شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 15+16 » تاثیرات علم کلام بر علوم انسانی در گفتگو با قاسم ترخان

علم ديني چيست؟ آيا علوم انساني اسلامي وغيراسلامي داريم؟ آيا روش‌هاي کلامي بر علوم انساني تاثير گذاشته است؟ اينها سوالاتي است که حجت الاسلام و المسلمين ترخان ضمن تعريف معناي عام و خاص از علوم انساني به آنها پاسخ مي‌دهد. ايشان با بيان نگاه پيشيني و پسيني به علوم انساني و بررسي نظرات انديشمندان اين حوزه به يک جمع‌بندي کلي در اين زمينه مي‌رسد.

رهنامه: چگونه روش‌هاي کلامي بر علوم انساني اسلامي تأثير مي‌گذارد؟

استاد: کلام در علوم اسلامي تأثيرگذار است و در توليد علم ديني حائز اهميت است؛ اما در اين زمينه کمتر کار شده است. يکي از سؤال‌هاي اساسي در اين مورد اين است که آيا علوم انسانيِ اسلامي و غير اسلامي داريم يا خير؟ با دو نگاه مي‌توانيم راجع به علوم انساني بحث كنيم. يک نگاه اين است که علوم انساني موجود را مد نظر قرار دهيم؛ يعني يک نگاه پسيني داشته باشيم و ببينيم علوم انساني موجود چه ويژگي‌‌هايي دارد؟ نگاه ديگر به علوم انساني، نگاه پيشيني است؛ يعني علوم انساني مطلوب چيست؟

اگر بخواهيم راجع به نگاه پسيني بحث را پي بگيريم، معناي عام و خاص علوم انساني را بايد بشناسيم. گاهي منظور از علوم انساني معنايي عام است که شامل تاريخ، حقوق، اخلاق، فلسفه، الهيات، عرفان، کلام، علم اقتصاد، جامعه‌شناسي، انسان‌شناسي، قوم‌شناسي، زبان‌شناسي، تاريخ، جغرافيا، آموزش و پرورش، سياست و در بعضي از کاربردها شامل ادبيات و هنر هم مي‌شود؛ يعني با صرف نظر از علم پزشکي، علم مهندسي و علوم پايه، بقيه در حيطه علوم انساني است. اين نگاه شيوع بيشتري دارد.

معناي ديگر، معناي خاص علوم انساني است؛ در اين معنا، علوم انساني يعني علمي که روشش تجربي و موضوعش انسان متعارف و هدفش اين است که قوانيني را بدهد که بر اساس آن، رفتار و اعمال انسان قابل پيش‌بيني و مديريت باشد. مسائل را در قالب نظام‌مندي مي‌ريزد تا امکان پيش‌بيني رفتار انسان وجود داشته باشد. خاص‌بودن آن به اين دليل است كه فقط شامل روش تجربي مي‌شود؛ يعني شامل ديگر علومي نمي‌شود که از روش غير تجربي استفاده مي‌کنند. در اين اصطلاح علومي مانند فلسفه، الهيات و دانش‌هاي اعتباري مانند حقوق، اخلاق، زبان، ادبيات، از حيطه علوم انساني خارج مي‌شوند. به نظر مي‌رسد اين اصطلاح از رويکرد پوزيتيويستي نشئت گرفته است. در ذهن استادان و دانشجويان نگاه پوزيتيويستي به علم که مبتني بر تجربه و مشاهده است، رواج پيدا کرده است. اگر فرض کنيد اصطلاح دوم مد نظر باشد، مراد ما از علوم انساني، علوم تجربي خواهد بود.

علوم تجربي شامل دو بخش است: علوم طبيعي و علوم انساني. غالب کساني که بحث علم ديني را مطرح مي‌کنند، محل بحث را علوم تجربي مي‌دانند. علم تجربي يعني تجربه داوري کند. پس اگر قرار است تجربه داوري کند، علم اسلامي معنا ندارد؛ براي مثال آب در صد درجه به جوش مي‌آيد. اين گزارة علمي از گزاره‌هاي علوم طبيعي تجربي است. پس داوري را تجربه بايد انجام دهد و آزمايش را تأييد کند؛ ولي بايد توجه داشت كه دو مقام داريم: يک مقام گردآوري است و ديگري مقام داوري. مقام گردآوري را به تور ماهي‌گيري تشبيه مي‌كنند. مي‌توانيد با اين تور چيزهاي زيادي را صيد کنيد؛ اما چه چيزي مي‌ماند؟ آن مهم است؛ يعني از راه شهود، از راه نقل، از راه تاريخ و مانند آن، معرفت‌هايي به دست مي‌آوريد؛ اما علمي نخواهد شد، مگر اينکه امکان داوري تجربي براي همگان وجود داشته باشد. علمْ هويت جمعي دارد؛ يعني بايد ديگران بتوانند آن را آزمايش کنند و بفهمند. اين مقام، مقام داوري است نه مقام گردآوري. اگر با تجربه توانستيد آن را اثبات کنيد، به گونه‌اي که همگان بتوانند تجربه‌ کنند و بپذيرند، هويت علمي پيدا خواهد کرد.

پرسش اين است كه بنابر اين مبنا، آيا علوم اسلامي داريم؟ ادعا اين است که علوم انساني اسلامي داريم. نکته‌اي كه وجود دارد اين است که اگر در علوم انساني، روش تجربي را از انحصار خارج کنيم و از روش عقلي و نقلي نيز استفاده کنيم، در اين صورت دوباره بحث به معناي عام مي‌غلتد و با نگاه پيشيني مواجه مي‌شويم، اينكه علمي را توليد کنيم كه منحصر در روش تجربي نباشد؛ اما ادعا اين است که با همين نگاه پسيني نيز علوم انساني اسلامي توليد مي‌شود؛ يعني حتي اگر در مقام داوري، روش را روش تجربي بدانيم، باز مي‌توانيم علم ديني توليد کنيم.

من معتقدم باورها بر موضوع علوم انسانی تاثیر می گذارند و به دنبال آن، این روند در روش و غایت و گزاره ها ادامه پیدا می کند.

افرادي مثل آقاي سروش، آقاي ملکيان، آقاي پايا در واقع چنين نگاهي دارند. مي‌گويند علوم تجربي است. در علوم تجربي ديگر معنا ندارد اسلامي باشد يا غير اسلامي، بلكه معيار داوري تجربه است. وقتي معيار داوري تجربه شد، چطور مي‌خواهيد باورهاي ديني‌ را سرايت دهيد؟ در مقام گردآوري مشکلي توليد نمي‌کند؛ اما مهم اين است که در مقام داوري، باورها تأثير نمي‌کند تا علم ديني شود. اگرچه منبع قرآن باشد، ملاکِ داوري تجربه است. پس اگر تجربه قبول كند، يافته شما علمي است و اگر تجربه قبول نكند، علمي نخواهد بود. در اين صورت ديني‌بودن علم معنا ندارد. اشکال ديگر اين است که اگر باورها تأثير مي‌کنند، نسبيت به وجود مي‌آيد. زماني که فرهنگ و دين جامعه‌اي بر گزاره‌هاي علمي تأثير مي‌گذارد، هر فرهنگ و ديني، علم مختص به خود را پيدا خواهد کرد. اگر اين پارادايم‌ها تأثير مي‌گذارد، نسبي‌گرايي تثبيت مي‌شود؛ يعني زماني که شما مسيحي هستيد، نوعي از علم توليد مي‌شود و زماني که مسلمان باشيد، نوعي ديگر و اين تأثير مانع رسيدن به واقعيت مي‌شود و علم توليدشده کاشف از واقعيت نيست؛ ولي در واقع مباني معرفت‌شناختي ما نسبي‌گرا نيست. علم ديني مترادف با نسبي‌گرايي نيست. تنها روش انسان‌ها به واقعيت، روش تجربي نيست. روش عقلي و نقلي و شهودي نيز داريم. انحصار روش‌شناختي بايد کنار گذاشته شود. سپس علم ديني توليد خواهد شد. بر اساس دين روش عقلي، تجربي، نقلي و شهودي مورد قبول است و مبتني بر اينها علم ديني محقق خواهد شد.

رهنامه: چگونه مي‌توان به علم ديني رسيد؟

استاد: برخي مي‌پندارند که علم ديني علمي است که هدفش ديني باشد. برخي علم ديني را علمي مي‌دانند که موضوعش ديني باشد؛ يعني به موضوعات اسلامي بپردازد. بعضي از دانشمندان، مباني متافيزيکي را بر علوم تجربي مؤثر مي‌دانند. در علوم تجربي هر مبنايي که بپذيريد، بر خروجي علم اثر مي‌گذارد. اگر مباني شما اسلامي باشد، علمي که بر اساس اين مباني متافيزيکي توليد شده است، اسلامي خواهد بود؛ مثلا آقاي گلشني، آقاي خسرو باقري نوع رسوخ دين در علوم را اين‌گونه تصوير کردند که مباني متافيزيکي تأثير مي‌گذارد، لکن همه شاخص‌هايي که براي ديني‌شدن يک علم وجود دارد مانند موضوع، هدف و غايت مباني متافيزيک و اينکه روش و منبع آن چه باشد و ساختار علم از کجا آمده باشد، مي‌تواند بر علوم انساني اسلامي تأثيرگذار باشد. اگر علمي موضوع، غايت و هدفي ديني داشته باشد و روشش روش ديني باشد و از منابع ديني استفاده كند، آن علم صد در صد ديني خواهد بود؛ اما به تناسب، هر مقدار به اين شاخص‌ها نزديک شده باشد، مي‌تواند عنوان ديني‌بودن را به خود اختصاص دهد.

در واقع تأثير باورها را به‌عنوان مباني متافيزيکي مي‌پذيريم و از دام نسبيت رهايي مي‌يابيم. اثبات آن به اين صورت است که باورهاي ديني ريشه در واقعيت دارند و وقتي ارزش‌هايي که از اين باورها توليد مي‌شود، ريشه در واقعيت داشته باشند، طبيعي است منافاتي با بحث داوري تجربه ندارد. اگر تجربه هم داوري کند، باز علم ديني خواهيم داشت. نتيجه بحث اين است که اگر باورها ريشه در واقعيت نداشته باشند، تعارض علم و دين پيش مي‌آيد؛ اما اگر به علم ديني برسيم، اين تعارض حل مي‌شود.

رهنامه: به صورت عيني علم کلام در تاريخ چگونه بر علوم ديگر تأثير گذاشته است؟

استاد: علم عمران که ابن‌خلدون به آن رسيده است و البته برخي معتقدند ايشان پدر جامعه‌شناسي امروز است، يک نگاه پوزيتيويستي دارد و گزاره‌هاي تجويزي و دستوري را حذف کرده است. علمي با عنوان علم عمران توليد شده است. در اين علم جنبه‌هاي تجويزي راه پيدا نکرده است و در واقع به رويکرد پوزيتيويستي‌ نزديک است. ابن‌خلدون با اثرپذيري از کلام اشعري اين کار را کرده است؛ زيرا در کلام اشعري حسن و قبح عقلي نيست و آنجا عقل عملي وجود ندارد. در علم عمران ابن‌خلدون توالي زماني پديده‌ها و تبيين و توضيح حوادث اجتماعي مطرح است. بحث عليت مطرح نيست. اين تأثير از کلام اشعري است که مي‌گويد: «عادة الله جرت».

از سويي در حوزه شيعه، علمي که توليد مي‌شود، در سياست مُدُني که فارابي و خواجه‌نصير دارند، از کلام شيعه تأثير مي‌پذيرد. سياست مُدُن علمي است که از کلام شيعه تأثير پذيرفته است؛ زيرا اولاً کلام شيعه رويکرد جدلي ندارد و با رويکرد عقلي وارد مباحث شده است و ثانياً اين کلام، نافي عقل عملي نيست. پس يقيناً در حاشيه چنين کلامي، علم اجتماعي توليد مي‌شود و عنوانش سياست مُدُن است. اين علم اجتماعي در کنار تبيين، انتقاد نيز دارد. امروزه علوم تجربي بر اساس باورهاي کلامي‌اي که وجود دارد، شکل گرفته است؛ يعني علوم انساني امروز ما سکولار است. کلام يا الهياتي که سکولار است، باعث شکل‌گيري چنين علمي شده است که امروزه تحت عنوان علوم انساني متداول و مرسوم است؛ اما اينکه در چه مرحله‌اي است و چگونه اين تأثير شکل گرفته است، جاي بحث دارد. من معتقدم باورها بر موضوع علوم انساني تأثير مي‌گذارند و به دنبال آن، اين روند در روش و غايت و گزاره‌ها ادامه پيدا مي‌کند.

علم ديني مي‌تواند ناظر به بحث تأثير پيش‌فرض‌ها بر گزاره‌‌ها و نظريه‌هاي علوم باشد. يکي از محورها اين است که باورها و ارزش‌ها چگونه بر موضوع و روش علم اثر مي‌کنند و چطور بر خود مسائل و غايت و هدف علم اثر مي‌گذارند. سپس بحث خواهيم کرد، اگر باورها تغيير کند، نقطه مطلوب چه خواهد شد و موضوع، روش، مسائل و غايت را مبتني بر باورها ترسيم مي‌کنيم؛ البته تأثيرات فقط بر اين چهار محدوده نيست. قلمروها، ساختار، سامانه نيز تحت تأثير باورها قرار خواهند گرفت.

راجع به موضوع علم، علوم تجربي محور بحث ما است که به طبيعي و انساني تقسيم مي‌شود. در اين صورت تاريخ علوم انساني، نگاه‌هاي مختلفي به خود ديده است؛ مثلاً برخي مانند ويلهلم ديلتاي يا پيتر وينچ، موضوع علوم انساني را متفاوت با علوم طبيعي دانسته‌اند. اين‌طور نيست که موضوع علوم انساني مثل موضوع علوم طبيعي باشد. در علوم طبيعي سنگ را تحليل مي‌کنيد و در علوم انساني، رفتار را به‌عنوان يک پديده تحليل مي‌کنيد. نبايد فقط در صدد تبيين باشيد، بلكه بايد به روش هرمنوتيکي تفسير کنيد. در روش تبييني، علت پديده‌ها تبيين مي‌شود. همان‌طور که سنگ پديده است و علتي دارد، رفتار هم به‌عنوان يک پديده علتي دارد و بايد علت آن را پيدا کرد؛ اما بر اساس نگاهي که ويلهلم ديلتاي يا پيتر وينچ دارند، موضوع علوم انساني پديده‌اي است که در آن اعتبار است و بايد معناي آن فهميده شود. راجع به هدف علوم مثلاً گفته‌اند هدف اولي علوم طبيعي، شناخت جهان است؛ اما امروزه اين شناخت مطلوب بنفسه نيست؛ يعني علم براي علم نيست، بلکه هدف ثانوي اين علوم کارآيي، فناوري و تغيير طبيعت است؛ يعني علوم طبيعي براي تسلط بر جهان استفاده مي‌شود. اين نگرش به صورت رسمي در تمام شاخه‌هاي علوم طبيعي بعد از بيکن اتفاق افتاد و به موازات چنين اتفاقي روش علوم تغيير کرد. چنين نگاهي روش علوم طبيعي را به سمت روش استقرايي آورد؛ يعني از جزئي به کلي مي‌رسيد. در واقع اين روش بر روش قياسي يعني استدلال از کلي به جزئي غلبه پيدا کرد؛ اما هدف علوم انساني چطور؟

در علوم انساني يکي از ديدگاه‌ها، ديدگاه صورت‌گرايي و علت‌گرايي است. پوزيتيويست‌ها معتقدند هدف اصلي از پژوهش در علوم انساني، تبيين پديده‌ها است؛ يعني کشف روابط علّيِ بين پديده‌ها، براي پيش‌بيني و کنترل است. در اين روش علت‌ها و روابط بين پديده‌ها را تبيين مي‌کنيد، سپس پيش‌بيني را صورت مي‌دهيد و در نتيجه کنترل آنها را به دست مي‌گيريد؛ اين كار براي اين است که نيازهاي انساني ارضا شود. اگر کسي اين نوع نگاه را پذيرفت، رويکرد و غايت علوم تجربي در طبيعي و انساني، يکسان خواهد شد. در علوم طبيعي کشف روابط به منظور پيش‌بيني و کنترل انجام مي‌شود و در علوم انساني و اجتماعي نيز روابط را تبيين مي‌كنيم تا بتوانيم رفتارهاي آينده را پيش‌بيني کنيم و آنها را بر اساس نيازهايي که وجود دارد، کنترل کنيم؛ اما نگاه ديگر، ديدگاه معناگرايي و دليل‌گرايي است. در اين ديدگاه موضوع علوم انساني با موضوع علوم طبيعي متفاوت است. پس فرض يک هدف براي هر دو درست نيست؛ زيرا هدف، به دنبال تفاوتي که در موضوع وجود دارد، متفاوت خواهد شد. هدف در اينجا فهم اعتبارات در پديده‌هاي اجتماعي و رفتاري است. بايد دنبال اين باشيم که کنش افراد با روش تفسيري چگونه تحليل مي‌شود و انگيزه‌هاي نهفته در اين کنش چيست. همچنين معنايي که پشت سر اين رفتار است، فهميده شود.

علوم با شاخص های کلامی تغییر خواهند کرد؛ بنابراین با تغییر نگاه کلامی و اعتقادی ما علوم انسانی تغییر ماهیتی خواهند یافت و موضوع و غایت و ساختار و روش آنها متفاوت خواهد شد.

ولي گروه سومي به تلفيق بين علت‌گرايي و دليل‌گرايي پرداختند. سه جنبه متفاوت و در عين حال مترابط هست که نياز به تحليل دارد: 1. ديدگاهي که از وبر نقل شده است و مي‌گويد عوامل و شرايط خارجيِ تحققِ کنش را بايد شناسايي کرد؛ 2. دلايل و انگيزه‌هاي کنشگر را بايد شناسايي کرد؛ يعني با چه انگيزه اين کار را انجام داده است؛ 3. عوامل خارجي شکل‌گيري باورها و ارزش‌هاي ذهن کنشگر را بايد شناخت و خيلي نياز به تحليل نيست. برآيند اين حرف‌ها تلفيقي بين علت‌يابي، يعني علت‌گرايي و معناگرايي است که هدف علوم انساني را تشکيل مي‌دهد. راجع به روش اين گروه بايد گفت تا حدودي روشن است که روش‌ها نيز تحت تأثير اين نوع سخنان، تغيير پيدا مي‌كند.

اگر بر اساس باورهاي کلامي‌، در اين چند مرحله‌اي که توضيح داده شد، تغييراتي ايجاد کرديم، طبيعي است علمي که بر اساس اين باورها توليد مي‌کنيم، متفاوت خواهد شد. اگر کسي در جهان‌شناسي اسلامي معتقد به هستي‌شناسي الهي باشد و انسان را موجودي دوساحتي، يعني داراي بُعدي مجرد و بُعدي مادي بداند، اين انسان حقيقتش به همان بعد روحاني و مجرد خواهد بود و در سراي ديگر استمرار پيدا خواهد کرد. بر اساس اين نوع نگاه و باور کلامي، آيا مي‌توانيم موضوع علوم طبيعي و علوم انساني را حرف‌هاي انديشمندان غربي تصور کنيم؟

همچنين نگاه به انسان و نگاه به جهان بر موضوع علوم انساني و علوم طبيعي تأثير مي‌گذارد؛ مثلاً درباره پديده انقلاب، تحليلي وجود دارد كه در آن فقط از پيشرفت و عدالت سخن به ميان مي‌آيد که در مباحث جامعه‌شناسي و علوم رفتاري مطرح است. ايثار، انفاق، شهادت‌طلبي، فداکاري، صداقت، گذشت در اين علوم معنايي ندارد. انديشمندان غربي معتقدند عاقل کسي است که خودخواه باشد و در جهت رسيدن به منافع شخصي خود تلاش کند. رفتار انقلابي، برخواسته از اين خودخواهي است. در صورتي که غرايز ماديِ اکثر جامعه سرکوب و ناکام شود، به سمت خشونت و پرخاشگري مي‌رود. من خودخواه هستم و غرايز من بايد برآورده شود و وقتي برآورده نشود، به سمت انقلاب و خشونت مي‌روم؛ اما انسان چون مي‌بيند به‌تنهايي نمي‌تواند به مقصودش برسد، با ديگران ائتلاف مي‌کند. اين ائتلاف نيز مادي و خودپرستانه است. اين تحليل و نظريه‌اي است كه عنصر پيشرفت را چنين تحليل مي‌كند. بنابر اين تحليل، تحولات و پيشرفت با عنصر خودخواهي صورت مي‌گيرد، با اين تفاوت که پيشرفت برعکس انقلاب است. در انقلاب وقتي غرايز خودخواهانه سرکوب مي‌شود، خشونت سياسي پديد مي‌آيد؛ ولي در پيشرفت به جاي اينکه مردم عليه هم يا عليه حاکميت عمل كنند، زير سايه حکومت به سمت ارزش‌هاي مادي مي‌روند. در واقع منشأ يکي است.

اين نگاه مادي‌گرايانه به انسان، به‌عنوان يک موضوع، اثر خود را بر نظريه‌ها گذاشته است. طبيعي است وقتي نوع نگاه‌هاي کلامي عوض شود، تصويري كه ما از انسان داريم، چنين نخواهد بود. خودخواهي در آن اصيل نيست. اگرچه خودخواهي جزو خصلت‌هاي انساني است، بُعد اصلي در انسان بعد تجرد و روحاني است و انسان قابليت دارد خليفة‌الله شود. وقتي همه اينها را در انسان‌شناسي بياوريد، طبيعي است نظريه‌پردازي تغيير خواهد کرد. در علم کلام ثابت مي‌شود خداوند حکيم است، فعل عبث از او سر نمي‌زند و در پسِ خلقت انسان هدفي در کار است. طبق اين فرض، علم نافع مطرح مي‌شود؛ يعني با اين نوع نگاه، علوم تقسيم مي‌شوند به علوم نافع و علوم مضر. درباره علوم پرسش خواهد شد هدف اين علم چيست؟ آيا اين علم نقشي در کمال انساني دارد يا خير؟ علوم با شاخص‌هاي کلامي تغيير خواهند کرد؛ بنابراين با تغيير نگاه کلامي و اعتقادي ما علوم انساني تغيير ماهيتي خواهند يافت و موضوع و غايت و ساختار و روش آنها متفاوت خواهد شد.

پاسخ دهید: