شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 3+4 » غنوی: نسبت به آداب معاشرت اسلامی درک عمیقی داشت

 

گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین امیر غنوی در ارتباط با ویژگی های شاگردپروری استاد علی صفایی حائری

من نکاتی را که در نوشته‌ها به آن کمتر توجه بوده بازگو می‌کنم. ما وقتی می‌گوییم استاد شاگردپرور است توجه داریم که استاد علاوه بر داشته‌های علمی خودش و خوب آموزش دادن شاگردان را ارتقاء ‌دهد، به آنها اجازه سؤال می‌دهد، با آن‌ها بحث می‌کند وضعیت درسی آنها را پی‌گیری می‌کند. وقتهای اضافی برای آنها می‌گذارد، تکالیفی می‌دهد و کنترل می‌کند. اینها را می‌گوییم عنایت ویژه استاد به شاگرد برای شاگردپروری. در خصوص آقای صفایی شاگردپروری محدود به این موارد نبود. از حیث آموزشی به همه این موارد توجه داشت تا رشد علمی اتفاق بیفتد و به تناسب افراد هم به شکلهای مختلفی آموزش را ارائه می‌کرد. ایشان پرورش شاگرد را یک پرورش همه جانبه و بخشی از بحث تربیت و به حرکت انداختن انسانها می‌دانست. به همین خاطر نوع برخوردش در درس و زندگی با بچه‌ها متفاوت نبود. دغدغه اول ایشان این نبود که بچه‌ها در درسی که می‌خوانند رشد کنند بلکه دغدغه اصلی این بود که بچه‌ها خودشان را پیدا کنند، هدفشان را پیدا کنند. گاهی طلبه درسخوان را با این سؤال مواجه می‌کرد که چرا به حوزه آمدی؟ چه فایده‌ای دارد؟ این سؤال‌ها ممکن بود طلبه را برهه‌ای از درس طبیعی‌اش باز بدارد ولی عمق تازه و دقت جدید و نگاه تازه‌ای به خودش و زندگیش پیدا می‌کرد یعنی دغدغه ایشان در ابتدا تحول آن شخص و عوض کردن بینش و دیدگاه او بود و بعد اینکه درس بخشی از این وظیفه و زندگی که تشخیص داده است بشود. در این دید اگر طلبه به محضر ایشان می‌رفت می‌فهمید کجا می‌رود، برای چه می‌رود و درس در این مسیر قرار است چه کاری برای او بکند.

شاگردپروری گاهی به معنای تربیت فرد است و گاهی به معنای تربیت جمع و تربیت جمع اثراتش خیلی بیشتر است. اگر کسانی تربیت شوند که یاد بگیرند با هم زندگی کنند خیلی مهم تر از تربیت تک تک افراد است.

نکته 2: زندگی ایشان با شاگردپروری ایشان دو مقوله جدا از هم نبود. گاهی شاگردان ایشان ساعت 2 نیمه شب زنگ در خانه ایشان را می‌زدند و ایشان در را طوری باز می‌کرد که گویی منتظر آنها بوده و طوری برخورد می‌کرد که شخص احساس نمی‌کرد باری هست. خیلی طبیعی بود که شام برایش آماده کند و اگر درد دلی دارد همان موقع گوش کند، یک زندگی جدا از شاگردان نداشت و یک ساعت محدود و مختص به شاگردان نمی‌دید. شاگردانش در متن زندگیش حاضر بودند و با آنها زندگی می‌کرد. این باعث می‌شد کلاس آموزشی خیلی گسترده شود. کلاس آموزشی گاهی در فوتبال، در مسافرت، در نماز جماعت، در رفع اختلاف خانوادگی شاگردان بود. این نوع آموزش باعث می‌شد آدم‌ها بی پرده و بی لایه خود را به استاد نشان می‌دادند، چون با استاد زندگی می‌کردند. به گونة دیگر زندگی کردن و در ساعات کلاس خود را چیز دیگری نشان دادن نبود وقتی با هم زندگی می‌کردند ضعف و مشکلات را استاد به طور کامل می‌دید.

خود این نزدیکی چه‌طور اتفاق می‌افتاد. چون بعضی‌ها زیاد با شاگردان هستند ولی اینقدر نزدیک نمی‌شوند؟

در کتاب «مسؤولیت و سازندگی»، ایشان روشهایی را بازگو می‌کند که می‌شود به افراد نزدیک شد، صمیمی شد و ناگفته‌هایی را که افراد حتی به پدر و مادرشان نمی‌گفتند به ایشان بگویند. این لطافت‌ها برخواسته از درک عمیق ایشان از آداب معاشرت اسلامی بود. ایشان در آخر  این کتاب به تمام روایات آداب معاشرت« کافی» می‌پردازد و نشان می‌دهد همة اینها برای نزدیک شدن و صمیمی شدن دو برادر مؤمن با هم است. مثلاً وقتی کسی می‌آمد احساس می‌کرد خیلی وقت است که با ایشان آشناست و اسلوب‌های متعارف بین ما طلبه‌ها را نداشت و مثلاً در همان جلسه اول شخص را  فوتبال می‌برد، سر سفره غذا برای او لقمه می‌گرفت، بی‌ریا از خیلی چیزها سؤال می‌کرد و یا از خاطرات خودش می‌گفت به طوری که شخص حس می‌کرد عضوی از این خانواده بوده است.

خیلی از آموزش‌ها در گفته‌ها نبود. مثلاً به بعضی خیلی احترام می‌کرد در حالیکه هوش و استعداد زیادی نداشتند و بعضا کسانی را خیلی اعتنا نمی‌کرد که خیلی باهوش بودند. پی‌گیری می‌کردیم می‌دیدیم آنکه محترم است ساعی در حاجات مؤمنین است و آنچه می‌فهمد عمل می‌کند ولی دیگری از کسانی است که خوب می‌فهمد ولی به فهمیده‌ها عمل نمی‌کند. خود این، ملاک به دست همه می‌داد. «ان اکرمکم عندالله اتقکم»

در اولین برخورد تماماً جاذبه بود تا صمیمی شود و حرفهایش را بزند ولی وقتی حرفهایش را می‌زد منتظر عمل بود و وقتی سؤال جدیدی می‌پرسیدیم صریحاً می‌پرسید حرفهای قبلی را چه کردید کسی که حرف قبلی را عمل نکرده حرف جدید را می‌خواهد چه کند؟

ایشان پرورش شاگرد را یک پرورش همه جانبه می دانست. پرورش شاگرد را بخشی از بحث تربیت و به حرکت انداختن انسان ها می دانست. به همین خاطر نوع برخوردش در درس و زندگی با بچه ها متفاوت نبود.

از امور مختلفی برای آموزش بهره می‌گرفت. گاهی گفتگوی آزاد به نحوی که اگر کسی از بیرون می‌آمد آقای صفایی در بین شاگردان قابل تمایز نبود. زیرا گاهی اختلاف سنی هم نبود و این نقض و ابرام اینقدر آزاد بود که استاد در میان جمع قابل تشخیص نبود. گاهی در مورد نقد کسی شیوه نقد را نشان می‌داد. گاهی اصول تحلیل و نقد را آموزش می‌داد. گاهی در زندگی افراد حضور داشت و افراد را نقد می‌کرد که مثلاً در فلان‌ جا که فلان کار را کردی این ضعف وجود دارد و این ضعف که در بازی می‌شد دید و برطرف کرد بعداً در زندگی اجتماعی بروز می‌کند و ضرر بزرگتری خواهد داشت. گاهی از زندگی، تجربه و ناکامی‌های خودش می‌گفت تا دیگران درس بگیرند، گاهی از زندگی دیگران و ضعف‌هایشان، اشتباهاتشان، با حذف اسمها می‌گفت. گاهی قصه می‌گفت که آن قصه‌ها هیچ وقت از یاد شاگردان نمی‌رود.

تأکید می‌کرد در استاد متوقف نمانید، فقط حرف‌های من را نخوانید بلکه حرفهای دیگران را هم بخوانید، ضمن اینکه  حرفهای من را هم با نقادی بخوانید و مقلّد نباشید. از نقادی‌ها استقبال می‌کرد. من ایشان را جسورانه نقد می‌کردم. گاهی بیرون جلسه به من می‌گفت با من همینطور برخورد کنید و ترغیب می‌کرد اگرچه برخوردها مؤدبانه نبود.

تأکید داشت تطبیقی، کاربردی و تاریخی مطالعه کنید. مثلاً وقتی اصول یا منطق می‌خوانید بدانید در این زمینه دیگران هم کار کرده‌اند. کارهای دیگران که گاهی هم رشته و یا هم عقیده نیستند می‌تواند مفید باشد. اصول که می‌خوانید اصول استنباط غربی‌ها در حقوق و اصول اهل سنّت را هم بخوانید یا اگر بحث وضع را می‌خوانید مباحث روانشناختی و هرمنوتیک را هم بخوانید. مطابعه باید کاربردی هم باشد، مثلاٌ چیزی نخوانید که در فضا بماند. اگر اصول می‌خوانید باید ناظر بر کاربردها در فقه باشد. اگر فلسفه می‌خوانید باید در پاسخگویی شبهات کلامی امروز نتیجه‌اش را ببینید. هر مسأله علمی سابقه‌ای دارد، روند و فراز و فرودی دارد و دیدن این سیر تطوّر بسیار به ذهنیت علمی انسان و اینکه یک گام جلوتر برود کمک می‌کند.

تأکید خاصی روی جمع‌بندی داشتند مثلاً اگر صرف خواندی در یک جمع‌بندی چند دقیقه‌ای بگویی کل چیزی که خواندم چه بود. یک جمع‌بندی کلی و مرتب که: چه خواندیم، از کجا آغاز شد و به کجا رسید و به چه دردی می‌خورد. گاهی آموزش را به شاگردان می‌سپرد ولی خودش جمع‌بندی می‌کرد.

سعی می‌کرد روی هدفمندی کار تأکید داشته باشد و خرد شدن روی مسائل او را از هدف باز نمی‌داشت. هدفمندی هم خیلی عمیق‌تر از مسأله آموزش بود.

نوع حضور ایشان در زندگی دوستان امکان ویژه‌ای برای آقای صفایی فراهم می‌کرد و نوع آموزشی که می‌داد گویا پدر و فرزند بودند. آن هم پدر و فرزندی که از تمام اسرار یکدیگر خبر دارند و همین موضوع  به ایشان  این امکان را  می‌داد که  خیلی از درگیریها را قبل از بروز مانع شود یا حل کند.

گاهی شاگردان ساعت 2 نیمه شب زنگ خانه ایشان را می زدند. ایشان در را طوری باز می کرد که گویی منتظر بوده اینها برسند.

جمع شاگردان را خوب نگه می‌داشت. شاگردپروری گاهی به معنای تربیت فرد است و گاهی به معنای تربیت جمع و البته  تربیت جمع اثراتش خیلی بیشتر از تربیت فرد است. اگر کسانی تربیت شوند که یاد بگیرند با هم حرکت کنند و زندگی کنند و هدف انتخاب کنند خیلی مهم‌تر از تربیت تک تک افراد است. اینکه بتوانیم انسانها را آرام آرام به یک زندگی جمعی عادت دهیم ضعف‌ها و قوت‌هایشان را به هم نشان دهیم و هر کدام را به کاری که توانایی‌اش را دارند بگماریم خیلی دشوار است ولی ایشان مرتب سعی داشتند به این جمع برسند زیرا شاگردپروری یک مقوله فردی نیست بلکه پرورش یک جمع با هدف واحد است که هر کس جای خود را بیابد و جای دیگری را نیز به رسمیت بشناسد.

مهم‌ترین چیزی که به بچه‌ها در کار آموزشی می‌داد یک توجه ویژه و یک حسّ متفاوت نسبت به کتاب و سنّت بود. در گفتگوهای تفسیری، اصولی و کلامی و حتی در گفتگوی اجتماعی و سیاسی‌شان یک عمق و دقتی نسبت به کتاب و سنت وجود داشت و از آیات و روایات به گونه‌ای استفاده می‌کرد که از طرفی چیزی بر آیه تحمیل نمی شد و از طرف دیگر می‌دیدیم که آیه چقدر گره‌گشا است. این حس متفاوت نسبت به کتاب و سنّت در عین جا معیت با ظرافت و عمق و پرباری به شاگردان منتقل می‌شد.

در برخوردها مراقب بود تا در دل دوستان، چنان بزرگ نشود که مانعی در برابر استقلال شخصیت و تفکر آنان باشد. بسیاری از شوخی‌ها و مزاح‌ها و یا بی‌اعتنایی‌ها و جدایی‌ها و حتی برخوردها و درگیری‌های او در این جهت بود و این برخوردها را که گاه عجیب می‌نمود آنان که با روش او آشنا بودند می‌فهمیدند.

پاسخ دهید: