ـ تجزيه: تصوير يا مفهومي، به اجزاي تشکيل‌دهنده‌اش تجزيه مي‌شود و هر جزء آن، تصوير يا مفهومي جديد را ايجاد مي‌کند.

3ـ ترکيب: چند تصوير يا مفهوم در کنار يکديگر قرار مي‌گيرد و با تکميل يکديگر، تصوير يا مفهومي ‌جديد را ايجاد مي‌کند.

4ـ انتزاع: چند تصوير يا مفهوم مرکب در کنار يکديگر، و از زاويه ديد جديد مورد نظر قرار مي‌گيرد. بدين معنا که نقاط اختلاف و تفاوت کنار گذاشته مي‌شود و در نتيجه، مشترکات آن‌ها به دست مي‌آيد، ولي نه در قالب تصويري، بلکه ارتقا و تعالي به مفهومي جديد.

آنچه فاصله اصلی میان وضع موجود و وضع مطلوب حوزه های علمیه در ساحت آموزشی و پژوهشی است، فاصله بین دانایی محوری و مهارت محوری است.

در حقيقت، همه فعاليت‌هاي ياد شده يک عملکرد بيشتر نيستند: «کشف رابطه‌ها».[5] بنابراين، «فهم»، حاصل عملکرد ذهن در کشف رابطه‌هاست. اکنون بايد ديد، کشف رابطه‌ها توسط ذهن، سبب ايجاد چه مراتب و لايه‌هايي از «فهم» مي‌شود و شاخصه هر کدام از لايه‌هاي فهم چيست؟

«مراتب و لايه‌هاي فهم + شاخصه آن‌ها»

1ـ تصور اوليه

ادراک در اين لايه، عبارت از توانايي تصور و به ياد آوردن اطلاعات است. به اين وضعيت، يادگيري طوطي‌وار هم گفته مي‌شود. براي نمونه، پرسش‌هايي مانند نام کتاب‌هاي علامه طباطبايي (ره) چيست؟ بعثت پيامبر اسلام (ص) در چه تاريخي بود؟ جنگ‌هاي صليبي در کجا رخ داد؟ پرسش از محفوظات است.

حافظه را براي زندگي (تنظيم ارتباطات) و حرکت به سوي هدف لازم داريم. بنابراين، محتويات آن بايد با توجه به هدف و نيازهاي زندگي، انتخاب شود. انباشتن حافظه از هرگونه ديدني و شنيدني، سبب تضعيف نيروهاي آن و قواي فکري خواهد شد.

2ـ فهم اوليه

اين لايه از فهم عبارت، از بررسي اجزاي تصوير (مثلاً موضوع و محمول در گزاره‌ها، واحدهاي صوتي در شنيده‌ها، اجزاي تصويري در يک عکس و…) براي کشف ارتباط ميان آن اجزاست.

3ـ فهم کاربردي

پس از آنکه پيوند ميان اجزاي يک واحد اطلاعاتي را کشف کرديم، سراغ آثار و لوازم آن مي‌رويم. کشف ارتباط يک واحد اطلاعاتي با آثار و لوازم و کارکرد‌هايش، فهم کاربردي را رقم مي‌زند. جمله «اين مطلب به چه درد مي‌خورد؟» را بار‌ها شنيده‌ايم. چرا مردم دنبال فايده مطالب هستند؟ چرا به علم محض بسنده نمي‌کنند؟ چون دانش براي زندگي است. ما مي‌آموزيم، نياز‌ها و کاستي‌هايمان را برطرف کنيم تا روحمان از محدوديت‌ها خارج شود و به پهنه بي‌انتهاي هستي، متصل شود.

حضرت محمد (ص) مي‌فرمايد: «العِلمُ الَّذي لا يُعمَلُ بِه کَالکَنز الَّذي لا يُنفَقُ مِنهُ أتعَبَ صاحِبُهُ نَفسَهُ في جَمعِهِ و لم يَصِل إلى نَفعِهِ؛ علمي که به کار برده نشود، مانند ثروتي است که صاحبش براي جمع‌آوري آن زحمت بسيار بکشد، ولي هيچ گاه آن را براي نياز خود مصرف نکند».[6]

4ـ فهم تحليلي

وقتي دنبال آثار و کارکردهاي اطلاعات ذهني‌مان در عالَم عمل و تجربه مي‌رويم، اين اطلاعات بايد خود را با قوانين حاکم بر هستي هماهنگ کند، وگرنه قابل استفاده نخواهد بود. از اين رو، آنچه در ذهن بي‌عيب و نقص ديده مي‌شد، در بسياري از موارد مشکل‌ساز مي‌شود و کاستي‌ها يا ضررهايي را پديد مي‌آورد و عمل انسان را با شکست، روبه‌رو مي‌سازد. از آنجايي ‌که هر مسئله‌ راه‌حلي دارد، انسان خردمند و صاحب انديشه، ذهنش را به سوي بازنگري نسبت به محتواي فکر، سوق مي‌دهد و به دنبال علت شکست طرح اوليه ‌خود ‌مي‌گردد تا بتواند به راه‌حل اصلي مسئله برسد، ولي چگونه؟

اينجاست که فهم تحليلي با کشف رابطه اجزاي آن واحد اطلاعات با هم + کشف رابطه اين اجزا با کل آن واحد اطلاعات، رقم مي‌خورد تا نقطه اشکال، پيدا و رفع شود.

مرکز ثقل فعاليت ذهن در فهم تحليلي، «احتمال‌پردازي» است. فهم تحليلي نيازمند نگرش کلان و نظام‌واره (شبکه‌اي يا سيستماتيک) نسبت به موضوعات است.[7] نگرش شبکه‌اي ‌از ضروريات علم‌آموزي است. بدون نگرش شبکه‌اي ‌نمي‌توان علم را براي زندگي به کار برد و به کمال رسيد.

5ـ فهم استدلالي و نقادانه

در اين لايه از فهم با کشف رابطه کل قضيه با قضاياي پيشين، به دنبال صحت و بهينگي آن مي‌گرديم. انسان بر اساس تصميم‌ها، حرکت مي‌کند و آثار سودمند يا زيان‌باري را پديد مي‌آورد. هر تصميمي يک انتخاب است. انسان در هر انتخابي با گزينه‌هاي بسياري روبه‌روست که از ميان آن‌ها، بايد مواردي را ترجيح دهد. هر انتخابي، ترجيحي است و هر ترجيحي، به مرجح نياز دارد. وقتي درباره چيزي به قضاوتي مي‌رسيم و اظهار نظر مي‌کنيم، يعني درباره درست يا نادرست بودن يا برقرار کردن ارتباط با آن، به تصميم و انتخابي رسيده‌ايم. ما دو مرحله را در پيش داريم و بايد دو مورد را ثابت کنيم:

1ـ صحت تصميم، يعني روش درستي را در تصميم‌گيري اتخاذ کرده‌ايم و تصميم ما با حقايق هماهنگ است.

2ـ بهينه بودن تصميم، يعني تصميم ما بهترين انتخاب از بين انتخاب‌هاي ممکن بوده و داراي مفيد‌ترين آثار است.

کوتاه‌ترين مسير براي کشف نقاط ضعف و قوت انديشه يا رفتاري، مقايسه آن با انديشه‌ها و رفتارهاي مشابه است. در بررسي‌هاي تطبيقي، به سرعت مي‌توان موارد اختلاف را تشخيص داد و به دنبال علت اختلاف گشت؛ بررسي تطبيقي ميان نظام‌ها و ساختار‌هايي که‌ مربوط به موضوع مشترک، و ‌حل مشکل مشترکي هستند، ولي تصميمات متفاوتي را توليد کرده‌ ‌و ‌الگوهاي ‌گوناگوني‌ را براي رفع نياز ارائه داده‌اند و هر يک مدعي‌ حل مشکل‌اند. همچنين پس از مقايسه ميان انديشه‌ها و برنامه‌هاي گوناگون بايد با داشتن استدلالي متقن يکي از آن‌ها را ـ که مي‌تواند برنامه توليد شده توسط خود شخص باشد ـ براي برنامه بر‌تر برگزيد.

6 ـ فهم خلاقانه

فهم خلاق، کشف رابطه کل قضيه با شبکه هستي است. بررسي روندهاي جاري در هستي و ارتباط قضيه با آن روند‌ها، حرکتي آگاهانه به سوي زندگي مطلوب را رقم مي‌زند. پس از آنکه ساختار‌ها و برنامه‌هاي موجود نقد و بررسي شد، سلسله اسباب و نظام عِلّي و معلولي آن‌ها شناخته خواهد شد. بنابراين، امکان حدس زدن آثاري که در آينده از اين سيستم‌ها بروز مي‌کند، پديد خواهد آمد. از اين رو، همه فعاليت‌هاي ذهني متمرکز خواهد شد تا براي پيشگيري از مشکلاتي که احتمال وقوع آن‌ها در آينده مي‌رود، راه حلي بيابند يا با ارائه برنامه‌هايي، آينده‌اي ايدئال را طراحي کنند.

فصل دوم: چگونگي تعالي به «فهم کاربردي»

جهاني که در آن زندگي مي‌کنيم، داراي قوانين و معادلات ثابتي است. موجودات آن هر يک داراي خواص و آثار منحصر به خود هستند و با ديگر موجودات، فعل و انفعالاتي ضابطه‌مند دارند. ما خود جزئي از اين جهان به هم‌پيوسته و قاعده‌مند هستيم و با تمام اجزاي آن ارتباط داريم (اثر مي‌پذيريم و اثر مي‌گذاريم). کسي که قواعد و قوانين هستي را بشناسد، مي‌تواند با زمينه‌سازي براي به جريان افتادن آن‌ها، نيرو‌ها و آثار مورد نياز خود را توليد، و نقص خود را برطرف کند.

چگونگي فعال‌سازي معادلات هستي براي حل مشکلات و مسائل، «فهم کاربردي» را شکل مي‌دهد. کسي که مي‌داند چگونه از امکانات استفاده کند تا نيازي را برطرف کند، داراي فهم کاربردي است.

«تفکر، فرآيند حل مسئله است»

بنابراين، دو مؤلفه اصلي، فهم کاربردي را شکل مي‌دهد:

1ـ کشف مسئله (مسئله‌محوري)

2ـ کشف فرآيند حل مسئله (تفکر محوري)

پيش از اين، سخني در باب مسئله‌محوري داشتيم.[8] از اين رو، تنها به نکته‌اي اساسي اشاره مي‌کنيم:

آنچه بايد در همه شاخه‌هاي علوم حوزوي به دنبال آن باشيم، اين است که مباحث ما مبتني بر مسائل و مشکلات واقعي و ملموس بنا نهاده شود. بسيار ديده مي‌شود، استادان بزرگواري که براي ارائه درس به شيوه فعال، اقدام به طرح پرسش در آغاز درس مي‌کنند، به اين نکته توجه ندارند که سؤال با مسئله متفاوت است!

البته بايد توجه داشت که «سؤال» و «مسئله»، کالفقير و المسکين هستند؛ إذا افترقا اجتمعا و إذا اجتمعا افترقا! از اين رو، اگر «سؤال» به طور مطلق به کار گرفته شود، مي‌تواند شامل مسئله هم باشد.

اينک به بررسي فرآيند حل مسئله (تفکر) مي‌پردازيم.

سؤال: چرا معمولاً تفکرات ما پس از چند مرحله، متوقف مي‌شود و ادامه پيدا نمي‌کند؟

پاسخ: چون مراحل تفکر را به طور ناخودآگاه طي مي‌کنيم و تنها در صورتي مي‌توانيم در حل مسائل، تفکرات پايدار و کارا داشته باشيم که اين فرآيند را به صورت روشمند و خودآگاه انجام دهيم.

ذهن نيازموده، وقتي درباره موضوعي فکر مي‌کند، مرتب به بخش‌هاي گوناگون موضوع مي‌نگرد، بدون آنکه خط نگاه او از فرمول ويژه‌اي تبعيت کند؛ به گونه‌اي که اگر در بازخواني فيلم ذهن وي، خط حرکت ذهني‌اش را رصد کنيم، بينندگان گيج مي‌شوند که بالاخره اين شخص دارد چه‌کار مي‌کند و به کجا مي‌نگرد؟

آنچه باید در همه شاخه های علوم حوزوی به دنبال آن باشیم، این است که مباحث ما مبتنی بر مسائل و مشکلات واقعی و ملموس بنا نهاده شود.

اگر ذهني نسبت به فرآيند انديشيدن آزموده باشد، عمليات ذهني وي سيري منطقي را دنبال مي‌کند. اگر بخواهيم براي تعالي اهداف آموزشي ـ پژوهشي حوزه‌هاي علميه به سطح فهم کاربردي، گام برداريم، نقاط آغاز تحول‌آفريني ما شامل اين موارد است:

  • يادگيري تفکر خودآگاه، که روش تحقيق مبتني بر «فرآيند خودآگاه تفکر»، اولين و اساسي‌ترين واحد درسي حوزه‌هاي علميه باشد.
  • تدريس مبتني بر تفکر خودآگاه، که روش تدريس در حوزه‌هاي علميه به صورت «آموزش پژوهش‌محور» انجام شود.
  • پژوهش مبتني بر تفکر خودآگاه، که همه پژوهش‌ها، حل واقعي مسائل و مشکلات ملموس زندگي فردي و جمعي باشد.

از آنجا که همه موارد ياد شده بر اساس فرآيند خودآگاه تفکر بنا نهاده شده‌اند، مناسب است که به طور اجمالي، فرآيند تفکر را با هم مرور کنيم.

روش قدم به قدم تفکر و حل مسئله

مرحله نخست

توصيف وضعيت موجود (مهارت مشاهده و توصيف)

وضعيت موجود بيان مشکلي است که با آن برخورد کرده‌ايم.

مراحل توصيف وضع موجود

1ـ ديد کلي به موضوع بينداز، محدوده‌ها و مرزهاي موضوع را مشخص کن تا از موضوع‌هاي ديگر تميز داده شود.

2ـ موضوع را به قطعات بزرگ تقسيم و اجزاي اصلي تشکيل‌دهنده موضوع را تعيين کن.

3ـ اجزا و قطعات را از سمتي به سمت ديگر کاوش (= scan) کن، يعني زاويه ديدهاي مختلف را براي کاوش کردن موضوع، مورد بررسي قرار بده.

در اين مرحله، اين سؤال مطرح مي‌شود که عمليات کاوش را تا چه سطح و عمقي بايد ادامه بدهيم؟

پاسخ: تا ذرات بنيادين امکان ادامه اين کاوش وجود دارد، ولي آنچه عملاً بايد انجام دهيم، بر اساس هدف و ميزان نيازمان تعريف مي‌شود.

4ـ روابط بين اجزا را کشف کن. (رابطه = اثرگذاري و اثرپذيري)

5ـ به خارج از مرزهاي موضوع، توجه، و اجزا و روابط موضوع با خارج از خود را کشف کن. (ديد شبکه‌اي)

6ـ ترکيب دوباره اجزا و روابط و ساختن کل انجام شود تا معناي (معنا = آثار، نتايج، لوازم) وضعيت موجود کشف شود.

7ـ به مرحله 2 برو.

مرحله دوم

تعيين و توصيف وضعيت مطلوب (مهارت هدف‌گذاري و مسيريابي)

1ـ تعيين کليت هدف مورد نظر، يعني مرزهاي هدف که از ديگر اهداف تميز داده شود.

تا وقتي «کشش‌ها و تمايلات عقلي ـ رواني»، اصلاح، تنظيم و شبکه‌بندي نشود، نمي‌توان هدف‌هاي درست را طراحي کرد. «قد أفلح من زکّا‌ها»،[9] شايد اشاره‌ به همين نکته باشد.

کوتاه ترین مسیر برای کشف نقاط ضعف و قوت اندیشه یا رفتاری، مقایسه آن با اندیشه ها و رفتارهای مشابه است.

2ـ هدف مورد نظر به اجزاي آن، شکسته و تحليل شود.

3ـ روابط بين اجزاي آن کشف شود.

4ـ روابط هدف با بيرون از خود (مقتضيات بيروني: عامل، صورت، شرايط، زمينه و…) کشف شود.

5ـ ترکيب و بازسازي هدف صورت بگيرد.

6ـ به مرحله 3 برو.

مرحله سوم

کشف فاصله وضع موجود و مطلوب (مسئله‌شناسي)

1ـ جمله «مسئله» را طراحي کن.

هنگام طراحي مسئله، بايد به سه نکته اشاره شود:

جهت مسئله: چيستي، چرايي، چگونگي

کدام‌يک اولويت دارد؟ قطعاً پرداختن به چگونگي‌ها اولويت دارد؛ چرا که براي پرداختن به چگونگي‌ها بايد از چيستي‌ها و چرايي‌ها عبور کنيم، ولي براي پرداختن به چيستي و چرايي، به بررسي چگونگي‌ها نيازي نيست. اين در حالي است که آنچه مرکز ثقل حل مسئله است، فرآيند‌ها و چگونگي‌هاست، وگرنه هيچ گاه به حل مسئله دست نخواهيم يافت.

آنچه در فرآيند‌ها و چگونگي‌ها به آن پرداخته مي‌شود، عبارت است از: اجزا + روابط اجزا (تأثير و تأثر‌ها) + مراحل و ترتيب اجزا و تأثيرها.

  • هدف (وضع مطلوب)
  • مشکل (وضع موجود)

2ـ به مرحله 4 برو.

مرحله چهارم

آسيب‌شناسي: کشف منشأ (عامل) شکل‌گيري مسئله (= فاصله وضع موجود و وضع مطلوب)

1ـ حيثيات مختلف مشکل (وضع موجود) را فهرست کن.

براي بررسي حيثيات وضع موجود مي‌توانيد از اين فضاها کمک بگيريد: أسّ المطالب، علل أربع، مقولات عشر و… .[10]

ترکيب موارد ياد شده، چهار محور اصلي زير + زير شاخه‌هاي آن‌ها را مطرح مي‌سازد:

1ـ هستي (بودن يا نبودن)

2ـ چيستي (خوديت و ذات موضوع که در مقولات جوهري بيان شده است)

3ـ چگونگي (صفات و حالات موضوع که در مقولات عرضي بيان شده است)

4ـ چرايي (با توجه به علل اربع)

5ـ حيثيات به دست آمده را به سؤال تبديل کن.

6ـ حيثيات به دست آمده (= فهرست سؤالات) را اولويت‌بندي کن.

7ـ به مرحله 5 برو.

کسی که می داند چگونه (فرآیندها) از امکانات استفاده کند تا نیازی را برطرف کند، دارای فهم کاربردی است.

مرحله پنجم

توليد پاسخ: کشف اثرِ داراي قابليت جايگزيني[11]

1ـ حيثيات مختلف هدف (وضع مطلوب) را فهرست کن. (با بررسي فضاهايي که در مرحله قبل اشاره شد.)

2ـ حيثياتي را که در اينجا به دست آمده است، با حيثيات مشکل که در مرحله 4 به دست آمد، مقايسه کن.

3ـ نقطه ربط بين حيثيات مشکل و هدف را کشف کن.

هميشه منشأ مسئله (فاصله وضع موجود و مطلوب) يک «اثر» است که به دليل فقدان يک جزء يا رابطه به وجود آمده است. در اين مرحله با مقايسه حيثيات وضع موجود و مطلوب، نقاط همپوشاني دو طرف پيدا مي‌شود که نشان‌دهنده علت و منشأ تفاوت اين دو وضعيت هستند.

4ـ به مرحله 6 برو.

مرحله ششم

عبارت‌پردازي مسئله و پاسخ با تمام حيثياتش

در ‌‌نهايت، مسئله ما با تمام حيثياتي که در طرف وضع موجود و وضع مطلوب بودند و نقاط اختلاف و اثري که بايد در وضع موجود جايگزين شود تا به وضع مطلوب برسيم، در قالب عبارات پردازش مي‌شود.

نتيجه بحث

براي تعالي يافتن حوزه‌هاي علميه از وضع موجود (= دانايي‌محوري که ناشي از حفظ‌محوري در آموزش است) به وضع مطلوب (= مهارت‌محوري که طلاب توانايي کاربرد اطلاعات در عمل را داشته باشند) بايد هدف‌گذاري‌هاي آموزشي از سطح فهم اوليه به حداقل سطح فهم کاربردي، ارتقا بيابد.

 

پي‌نوشت‌ها:

[1]. توبه، آيه 122.

[2]. نويسنده در اين نوشتار، از افاضات گرانقدر استاد محترم، حجت‌الاسلام و المسلمين شيخ عبدالحميد واسطي، بهره‌هاي فراوان برده است.

[3]. ر.ک: لسان العرب، ماده «فهم»؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ماده «فهم»؛ معجم فروق اللغات، فرق علم و فهم.

[4]. ر.ک: مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 6، ص 326.

[5]. رابطه بين دو چيز، يعني اثرگذاري و اثرپذيري بين آن دو.

[6]. عده الداعي، ص 78.

[7]. مراد از نگرش كلان و سيستمي، توجه به موضوع با در نظر گرفتن اجزاي موضوع و روابط بين آنها و نقش هر يك در تشكيل كل و جايگاه كل در ميان ديگر كل‌هاست.

[8]. ابوالحسن بياتي، مقاله «کوتاه سخني در باب نيازمحوري حوزه»، مجله رهنامه پژوهش، ش 6، ص 35

[9]. شمس، آيه 91

[10]. عناوين ياد شده که بيشتر در مباحث فلسفي به آن توجه ‌شده‌اند، کارکرد کشف حيثيات و جوانب موضوعات مختلف را دارند که اگر در فرآيند تفکر وارد شود، تحولي عظيم در جامعيت ديد ايجاد مي‌کند.

[11]. يعني اگر آن اثر مطلوب در وضع موجود جايگزين شود، مشکل برطرف خواهد شد

پاسخ دهید: