در اين مصاحبه استاد به بررسي چيستي فلسفه علم کلام، تعاريف، قلمرو (مسائل عقايد ديني) و مقاصد آن ميپردازد؛ در ادامه ايشان به بيان روشهاي کشف وتبين کلام (نقلي، عقلي، تحليلي و…) و ساختارهاي علم کلام با توجه به روش تاريخي ـ منطقي ميپردازد و تفاوتهاي فلسفه و کلام و اينکه آيا فلسفه کلام روش خاصي دارد را مورد بررسي قرار ميدهد و نظرات خويش را مبني بر دلائل ضعف فلسفه و عقائد در حوزه علميه و راه کارهاي آن با ارائه پيشنهاد براي شيوه مطالعه کلام در پايههاي مختلف، را بيان مينمايد.
رهنامه: فلسفه علم کلام چيست و چه روشهايي دارد؟
استاد: اگر مقصود از فلسفه علم کلام، همان فلسفه مضاف به علوم است که به نوعي دانش درجه دوم شناخته ميشود، اين پرسش، پاسخ خاص خود را دارد و اگر مقصود از فلسفه علم کلام، حکمت علم کلام و چرايي خواندن آن است، پرسش شما پاسخ ديگري ميطلبد.
درباره معناي دوم يعني حکمت علم کلام و چرايي خواندن آن، جناب غزالي در کتابش ميگويد متکلم مثل پاسبان است و همانطور که پاسبان شببيداري ميکشد تا جلوي سارقان را بگيرد و مردم راحت بخوابند، متکلم هم با کار کلامي از اعتقادات مردم دفاع ميکند؛ اما در معناي اول يعني فلسفه مضاف، بايد با نگاهي درجه دوم به علم کلام نگريست و با روش تاريخيـ منطقي علم کلام را بررسي کرد؛ چون در فلسفههاي مضاف به علوم، روشي داريم به نام روش ديدباني. در اين روش با نگاهي درجه دوم، دانش را در بستر تاريخ مشاهده ميکنيم و بعد با روش منطقي به تحليل آن ميپردازيم و درباره آن دانش به پرسشهاي بيرونيِ آن پاسخ ميگوييم. فلسفه علمِ کلام هم به اين معنا، يك دانش درجه دومِ تاريخيـ منطقي است که در آن با روش تاريخي به پرسشهاي بيرونِ علم کلام پاسخ داده ميشود و با روش منطقي اين پاسخها تحليل ميشود و پاسخ منطقي پيدا ميکند.
پرسشهاي بيروني هر دانش عبارت است از تعريف دانش، قلمروي دانش، روش دانش، نسبت آن دانش با دانشهاي ديگر، کارکرد دانش و مانند اينها؛ بنابراين در فلسفه علم کلام بايد به اين پرسشها پاسخ داد؛ مثلاً درباره علم کلام هر يک از آقايان تعريفي ارائه كردهاند؛ مثل تعريفي که فارابي از علم کلام دارد يا تعريفي که ابنخلدون دارد. گاهي تعريف به عقايد ديني است. گاهي تعريف به غايت علم کلام است و دفاع از عقايد ديني را مطرح ميکند. گاهي نيز به فعاليت علم کلام است که اثبات عقايد ديني است. به شيوههاي مختلف به تعريف علم کلام پرداختهاند. عملاً وقتي علم کلام را در بستر تاريخ ملاحظه ميکنيم، خواهيم ديد متکلمان سعي کردهاند با روشهاي مختلف که عمدتاً عقلي و نقلي بوده است به اثبات عقايد ديني و دفاع از آن و پاسخگويي به شبهات بپردازند؛ بنابراين قلمروي علم کلام عقايد ديني است؛ يعني اگر ما دين را مجموعهاي از توصيفها و توصيهها بدانيم و بخشي از توصيفها را عقايد ديني معرفي کنيم، در اين صورت علم کلام به بخشي از توصيفها ميپردازد؛ يعني به توصيههاي اخلاقي و فقهي توجه ندارد. به ساير توصيفها مانند توصيفهاي انسانشناختي، توصيفهاي تاريخي هم توجه ندارد. بخشي از توصيفات، توصيفات اعتقادي است؛ مسائلي که انسان مؤمن بايد به آنها معتقد باشد و عقدي قلبي با آن توصيفها پيدا کند که عمدتاً مباحث مربوط به اثبات وجود خدا، صفات خدا و افعال خدا است و از افعال خدا بيشتر به بحث نبوت و امامت و معاد ميپردازد. اين مجموعه مباحثي است که متکلمان در بستر تاريخ به آن پرداختهاند.
متکلمان سعي ميکردند اعتقادات ديني را از قرآن و سنت استخراج کنند، تدوين کنند و نظام آنها را مشخص کنند؛ چون در نصوص ديني اينگونه نيست كه مثلاً بخش مشخصي از قرآن به اثبات خدا بپردازد، بخشي به صفات علم خدا يا قدرت خدا و بخش ديگري به نبوت يا امامت يا معاد بپردازد. مباحث اعتقادي مثل ساير مباحث ديني، در نصوص ديني به صورت پراکنده بيان شده است. متکلم اينها را شناسايي ميکند، دستهبندي ميکند، نظام ميدهد و بعد شروع ميکند به تبيين. تبيين يعني توضيح اصطلاحات؛ مثلاً نبوت، امامت و معاد به چه معنا است؟ آيا معاد همان تناسخي است که بعضي ميگويند يا چيز ديگري است. خدايي که ميگوييم به چه معنا است؟ علم خدا به چه معنا است؟ عدل الهي به چه معنا است؟ اين کار را همه متکلمان انجام ندادهاند؛ مثلاً کسي مانند خواجه نصيرالدين طوسي در بحث امامت يکسره به اثبات امامت ميپردازد. تعريف و تبيين نميکند. براي ضرورت امامت دليل ميآورد؛ ولي علامه حلي در بعضي از آثار کلامياش به تعريف امامت ميپردازد و بعد اثبات ميکند. خلاصه بعد از اينکه گزارههاي اعتقادي نظم و نسقي پيدا کردند، تبيين ميکنند و توضيح ميدهند و تعريف ميکنند.
متكلم گاهي فقط به تعريف بسنده ميکند و گاهي تعريف نميکند و فقط اثبات ميکند. گاهي نيز تعريف ميکند و بعد به اثبات ميپردازد. گاهي نيز تعريف و تبيين ميکند، مؤلفهها را هم بيان ميکند و بعد به اثبات ميپردازد؛ مثلاً مرحوم شهيد مطهري در کتاب امامت و رهبري علاوه بر تعريف امامت و رهبري، به تبيين مؤلفههاي مسئله هم ميپردازد و بعد اثبات ميکند و به شبهات آن نيز پاسخ ميدهد؛ ولي بسياري از متکلمان در مقطع تاريخي خاصي به شبهاتي خاص پاسخ گفتهاند و در مقطعي ديگر كه شبهات جديدتري مطرح شد، ديگر به آن شبهات خيلي اهميت نميدادند؛ بنابراين با روش تاريخي ميفهميم علم کلام چيست.
اما اگر با روش منطقي به چيستي علم کلام بپردازيم، بايد بگوييم کلام دانشي است که قلمروي آن عقايد ديني است؛ ولي بسياري از شبهاتي كه در حوزه عقايد ديني مطرح است با حوزههاي ديگر دين ارتباط پيدا ميکند، يعني با حوزه فقه، اخلاق. بايد متکلم به آن مسائل هم بپردازد؛ بنابراين بايد بگوييم علم کلام دانشي است که به عقايد ديني و مسائل آن ميپردازد. اين کار بايد با روشهاي گوناگون صورت بپذيرد. ممکن است گاهي در فعاليتي که متکلم ميکند، روش نقلي کافي باشد. گاهي روش عقلي هم لازم است. گاهي روش عقليـ استدلالي لازم است. گاهي روش عقليـ تحليلي لازم است. گاهي روش تفسيري لازم است. گاهي نيز روشِ ساختاري لازم است؛ يعني انواع و اقسام روشها در علم کلام کاربرد دارد. فقط روشِ نقليـ عقليـ استدلالي نيست. روشهاي تجربي، روشهاي عقليـ تحليلي، روشهاي ساختاري نيز به كار ميرود؛ البته اگر ساختارگرايي نگويم، بهتر است؛ چون گاهي بعضي از روشهايي که امروز مطرح است مثل ساختارگرايي، پساساختارگرايي يا روشهاي هرمنوتيکي، مبتني بر يک نسبيگراييِ معرفتشناسانه است که ما در مباحث کلامي آنها را قبول نداريم؛ چون روششناسي مبتني بر نوعي معرفتشناسي است؛ يعني اگر معرفتشناسي شما رئاليستي باشد، روششناسي شما رئاليستي خواهد بود. اگر معرفت ايدئاليستي است، روششناسي نيز ايدئاليستي است و چون معرفتشناسي ما رئاليستي است، روششناسي ما هم رئاليستي خواهد بود؛ بنابراين اگر از روش ساختاري استفاده ميکنيم، غير از ساختارگرايي و پساساختارگرايي است.
رهنامه: از روشهاي گوناگون چگونه عقايد ديني و مسائل آن را درمييابيم؟
استاد: گاهي مجموعه گزارههاي اعتقادي را کنار هم ميگذاريم و يک نظام فکري به ما ميدهد و از آن طريق ميتوانيم يک گزاره ديگر را که بيرون از آن نظام است، ارزيابي کنيم و درستي و غلطبودن آن گزاره را بيابيم. گاهي با استفاده از يک آيه و روايت، درستي و نادرستي گزاره اعتقادي را ميفهميم. گاهي با عقل استدلالي، درستي و نادرستياش را ميفهميم و گاهي با عقل تحليلي و با تحليل موضوع و محمول ميفهميم گزاره درست است يا غلط. گاهي نيز با انسجام و نظام هماهنگي که بين گزارههاي اعتقادي ايجاد کردهايم، صحت و سقم يک گزاره ديگر را کشف ميکنيم و گاهي از طريق تفسيري که از آن گزاره ميکنيم، ميفهميم گزاره درست است يا غلط؛ به عبارت ديگر روش نقلي، يک وقت تمسک به ظاهر نقل است، يک وقت تمسک به روش تفسيري نقل است. اينها حوزههاي روش نقلي است. به تعبيري در روشهاي عقليـ نقليـ تجربي، رويکردهاي مختلفي ميتواند به کمک ما بيايد، مثل رويکرد تحليلي، رويکرد تفسيري و مانند اينها در مباحث کلامي.
کلام دانشی است که به عقاید دینی و مسائل آن می پردازد و متکلم با روش های مختلف نقلی ـ عقلی ـ تجربی و رویکردهای ظاهری، تفسیری، تاریخی، تحلیلی و مانند اینها به کشف، تعریف، تبیین، اثبات و دفاع از عقاید دینی و مسائل آن می پردازد.
کلام دانشي است که به عقايد ديني و مسائل آن ميپردازد و متکلم با روشهاي مختلف نقليـ عقليـ تجربي و رويکردهاي ظاهري، تفسيري، تاريخي، تحليلي و مانند اينها به کشف، تعريف، تبيين، اثبات و دفاع از عقايد ديني و مسائل آن ميپردازد. اين تعريفي که از علم کلام عرض کردم، مقداري گستره علم کلام را بيشتر از دوره گذشته ميکند. در دوره گذشته عمدتاً مباحث خداشناسي، نبوتشناسي، امامتشناسي و معادشناسي مطرح بود؛ ولي امروز بحثهاي ديگري در علم کلام مطرح شده است که گاهي با عنوان کلام جديد و جداي از کلام قديم به آنها ميپردازند که من اين را صحيح نميدانم. هرچند گاهي به سبب ضرورت، کتاب کلام جديد نوشته ميشود، بايد اين مسائل جديد کلامي در ساختار جديدي از علم کلام قرار گيرد. فرض کنيم بعضي از اين مباحث کلامي جديد، مربوط به نبوت است، مثل قرآن و فرهنگ زمانه. اين موضوع بايد در مباحث نبوت مطرح شود. اين شبهه را که آقاي نصر حامد ابوزيد مطرح کرده است، بايد در نبوت خاصه نبي اکرم(صلي الله عليه وآله) بياوريد يا مثلاً شبههاي كه درباره امامت مطرح ميشود اينکه امامت با دموکراسي در تعارض است يا خير. بايد در ذيل امامت به آن پرداخته شود. بحثهاي پلوراليزم ديني در ذيل نبوت عامه قابل طرح است يا شبهاتي که در حوزه تناسخ در کلام جديد مطرح شده است، ذيل بحث معاد بايد به آنها پرداخت.
رهنامه: به نظر شما با توجه به روش تاريخيـ منطقي، علم کلام چه ساختاري پيدا ميکند؟
استاد: من اين را توضيح دادم که در واقع با روش ديدباني يا همان تاريخيـ منطقي ميتوانيم به چنين تعريفي از علم کلام برسيم و لذا قلمرو علم کلام ديگر به اين صورت نيست که به کلام جديد و قديم تقسيم شود، بلکه ساختار جديدي پيدا ميکند که خلاصه آن ساختار اين است که بعد از اصول و کليات، خداشناسي است که به ذات و صفات خدا و افعال خدا ميپردازد و بعد دينشناسي است كه از دين به صورت يکي از افعال خدا به صورت عام بحث ميكند و بحثهاي منشأ دين، انتظارات بشر از دين و اينها مطرح ميشود. بعد نوبت نبوت است و آنچه نبوتشناسي است و بعد امامتشناسي مطرح ميشود و بعد اسلامشناسي که بعضي از مباحث مثل زبانِ دين بايد با عنوان زبان اسلام مطرح شود که خيلي مهم است؛ چون بخشي از مباحث زبانِ دين، به دين خاصي مثل اسلام اختصاص دارد. قلمروي دين، جامعيت دين، خاتميت دين و اينها مطرح ميشود. بعد مؤلفههايي است براي تمدنسازي که در علم کلام بايد به آن پرداخته شود، مثل عقلانيت و اسلام، مباحث تمدنشناسي كه بعد از اسلامشناسي است، عقلانيت و اسلام، علم و اسلام، علوم طبيعي و علوم انساني و مسئله علم ديني، نسبتِ حکومت و اسلام، نسبت صناعت و اسلام، نسبت امنيت و اسلام، نسبت رسانه و اسلام. اينها بحثهايي است که امروزه در کلام جديد مطرح است؛ ولي از اين نظر كه مسائلي در فلسفه دين يا کلاماند، ما آنها را در حوزه ساختار کلامي ميآوريم. بعد بحثهاي معادشناسي است و اثبات معاد جسماني و روحاني و بحث رجعت مطرح ميشود. از اين جهت اين ساختار مثل ساختار قديم است. از خداشناسي شروع ميشود و به معادشناسي ختم ميشود؛ اما به لحاظ ساختاري دو تفاوت عمده دارد: يکي اينكه مباحث تمدنشناسي، انسانشناسي و اسلامشناسي و دينشناسي ميآيد که در گذشته نبوده است. دوم بعضي از مباحث جديد در بحثهاي خداشناسي، نبوتشناسي، امامتشناسي و معادشناسي، در جاي خود قرار ميگيرد.
رهنامه: تمايز و تفاوت بين فلسفه و کلام در چيست؟
استاد: تفاوت اول به لحاظ موضوع است و تفاوت دوم به لحاظ روش. علم کلام به عقايد ديني و مسائل آن ميپردازد؛ ولي فلسفه از موجود بما هو موجود بحث ميکند که البته وقتي از تقسيمات وجود بحث کرد و وجود را به واجب و ممکن تقسيم کرد، آنگاه از احکام واجب مانند اثبات واجب، صفات واجب و افعال واجب به طور عام بحث ميكند. از اين جهت مباحث الهيات به صورت اخص در کلام هم مطرح است؛ ولي در الهيات بالمعني الاخص، ديگر بحثهاي نبوت خاصه و امامت خاصه مطرح نيست. فقط به نبوت عامه ميپردازد؛ چرا كه «الجزئي لايکون کاسبا و لا مکتسبا»؛ ولي در کلام هم الهيات بالمعني الاخص بحث ميشود و هم از نبوت خاصه و امامت خاصه و بعضي بحثهاي ديگر که جزئيتر است.
رهنامه: آيا فلسفه علم کلام روش خاصي دارد؟
استاد: همانطور که در بالا اشاره شد، روش فلسفه علم کلام تاريخيـ منطقي است. دو دسته فلسفه مضاف داريم: فلسفه امور و فلسفه علوم. فلسفه امور، هستيشناسي امور است که در فلسفه متعارف، به هستيشناسي برخي از امور ميپردازد. هم از وجود بحث ميکند و هم از هستيشناسي وجود ذهني، وجود خارجي، علت عوالم، معرفت، واجب تعالي و مانند اينها؛ اما امور ديگري هست که بايد هستيشناسي آنها در فلسفه اضافه شود؛ مثلاً فلسفه زبان، فلسفه رسانه، فلسفه صنعت، فلسفه زيبايي و فلسفههاي امور ديگري که بايد در فلسفه امور گنجانده شود، چنانكه در علوم غير فلسفي از رابطهشناسي امور بحث ميشود؛ يعني به سه صورت درباره امور بحث ميشود: هستيشناسي، رابطهشناسي، کارکردشناسي. هستيشناسي امور در فلسفه امور است. رابطهشناسي امور در علوم تجربي است، مانند علوم طبيعي و علوم انساني. کارکردشناسي امور در علوم مهندسي و پزشکي است.
فلسفه علوم دانشهاي درجه دومياند که درباره علوم بحث ميکنند. در فلسفه علم دو روش متفاوت وجود داشته است: يک روش تاريخي و يک روش منطقي. بعضي فيلسوفان علم، مثل تامس کروم، با روش تاريخي به پرسشهاي بيروني علوم پاسخ ميگفتند و فلسفه علم را شکل ميدادند که عمدتاً سر از نوعي نسبيگرايي درميآورند؛ اما بعضيها در فلسفه علم از روش منطقي استفاده ميکنند. روش تاريخي را قبول ندارند. نه هيستوريزم را قبول دارند و نه هيستوريسيزيم را، مثل پوپر. کارل پوپر معتقد است ما بايد به منطق اکتشاف علمي بپردازيم و با روش منطقي سؤالهاي بيرون علمي را پاسخ دهيم.
من خودم در روش ديدباني، به روش تاريخيـ منطقي معتقدم؛ يعني اول با روش تاريخي، پرسشهاي علمي را پاسخ دهيم و بعد تحليل کنيم و سپس با روش منطقي به يک پاسخ بايسته در حوزه پرسشهاي بيرون علمي برسيم؛ بر همين اساس من در فلسفه علم کلام معتقدم بايد از روش تاريخيـ منطقي استفاده کرد. اگر دقت کرده باشيد، متوجه ميشويد با همين روش گفتم که علم کلام چه بوده و چه بايد باشد.
رهنامه: در روش تاريخي به چه نوع پرسشهايي پاسخ ميدهيم و نسبت آن با روش منطقي چيست؟
استاد: در روش تاريخي، پرسشهاي بيرونِ علمي مانند تعريف علم، روش علم، قلمروي علم، نسبت علم با علوم ديگر را پاسخ ميدهيم. همه اين پرسشها را در بستر تاريخ علم بايد مطالعه کنيم و پاسخ دهيم و به همين دليل نام روش، تاريخي است؛ يعني ببينيم در بستر تاريخ علم، تعريف چه حالتهاي مختلفي داشته است، علم چه بوده است و چه روشي داشته است؛ البته ممکن است متکلمان در اول کتاب کلامي بگويند علم کلام اين است و روشش اين؛ ولي در عمل از روشي ديگر استفاده کرده باشند. روش تاريخي فقط به بيانِ تاريخي تعريفها نميپردازد، بلکه سير تطور عملکرد و چيستي کلام را نيز در بستر تاريخ ميبيند. مطالعه ميکند و بعد ارزيابي ميکند و با روش منطقي پيشنهاد جديدي ميدهد. دستاوردي را که در روش تاريخي به دست آوردهايد، در روش منطقي تحليل ميکنيد و با اين روش ميگوييد چگونه بايد باشد و همين منشأ ارتقا و تحول دانش خواهد شد.
رهنامه: متأسفانه عقايد و فلسفه در حوزههاي علميه داراي شأن فرعي است. به نظر شما طلبهها در سير تحصيليشان چه برنامهاي داشته باشند تا کلام را خوب بياموزند؟
استاد: اين ضعفي که شما در دروس جنبي از جمله فلسفه و کلام بيان کرديد، واقعيتي غير قابل انکار است. بخشي از آن به خود طلبهها برميگردد اينکه بعضي از طلبهها تنبلي ميکنند و از اين علوم بهره لازم را نميبرند. اينها معمولاً در فقه و اصولشان هم مشکل دارند؛ ولي مشکل ديگر به ساختار آموزشي برميگردد. اين فرايند آموزشيِ کلام و فلسفه، به نظرم متناسب با نياز جامعه امروز ما نيست. زماني مرحوم علامه طباطبايي بدايه الحکمه و نهايه الحکمه را بهعنوان کتاب درسي نوشت. در آن زمان شرح منظومه بود، اسفار بود؛ اما اين کتابها شايد براي طلبهاي که ميخواست فلسفه عمومي بخواند، کارآمدي نداشت. علامه اين دو کتاب را نوشت و البته فايدهبخش بود که به نظر من نه بدايه الحکمه آغاز فلسفه بود و نه نهايه الحکمه انجام فلسفه؛ ولي در آن زمان جوابگو بود. بعد خود ايشان متوجه تغيير و تحولات و نيازهايي شدند؛ مخصوصاً نيازي که فلسفه در نقد مارکسيسم داشت. پس اصول فلسفه و روش رئاليسم را نوشت که اصلاً ساختار و بافتش با بدايه و نهايه متفاوت بود. از کليات فلسفه شروع کرد، بعد به معرفتشناسي و بعد به هستيشناسي و در نهايت به الهيات پرداخت. اين نياز باعث شد که استاد مصباح يزدي آموزش فلسفه را بنويسد که بسيار کتاب کارآمدتري است.
من معتقدم اگر در حوزه به جاي بدايه الحکمه، کتاب فلسفه مقدماتي آقاي عبوديت و بعد آموزش فلسفه خوانده شود، بهتر است و بعد يک کتاب فلسفي ديگر خوانده شود که از همه فلسفههاي امور بحث ميکند؛ يعني علاوه بر فلسفه هستي و معرفت و نفس و واجب، از فلسفه زبان، فلسفه رسانه، فلسفه صنعت، فلسفه جامعه، فلسفه خُلق يا اخلاق و فلسفههاي اموري ديگري بحث کند و نشان بدهند اين فلسفهها چه تأثيري بر علوم طبيعي و انساني ميگذارد. به نظرم طلبه با اشتياق ديگري فلسفه ميخواند؛ بنابراين بخشي از فرايند آموزش فلسفه الان در دست ما است. بخشي بايد تدوين شود. در کلام هم همينطور است. شما کتابهاي کلامي را ببينيد. اولين کتابي که در پايه اول خوانده ميشود، يک دوره کلام ساده است و بعد شيعه در اسلام علامه طباطبايي است كه اصلاً متناسب با طلبه پايه دوم نيست. بعد پايه سوم، آموزش عقايد استاد مصباح است و بعد بدايه المعارف است. آموزش عقايد يک دور کلام سنتي است. بدايه المعارف باز يک دور کلام سنتي است. بعد تلخيص الهيات آيتالله سبحاني و باز يک دور کلام سنتي. طلبه ميگويد اين را چند بار بخوانيم. پس آن انگيزه لازم را براي ادامه تحصيل کلام پيدا نميکند و همچنين کلام را ديگر کاربردي نميداند.
من پيشنهادم اين است که طلبه در پايه اول و دوم و سوم يک دور کلام عمومي سنتي بخواند؛ يعني يک کتاب نوشته شود براي پايه اول و دوم و سوم. در پايه چهارم، پنجم و ششم، يا علاوه بر آن در پايه هفتم، يک دوره کلام آميخته سنتي با جديد خوانده شود. اين ساختاري را که خدمتتان عرض کردم در کتاب کلام نوين اسلامي انجام دادهام. اين كتاب سه جلد است. از کليات و خداشناسي شروع کرديم تا معادشناسي؛ ولي بحثهاي کلام قديم و جديد را در يک ساختار جديد جمع کردهايم. ديگر طلبه احساس نميکند بحثهايي که در پايه اول و دوم و سوم خوانده است در اينجا تکرار ميشود. چون بحثهاي کلام جديد را هم دارد. بحثهاي کلام قديم هم با يک زبان جديد، استدلال جديد و کيفيت جديد و در يک ساختار جديد خوانده ميشود.
در پايههاي بعدي بايد به کارکرد اين کلام در علوم مختلف پرداخت؛ يعني اگر طلبه در پايه چهارم و پنجم و ششم و هفتم، اين دورِ دوم را گذراند، در پايه هشتم و نهم و دهم، براي او کارکرد کلام در علوم مختلف را مشخص کنند، مثلاً کارکرد کلام در علوم انساني، کارکرد کلام در علوم طبيعي، کارکرد کلام در علوم هنري و معماري و مانند اينها. اگر بدين شكل کار شود، طلبه انگيزه مييابد؛ چون نياز امروز جامعه است. به نظرم در تدوين کتابهاي کلامي و شيوه آموزش کلام بايد روش ديگري اتخاذ کرد.